📚داستان های جالب وجذاب📚

#دنیای_مجازی
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,5 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستان_واقعی_کمینگاه_شیطان

#قسمت_اول

من زنی 21ساله متاهل هستم و دارم با بغض و گریه مینویسم
مثل بیشتر خواهر و برادرا منم مشکلم از این #دنیای_مجازی شروع شد💔

https://t.center/dokhtaran_b

از دنیای مجازی میتوان درست استفاده کرد اما راه نفوذی شیطانم بسیار قوی هست.
من یه دختر دیندار و محجبه ام الحمدلله البته اگر مانده باشم....
یه روزی توی یه گروه مذهبی رفتم که پر بود از خواهران و برادران اما نگاه کردم هیچ کدوم از خواهران اسم و حتی عکس پروفایلشون دخترانه نیست

یکدفعه مدیر گروه آمد پیویم یه برادر با ایمان که سبحان الله سلام و قوانین گروهم را اینقد باشرم و حیا گفتن که تعجب کردم.....

گفتن که باید تصویر پروفایل و حتی اسمم عوض کنم برای اینکه به عنوان یک زن شناخته نشم در گروه مختلط. منم گوش دادم و با تغییر اسم و پروف ازش تشکر کردم اونم گفت خواهرم تنها بخاطر رضای الله اینو گفتم فضای مجازی خیلی برای خواهران خطرناکه و خیلی از خواهران افتادن دام گرگها منم گفتم بله درسته.....
من خیلی شنیدم و یه چند مورد و گفتم که حرف زدن من و این برادر شروع شد....

خیلی متقی و دیندار بودن در مورد خیلی از مشکلات دختر پسرا حرف زدیم ناغافل از اینکه حرف زدنای خودمونم دام شیطان بود
که هم من با این همه حجب و حیایی که داشتم حتی یه پسرم نمیتونست بهم حرفی بگه و هم اون برادر که سبحان الله نمونه اخلاق و مسلمانی بود...

بعد کم کم وارد مسایل شخصی شدیم گفتند خواهرم هیچ وقت اینجوری با کسی راحت درد دل نکردم من زنم رفته خونه باباش ازم طلاق میخواد به زور حجاب میکرد به زور نماز روزه میخوند همیشه به مامان بابام حرفای زشت رکیک میزد هرکاری کردم نتونستم درستش کنم....

باهاش خوب بودم همیشه میبردمش گردش نمی گذاشتم آب تو دلش تکون بخوره اما نمیدونم چرا اون همش از بابا و مامانم بدش میمود مامانم حتی بدون اون نمتونست یه غذا بخوره اینقد مهربون بود...
هر روز براش یه چیز تازه میخریدم خلاصه...
منم که #متاهل بودم زندگیم خوب بود اما شوهرم بهم محبت نمیکرد گردش و تفریح نداشتیم همیشه این چهار دیواری مونده بودم شوهرم صبح زود میرفت شب دیر برمیگشت مشغول کار بود وقتیم بر
میگشت خستگیشو رو من خالی میکرد...

با حرف نزدناش با اخم کردناش و میرفت سراغ قرآن خوندن 3 سال بود بهش میگفتم تحملت برام سخت شده منم گناه دارم....
همش کار و قرآن مطالعه که نشد منم نیاز دارم بهت اما گوش نمیداد..

هر چند که خیلی دوستم داشت بهم بی احترامی نمی کرد هیچ وقت. اما سرد بود دوست داشتنشو ابراز نمیکرد

و حالا درددلهای منم شروع شد بااون آقا بهش گفتم برادر همه اینا مشکلاتمه واقعا زندگی برام سخت شده نیاز دارم به محبت خلاصه هر کدوم گفتیم و گفتیم از مشکلاتمون هر روز بیشتر تا اینکه دیدیم وابسته هم شدیم اگه یه ساعت از هم خبردار نبودیم دنیا رو سرمون میریخت....

#ادامه‌دارد‌ان‌شاءالله

📒داستان های جالب وجذاب😍📒

https://t.center/dokhtaran_b
📚📚#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان 📚📚


🍃قسمت اول

من زنی 21ساله هستم متاهل دارم بابغض وگریه مینویسم....
▪️مثل بیشتر خواهر و برادرا منم مشکلم از این #دنیای_مجازی شروع شد

دنیای مجازی میتوان استفاده درست از ان کرد اما راه نفوذ قوی شیطانم هست.
😞من یه دختر دیندار ودمحجبه هستم الحمدلله البته اگر مانده باشم....
👥یه روزی توی یه گروه مذهبی رفتم که پر بود ازخواهران وبرادران اما نگاه کردم هیچ کدوم از خواهران اسم و حتی عکس پروفایلشون دخترانه نیست...

🔸یکدفعه مدیر گروه آمد شخصیم یه برادر با ایمان که سبحان الله سلام و قوانین گروهم را اینقد باشرم و حیا گفتن که تعجب کردم.....

💠گفتن که باید تصویر پروفایل و حتی اسمم عوض کنم برای اینکه به عنوان یک زن شناخته نشم که برادران چت کنند منم گوش دادم و تغییر دادم و ازش تشکر کردم اونم گفت خواهرم تنها بخاطر رضای الله اینو گفتم فضای مجازی خیلی برای خواهران خطرناکه و خیلی از خواهران افتادن دام گرگها منم گفتم بله درسته.....
🔸من خیلی شنیدم و یه چند مورد و گفتم که حرف زدن من واین برادر شروع شد....

👌🏼خیلی متقی ودیندار بودن در مورد خیلی از مشکلات دختر پسرا حرف زدیم ناغافل این دام شیطان بود😈
😥که هم من با این همه حجب و حیایی که داشتم حتی یه پسرم نمیتونست بهم حرفی بگه و هم اونم که سبحان الله نمونه اخلاق ومسلمانی بود...

😈بعد کم کم وارد مسایل شخصی شدیم گفتند خواهرم هیچ وقت اینجوری با کسی راحت درد دل نکردم من زنم رفته خونه باباش ازم طلاق میخواد به زور حجاب میکرد به زور نماز روزه میخوند همیشه به مامان بابام حرف زشت میزد هرکاری کردم نتونستم درستش کنم....

باهاش خوب بودم همیشه میبردمش گردش نمی گذاشتم آب تو دلش تکون بخوره اما نمیدونم چرا اون همش از بابا ومامانم بدش میمود مامانم حتی بدون اون نمتونست یه غذا بخوره اینقد مهربون بود...
😔هر روز براش یه چیز تازه میخرید خلاصه...

✋🏼منم که #متاهل بودم زندگیم خوب بود اما شوهرم بهم محبت نمیکرد گردش وتفریح نداشتیم همیشه این چهار دیواری مونده بودم شوهرم صبح زود میرفت شب دیر برمیگشت مشغول کار بود وقتیم برمی گشت خستگیشو رو بنده خالی میکرد...

😔با حرف نزدناش با اخم کردناش و میرفت سراغ قرآن خوندن 3 سال بود بهش میگفتم تحملت برام سخت شده منم گناه دارم....
😣همش کار و قرآن مطالعه که نشد منم نیاز دارم بهت اما گوش نمیداد..

👌🏼هر چند که خیلی دوستم داشت بهم بی احترامی نمی کرد هیچ وقت اما سرد بود دوست داشتنشو ابراز نمیکردو...

😔😔منم گفتم برادرم منم اینا مشکلاتمه واقعا زندگی برام سخت شده نیاز دارم به محبت خلاصه هر کدوم گفتیم وگفتیم از مشکلاتمون هر روز بیشتر تا اینکه دیدیم وابسته هم شدیم اگه یه ساعت از هم خبردار نبودیم دنیا رو سرمون میریخت....😰/

ادامه دارد........




✎Join∞🌹∞↷
🌹『 ‌🌹@dokhtaran_b🌹

.