📚داستان های جالب وجذاب📚

#پدربزرگم
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,55 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید


#دختری_در_روستای_غم_ها♥️

#قسمت6

پسرعمه ام از گوشی رفیقش که قایمکی برده بود #پادگان باهام تماس گرفت اونم از دنیا بی خبر پادگان بود بیچاره😔... واقعا نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومده بود اونم متوجه حال بدم شد همش میپرسید چرا ساکتی چیشده تا اینکه بهش گفتم برام خواستگار اومده منو بزور دادن بهش همین جور #گریه میکردم 😭می‌گفت شوخی نکن بابا سر کار گذاشتی منو باور نمی‌کرد اصلا تا اینکه #قسم خوردم دیدم گوشی قطع کرد منم دوباره زنگ نزدم بعد چند ساعت دیدم رفیقش بهم زنگ زد گفت #آبجی چی گفتی به (...) که اینقدر بهم ریختس چند ساعت یه جا نشسته 🥺حرفم نمیزنه فقط گریه می‌کنه منم حوصله صحبت نداشتم گوشی دادم به #دوستم حالم خوب نبود دوستم بهش گفت که اینجوری شده گفت ای وای چرا دیگه براش تعریف کرد و به دوستم گفتم بهش بگه #مواظب اون باشه ...دیگه واقعا نمی‌دونستم چ کنم فقط گریه میکردم #نامزدم هم خونه پدربزرگم بود ازین ورم مادرم بهم میگف آبرومون نبری پیش پسره چیزی نگی که نمیخاستیشو #ازین حرفا منم بهش چیزی نگفتم جوری وانمود میکردم که میخامش خیلی سخت بود😞 اونوقتا تازه ۱۶سالم بود واقعا #نادان بودم نمی‌دونستم چیکار کنم همش گریه میکردم ازین ور #جیگرم داشت می‌سوخت ازون ورم آبرو خانوادم برام مهم بود ولی واقعا در حقم ظلمی کردن همش دعا میدادمشون😔 ...#واقعا دست خودم نبودم خیلی برام سخت بود نامزدم رفت دیگه منم کارم شده بود شب و روز گریه کردن ....روز سوم عمه ام بود خونه #پدربزرگم با مادرم دعوا را انداخت گفت #طلاقش میگیرین پسرم واقعا اینو میخاد چرا دل پسر منو شکستین #پسرم نمیتونه حالش بده اینم دوستش داره باید طلاقش بگیرین کلی حرف بار #عمه ام کرده بودن گفت نمیشه حالا مردم چی میگن برو دیگه ام #نبینیم چیزی از این موضوع بگی کسی چیزی نفهمه آبرومون میخایی ببری اونم قهر کرده بود و رفته بود تا چند وقت با برادرش ک پدرم بود قهر کرد ولی #پدرم نمیدونست بعد ها #فهمید ک ما همو میخاستیم....

#ادامه‌دارد‌ان‌شاءالله...

https://t.center/dokhtaran_b


#دختری_در_روستای_غم_ها♥️

#قسمت5

مادرم یه چند روزی بود که اومده بود پیش ما از شهرستان پدرم شهرستان بود همون جا سر کار میرفت ...
اونروز بعد از ظهر وقتی برگشتم خونه از سر زمین کشاورزی لباس هام کثیف بودن پر از خاک ... دیدم #خاله ام اومد بهم گفت برو سریع حموم و لباسات عوض کن به خودت برس .... گفتم برای چی گفت برو با این #وضع نبیننت سریع باش گفتم چطور گفت برات #خواستگار اومده کلی هم خوش حال بود گفتم کی😳 گفت برو حالا بهت میگم منم سریع رفتم.. تو این فکر بودم ک #خدایا خواستگار کیه اول گفتم نکنه پسر عمه ام میخاسته #سوپرایزم کنه😌 چیزی بهم نگفته ولی بعدش #فهمیدم نه بابا یکی #دیگس نگو اینا صبح اومده بودن خونه پدر بزرگم و منم سر زمین‌کشاورزی بودم دیگه میدونستن که من رفتم سر زمین برا کار پدربزرگم جواب بله رو بهشون داده بود😱😨 بدون اینکه ازم بپرسن میخایی یانه😭.. یا الله چی می‌شنوم خاله ام گفت مبارکه دادیمت گفتم چی 😳؟گفت #حرفا تموم شده امشب عاقد میاد که عقدتونم ببنده دنیا رو سرم خراب شد ب خاله ام گفتم برو بگو نمیخام بعدشم تو خونه نرفتم رفتم پیش دوستم که کنار خونه #پدربزرگم خونشون بود همین جور که داشتم گریه میکردم میگفتم خدایا نمیخام جیغ میکشیدم #مادرم اومد بهش گفتم من نمیخامش برو بگو برن مادرم داد و بیداد کرد که خودشو می‌کشه #آبرومون میخایی ببری گفتم نمیخام من چطور وقتی دوستش ندارم باهاش ازدواج کنم گفت چیه نکنه چشمت دنبال یکی دیگس گفتم آره چشمم دنبال یکی دیگس نمیخام برو همین جور #اشکام میومدن مادرم گفت باشه حالا بیا بریم منتظرن که تو رو ببینن حالا بیا جواب هنوز ندادیم اشکام پاک کردم و رفتم تو خونه سلام دادم و نشستم یه چند دقیقه بعد رفتم تو یه اتاق دیگه ..به مادرم گفتم من #نمیخام دیدم پدربزرگم اومد پیشونی ام بوسید گفت من حرفا رو زدم جواب بله را دادم تموم شده😢 ازون ور مادر بزرگم ازین ور مادرم ازین ورم پدربزرگم ۳نفری داشتن باهام میحرفیدن بهشون گفتم #عمه ام بهتون گفته ک برا خواستگاری میاد من پسرعمه ام میخام نه این پسره رو بهم گفتم پسرعمه ات چی داره مگه اونجا هم بری خیر نبینی هرروز بری سر زمین کشاورزی کار کنی #بمیری هم تو رو به اون پسرعمه ات #نمیدیم این پسره پولداره وضعش خوبه گفتم نمیخام پول بدرک که #پول داره پول میخام چیکار نمیخام ولی هیچ #فایده ای داشت چون حرفا رو زده بودن و تموم شده بود😭💔 دیگه نمی‌دونستم چیکار کنم فقط #گریه میکردم و دیگه بعدش کلا مثل لال ها لال شدم مادرم برای پدرم زنگ زد بدون اینکه بگه من راضی نیستم منم #عقلم نمی‌کشید که برا پدرم زنگ بزنم بگم بابا نمیخام چون واقعا باهاش راحت نبودم سالی دوبار میدیدمش مث غریبه ها شده بود برام ولی کاش زنگ میزدم به مادرم گفته بود اگه دخترم میخاد و آدم خوبیه بهش بدین ولی برعکس 😩... شبش عاقد اومد و #عقدمونم بسته شد 😭 چون ما #رسم داشتیم قبل اینکه بریم محضر یه #عقد همین جور مولوی ها میخونن ک #محرم بشن و حتی از دختر هم نمیپرسن فقط مردا حرفاشونو میزنن مهریه اینا را هم تعیین میکنن و تمام
. اونشب من شدم #نامزد کسی دیگه و شدم آدمی که دل کسیو با تموم وجود شکست😭....

#ادامه‌دارد‌ان‌شاءالله...

https://t.center/dokhtaran_b


#دختری_در_روستای_غم_ها ♥️

#قسمت3

۳ماهه تعطیلات هم گذشت دیگه دبیرستان باید میرفتم تو شهر
و سرویس داشته باشم ولی چون #پول سرویس نداشتم و از پس مخارج بر نمیومدیم ترک تحصیل کردم 😭
درسته پدرم پولی نداشت
و مریض بود ولی #خانوادمون با ایمان و درست و درمون بودن
و منم یه دختر #سر سنگین ...
تو همون سال برام #خواستگار اومد
و #پدربزرگم از من پرسید گفت نظرت چیه منم گفتم هرچی خودتون میدونین .... من اصلا ذهنم ب کجا می‌رسید ک بفکر #ازدواج باشم ...بیشتر رفیقام #دوست پسر داشتن ولی من از این جور کارا اصلا خوشم نمیومد
و آبرو خانوادم برام خیلی مهم بود
دوست نداشتم مردم پشت سرمون حرف بزنن و دور از این کارا بودم
خواستگارم رو پدربزرگم #قبول نکرد
و گفت نه دختر نداریم که ب شما بدیم هنوز #کوچیکه
و این قضیه تموم شد
تو روستا برای کشاورزی زن و دختر ها هم میرفتن منم تصمیم گرفتم برم #کار کنم و رفتم یه جورایی دیگه دستم تو #جیبم بود و می‌تونستم چیزی که #دلم میخواد برا خودم بخرم... اون وقتا گوشی خیلی کم بود بیشتر از #تلفن خونه استفاده میشد و کمتر کسی گوشی داشت اونم ازون نوکیا ساده و مدل پایین ها بیشتر #نامه می‌نوشتند ...
#روزی از روز ها یه نامه بدستم برسید با تعجب بازش کردم و دیدم که😳 .....

#ادامه‌داردان‌شاءالله

https://t.center/dokhtaran_b