📑 #معرفی_کتاب 📚🔵 حاجی همیشه شعارش این بود: «باید پیش از این که دشمن به سراغ ما بیاید، ما به سراغش برویم.»
یک بار که
#حاج_احمد کمین کرده بود تا حساب یک گردان عراقی را برسد، پای بیسیم نشسته بود و خیلی دقیق به مکالمات و گفت و گوی آنها گوش
می کرد، تا این که فرماندهٔ گردان عراقی، خیلی عاجزانه و بارلهجۀ غلیظ عربی،
با ناتوانی گفت: «ما احتیاج به کمک داریم. نیروهای ایرانی فشار میارن، نمی تونیم مدت طولانی مقاومت کنیم.»
#حاج_احمد خوشحال شد، قدری تأمل کرد و رفت روی خط و به عربی زمخت و خشن گفت: «نگران نباشید! خودم مشکل شما رو حل
می کنم، فوراً یک ستون نیروی کمکی سراغتون
می فرستم.»
بعد ادامه داد: «موقعیت دقیق هم خودت رو گزارش بده.»
بعد
با دقت گوش کرد و اطلاعات لازم را از فرمانده گردان گرفت. رو به بیسیم چی که کنارش نشسته بود کرد و گفت: «خب! حالا الوعده وفا، باید نیرویی که قولش را دادیم بفرستیم.»
#حاجی فوراً از مناسب ترین محور، یک گردان نیرو اعزام کرد. بچه های
#بسیجی مثل بارانِ بلا بر سر آن گردان عراقی نازل شدند.
این بار فرماندۀ گردان اعزامی
#حاج_احمد روی خط بیسیم رفت و گزارش داد: «
#حاج_احمد ! تانک های T-72 رو تحویل گرفتیم، برای بقیۀ غنائم جا باز کنید!»
⏪ برگرفته از کتاب جذاب
#می_خواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۵۵
عنوان کتاب:
#می_خواهم_با_تو_باشم خاطراتی از سردار بی نشان
#حاج_احمد_متوسلیان نویسنده: علی اکبری
ناشر: یا زهرا (س)
نوبت چاپ: هفتم - تابستان ۹۵
تعداد صفحه: ۱۱۹
این کتاب شامل چندین داستان مختلفه که
با عکسهایی از
#حاج_احمد آقا طراحی شده و کتاب قابل توجهی هستش! حتماً
تو لیست خرید کتاب تون باشه!
#احمد_متوسلیان #متوسلیان #کتاب#کتاب_خوب #کتاب_بخوانیم🆔 @Javid_Neshan