Смотреть в Telegram
دیوانه بود و در جنونی شاد می رقصید یعنی رها از عقل خود، آزاد می رقصید وقتی که دیشب در بیابان عقل خود را کشت بر قبر او زد خنده و با باد می رقصید گفتند او دیوانه است راهی بیاندیشیم راهش هر آنچه بود، بادا باد می رقصید یادش نبود اندیشه اش را در کجا گم کرد خالی ز هر اندیشه، پر فریاد می رقصید شیرین سکوتی پیشه کرد و کوه عاجز شد چونان تبر در قصه ی فرهاد می رقصید با این که دستانش تهی از زلف و جامی بود در بین میدان همچنان شمشاد می رقصید بخشی ز تن زخمی عشق و دیگری فرتوت بیخود ز خود از جور این بیداد می رقصید ف ر ش ا د
Telegram Center
Telegram Center
Канал