📚داستان های جالب وجذاب📚

#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,55 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
📚داستان های جالب وجذاب📚
‍#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان #قسمت_دوم هرچند حرفامون ناشرعی نبودن و در حد خواهر برادر بودن یه روز ایشون بهم گفت خواهر چیزی ته دلمه بگم ... گفتم بگو.... گفت سبحان الله کار خدا رو میبینی تو کجا و من کجا اگه مال هم بودیم زندگیمون بهترین زندگی بود چیزایی…
‍ ‍ #داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان

#قسمت_آخر

از خودم بدم میومد بهش
گفتم ازت خداحافظی میکنم تا بعد هر کاری کردم نزاشت برم....
گفت بری میام شهرتون و میام در خونت من بدون تو میمیرم.

گفتم باشه باهات حرف میزنم اما عاشقانه نه در حد احوال پرسی بزار عشقمون خاموش بشه نمی تونم بهت برسم....

روزا سخت گذشت اونم ناچار شد قبول کنه هر چی فکر میکردم که من خیلی کثیفم من داغونم من بی ایمانم شوهرمم وقتی شنید میخوام ازش جدا بشم اونم محبتاش شروع شد....

تا محبتای شوهرم میدیدم از خودم و اون پسر بیشتر تنفر داشتم خدایا چکار کردم من خیانت کردم😭💔..

کجا رفت پاکیم گفتم نمیتونم با این عذاب وجدان آرام بگیرم خودمو میکشم چند بار اقدام کردم اما نشد....
از ترس قیامتم نشد گفتم میرم از این مملکت بیرون کسی ازم خبری نداشته باشه اما اونم نمیتونستم...

ای خدا چیکار کنم همیشه گریه و زاری توبه میکردم اما خودمو لایق بخشیدن نمیدونستم...
میگفتم باید حتما خودمو بکشم تا یه روز متوجه شدم حامله ام🥺

خدا با گذاشتن بچه تو شکمم یه در دیگرو برام باز کرد از عشق بچم نمیتونستم کاری بکنم....
به شوهرم علاقه‌م بیشتر شد اما هر وقت اون بهم محبت میکرد بخودم تف میکردم بهش میگفتم لیاقت محبتتو ندارم از اون پسر جدا شدم بهش گفتم حامله ام خلاصه اونم گفت منو ببخش عاشقت کردم و عاشقت شدم.....
هر دو توبه کردیم الان چند ماهیه اگه خدا ازمون قبول کنه اما عذاب وجدانم هنوز داره داغونم میکنه نمیدونم چیکار کنم نمیخوام از شوهرم پنهونش کنم اگرم بگم منو طلاق میده و از بچه م جدام میکنه...
خیلی سخته تورو خدا خواهرای گلم مواظب باشید اگه ببینید چه سختی میکشم حتی خودمو لایق مادر شدن نمیبینم..

هر چند که رابطه ما دو تا در حد تلفن بود و حتی از یه کیلومتریم چشمم به اون پسر نیفتاده اما ببینید دو تا مسلمون از خدا ترس یعنی ما دو تا رو ببینید.

باورتون نمیشه تو این دام افتادیم برام دعا کنید خدا هر عذابی رو برام گذاشته واسه خودم باشه نه بچه م و کسی دیگه ای....
برای هردومون دعا کنید خدا توبه مون را قبول کنه و هیچوقت مثل من گول نخورید وقتیکه خودتون یه همدم دارید نرید با مرد متاهل وارد رابطه نشید الله هممونو ببخشه.

والسلام عليكم و رحمت الله

#پایان

📒داستان های جالب وجذاب😍📒

https://t.center/dokhtaran_b
📚داستان های جالب وجذاب📚
‍#داستان_واقعی_کمینگاه_شیطان #قسمت_اول من زنی 21ساله متاهل هستم و دارم با بغض و گریه مینویسم مثل بیشتر خواهر و برادرا منم مشکلم از این #دنیای_مجازی شروع شد💔 https://t.me/dokhtaran_b از دنیای مجازی میتوان درست استفاده کرد اما راه نفوذی شیطانم بسیار…
#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان

#قسمت_دوم

هرچند حرفامون ناشرعی نبودن و در حد خواهر برادر بودن یه روز ایشون بهم گفت خواهر چیزی ته دلمه بگم ...

گفتم بگو....
گفت سبحان الله کار خدا رو میبینی تو کجا و من کجا اگه مال هم بودیم زندگیمون بهترین زندگی بود چیزایی که من میخوام از زنم تو داری و چیزای که تو از شوهرت میخوای در من است😍

حرفا بیشتر شد و علاقه بینمون صورت گرفت بهم گفت که عاشقم شده و تو زندگیشم اینجور عاشق نشده چون هیچوقت روش نشده به دختری به خوبی نگاه کنه و حتی ازدواجشم از رو اجبار بود.....
منم یه مدتی بود که خیلی از شوهرم ناراضی بودم دیگه داشت بینمون جدایی می افتاد که با این برادر آشنا شدم و اینم دو برابر دلسردم کرد از شوهرم ....

عکساشو بهم نشون داد که سبحان الله مثل اخلاقش چهره اشم زیبا بود..
دلبستگی بیشتر شد ازم خواست نزارم بچه دار شم گفت طلاقتو بگیر....
اونم افتاد دنبال کار طلاقش که هرچه زودتر همسرش طلاق بده و به من برسه ازم عکس خواست و بهش نشون دادم....

بهم گفت تا دنیا دنیاس ولکنت نیستم و باید بهت برسم صبح که شوهرم میرفت بیرون تا شب که برمیگشت تلفنی حرف میزدیم......

ساعتا اینقد زود میگذشتن اصلا خستگی تو ذاتمون نبود از شوهرم خواستم که طلاقم بده گفتم اصلا نمیتونم باهات زندگی کنم....
اما شوهرم میگفت که بی من میمیره روزا گذشت سه ماهی بود اصرار رو اصرار دیدم چیزی حل نمیشه....
مامان بابامم نمیزاشتن طلاق بگیرم خیلی سخت شده بود دنیا برام ...هر وقت باهاش حرف میزدم بهشم میگفتم میدونی این حرف زدنه ما خیلی ناشرعی ست میدونی دارم خیانت میکنم همش سکوت میکرد.....

میگفت اخه من نمیتونم بی خبر باشم ازت میگفتم بزار طلاقمو بگیرم با هم حرف میزنیم الان من خیانتکارم💔.....
اما اون نمیزاشت...

مثل اینکه یه کم ایمان ته دلم مونده بود یه روز نشستم گفتم که طلاقم جور نمیشه یه نفرم وابسته کردم که چی؟؟

از همه مهمتر گناهشو من بعدا چجوری با خدا ملاقات کنم من اون دختری که فکر میکردم هیچ کس به اندازه من پاک نبوده چی شد😔

#ادامه‌دارد‌ان‌شاءالله

📔داستان های جالب وجذاب📔

https://t.center/dokhtaran_b
📚📚#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان 📚📚


🍃قسمت اول

من زنی 21ساله هستم متاهل دارم بابغض وگریه مینویسم....
▪️مثل بیشتر خواهر و برادرا منم مشکلم از این #دنیای_مجازی شروع شد

دنیای مجازی میتوان استفاده درست از ان کرد اما راه نفوذ قوی شیطانم هست.
😞من یه دختر دیندار ودمحجبه هستم الحمدلله البته اگر مانده باشم....
👥یه روزی توی یه گروه مذهبی رفتم که پر بود ازخواهران وبرادران اما نگاه کردم هیچ کدوم از خواهران اسم و حتی عکس پروفایلشون دخترانه نیست...

🔸یکدفعه مدیر گروه آمد شخصیم یه برادر با ایمان که سبحان الله سلام و قوانین گروهم را اینقد باشرم و حیا گفتن که تعجب کردم.....

💠گفتن که باید تصویر پروفایل و حتی اسمم عوض کنم برای اینکه به عنوان یک زن شناخته نشم که برادران چت کنند منم گوش دادم و تغییر دادم و ازش تشکر کردم اونم گفت خواهرم تنها بخاطر رضای الله اینو گفتم فضای مجازی خیلی برای خواهران خطرناکه و خیلی از خواهران افتادن دام گرگها منم گفتم بله درسته.....
🔸من خیلی شنیدم و یه چند مورد و گفتم که حرف زدن من واین برادر شروع شد....

👌🏼خیلی متقی ودیندار بودن در مورد خیلی از مشکلات دختر پسرا حرف زدیم ناغافل این دام شیطان بود😈
😥که هم من با این همه حجب و حیایی که داشتم حتی یه پسرم نمیتونست بهم حرفی بگه و هم اونم که سبحان الله نمونه اخلاق ومسلمانی بود...

😈بعد کم کم وارد مسایل شخصی شدیم گفتند خواهرم هیچ وقت اینجوری با کسی راحت درد دل نکردم من زنم رفته خونه باباش ازم طلاق میخواد به زور حجاب میکرد به زور نماز روزه میخوند همیشه به مامان بابام حرف زشت میزد هرکاری کردم نتونستم درستش کنم....

باهاش خوب بودم همیشه میبردمش گردش نمی گذاشتم آب تو دلش تکون بخوره اما نمیدونم چرا اون همش از بابا ومامانم بدش میمود مامانم حتی بدون اون نمتونست یه غذا بخوره اینقد مهربون بود...
😔هر روز براش یه چیز تازه میخرید خلاصه...

✋🏼منم که #متاهل بودم زندگیم خوب بود اما شوهرم بهم محبت نمیکرد گردش وتفریح نداشتیم همیشه این چهار دیواری مونده بودم شوهرم صبح زود میرفت شب دیر برمیگشت مشغول کار بود وقتیم برمی گشت خستگیشو رو بنده خالی میکرد...

😔با حرف نزدناش با اخم کردناش و میرفت سراغ قرآن خوندن 3 سال بود بهش میگفتم تحملت برام سخت شده منم گناه دارم....
😣همش کار و قرآن مطالعه که نشد منم نیاز دارم بهت اما گوش نمیداد..

👌🏼هر چند که خیلی دوستم داشت بهم بی احترامی نمی کرد هیچ وقت اما سرد بود دوست داشتنشو ابراز نمیکردو...

😔😔منم گفتم برادرم منم اینا مشکلاتمه واقعا زندگی برام سخت شده نیاز دارم به محبت خلاصه هر کدوم گفتیم وگفتیم از مشکلاتمون هر روز بیشتر تا اینکه دیدیم وابسته هم شدیم اگه یه ساعت از هم خبردار نبودیم دنیا رو سرمون میریخت....😰/

ادامه دارد........




✎Join∞🌹∞↷
🌹『 ‌🌹@dokhtaran_b🌹

.