#دختری_در_روستای_غم_ها♥️#قسمت4نامه به دستم رسید نامه را باز کردم دیدم که
#پسرعمه ام برام نامه نوشته
😦 تو نامه نوشته بود چند وقته دوستم داره و هیچ وقت نتوسته رو در رو بهم بگه
😐 و خلاصه یه عالمه حرفا
#عاشقانه ...
مات و مبهوت شدم اصن
#هنگ کردم چون خونه پدر بزرگم میومد گاهی میدیدمش در حد یه احوال پرسی ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که بهم
#احساسی داشته باشه فقط برام به چشم یه پسرعمه بود شمارش گیر آوردم و از گوشی رفیقم براش زنگ زدم
گفتم این چه کاریه
😡 تو فقط برام مثل یه پسرعمه ای اونم گفت واقعا دوستم داره و
#قصدش ازدواج است و هیچ منظور دیگه نداره اولش قبول نکردم ولی بعدش خودم یه دل نه صد دل دل عاشقش شدم بهش گفتم بهم
#ثابت کن اگه واقعا منو میخایی و قصد دیگه ای نداری
#عمه ام
اومد خونه پدربزرگم
و گفت که چند وقت دیگه برا خواستگاری میاد و پسرش منو دوست داره و ازین حرفا دیگه باورم شد ک واقعا قصدش
#ازدواج است اون وقتا میرفت
#سربازی و آخرای سربازیش بود یه چند ماهی مونده بود
#تموم بشه و گفت سربازی ام تموم بشه بعد دیگه کلا میاد حرفاش بزنه ب خانوادم منم تو این مدت دیگه باهاش تلفنی حرف میزدم گاهی با
#تلفن خونه اونم به سختی از پادگان زنگ میزد اگه کسی خونه نبود میتونستم اگرم بود ک یکی دیگه جواب میداد و نمیشد باهاش بحرفم دیگه گوشی نداشتم برام ی گوشی آورد و قایمکی ازش استفاده میکردم و چون سرباز بود گوشی نمیزاشتن ببری اونجا پادگان ولی خودم بعضی وقتا میتونستم پادگان زنگ بزنم و
#کلی پشت خط میموندم تا بتونم باهاش بحرفم اونم یه چن دقیقه بیشتر طول نمیکشید حرفامون و باید قط میکرد دیگه چند وقت همین جور گذشت و باهم
#رابطه تلفنی داشتیم و هروق مرخصی داشت نیومد خونه پدربزرگ پدری ام و
#میدیدمش در حد یه ۵دقیقه و اینم بگم هیچ وقت چیزی بین ما نبود ...فقط در حد دیدن و تلفنی حرف زدن و از آیندمون صحبت میکردیم دیگه منتظر بودم که سربازیش تموم شه و بیاد خواستگاری ..دیگه سر زمین هم میرفتم که کار کنم و پولی داشته باشم چند وقت همین جور گذشت
و یه روز که رفته بودم سرزمین کشاورزی بعد از ظهر که تعطیل شدیم و اومدم خونه ..اون روز بدترین روز
#زندگیم بود شاید بگم
#عذاب آور ترین روز
#زندگیم کاش هیچ وقت اون روز
#نمیومد برگشتم خونه و دیدم که .......
😭#ادامهداردانشاءالله...
https://t.center/dokhtaran_b