Смотреть в Telegram
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_622 🦋🦋شیطان مونث🦋🦋 از صبح که از خونه زدیم بیرون تا خود ظهر درگیر کارای بچه کوچولویی بودیم که نیومده کلی کار سر پدرمادرش ریخته بود. من اما راضی بودم.راضی بودم همش درگیر اون باشیم شاید دلیلش این بود که میخواستم ارسلان همش دور و بر خودم باشه...وقتی پیشم…
نفس عمیقی کشیدمو گفتم:
-اونا مشکوکن همین...
-مشکوک!
-آره مشکوکن...مشکوکن چون واسه خوردن شامان و ناهار نیان بالا شهر...مشکوکن چون خریدشون بالاشهر...تو پاساژهای گرون گرون میچرخن...عجیب تراز همه اینکه من روزبه رو درحال خرید از طلافروشی یا یه دختر جوون دیدم...به روزبه گربه هم نمیدن چه برسه به زن...پول نخ سیگارشو از اینو اون کش میرفت اما اون روز داشت تو لوکس ترین طلافروشی ها واسه دختری که احتمالا نامزدش بود خرید میکرد!
حرفهای من اونوهم تو فکر برد.اونقدر که بعداز یکم سکوت گفت:
-باید اینارو زودتر میگفتی شانار...
-تو همون چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم!؟
دستی به ته ریشش کشید و گفت:
-نمیدونم...شاید غلط باشه...
حیرون از این زیرو روشدن یهویی اوضاع خانواده دایی گفتم:
-من تو اون خانواده بزرگ شدم...حتی کسی رو ندارن که بگم ممکن یک درصد امکانش باشه که یه ارثی چیزی بهشون رسیده باشه...ارسلان...فقط دوتا حدس باقی می مونه..یادخانواده دایی من گنج دیدن یا....
زل زد تو چشمام و پرسید:
-خب یا چی...!؟
-خیلی مطمئن نیستم اما...حس میکنم اونا تو قضیه ی گم شدن پولها دخالت دارن...
اونم رفت تو فکر...
همون موقع سفارشهامونو برامون آوردن...
از فکر بیرون اومد و گفت:
-فعلا ناهارتو بخور...بعدش میریم یه سرو گوشی آب بدیم.اینجوری بهتره...قبول!؟
لبخند زدمو درحالی که از بوی خوش غذا حسابی مست شده بودم گفتم:
-آره...قبول.
-پس ناهارتو بخور که ضعف نکنی....
لبخند زدمو گفتم:
-این یکی هم قبول.
@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств