🔹کانال و گروه تلگرامی "حکمت و معرفت (Dharma_emission)" 🔹
❇️ زمینه فعالیت : مباحث مرتبط با آیین پژوهی, مطالعات تطبیقی در حوزه ادیان، جادو و رازوری، اسطوره شناسی، عرفان, فلسفه و مردم شناسی.
بانوی دادگستر، (ایزدبانو یا الهه عدالت) که مشابهت با ایزد ایرانی و در مزدیسنا با نام رشن فرشته عدالت دارد که بر سر پل چینوت، مردمان را قضاوت میکند و در کتاب اوستا بارها ستایش شده است، انسانوارهای است نمادین برای اعمال اصول اخلاقی در دستگاه قضاوت. معادل یونانی آن Dike ایزدبانوی عدالت است.
اساطیر روم زنی را ایزدبانوی (الهه) دادگستر گرفتهاند و او را یوستیتیا Iustitia نامیدهاند. یوستیتیا معمولاً چنین ترسیم شده است که شمشیری و ترازویی در دستان و چشمبندی بر چشم دارد. مجسمه بانوی دادگستر که زینتبخش کاخهای دادگستری در جهان است تلفیقی از ایزدبانوان رومی و یونانی، فورتونا با چشمبند، توخه از اساطیر یونان و نمسیس شمشیر به دست، میباشد.
بعد از سدهٔ ۱۵، بانوی عدالت غالباً با چشمبند مجسم شده است. چشمبند نمایانگر بیطرفی است، یعنی مرز و حدود در قضاوت باید بدون ترس یا طرفداری از فردی خاص با صرفنظر کردن از پول، ثروت، قدرت، شهرت یا هویت فرد باشد؛ عدالت بیطرفانه و با انصاف باید باشد.
سیرینکس در اساطیر یونانی نیمفی زیبا از نژاد نیادها در منطقهٔ آرکادیا بود، که یکی از پیروان ایزدبانو آرتمیس به شمار میرفت. او نیز همانند آرتمیس، به داشتن عفت، پاکدامنی و همچنین اشتیاق شدید به شکار شهرت داشت. در یکی از روزها، ایزد چوپانان پان، سعی داشت او را از راه بدر کند. هنگامی که سیرینکس به منظور شکار راهی جنگلهای دورافتاده شده بود، ساتیر پان شیفتهٔ او شد و تصمیم گرفت با او نزدیکی کند. با این حال، سیرینکس که تمایل نداشت کسی عاشقش شود، برای اجتناب از دست این ساتیر پا به فرار گذاشت، اما پان او را تعقیب نمود. ناگهان مسیر این حوری توسط رودی با نام لادون قطع شد.
سیرینکس ناامیدانه از ایزد رود تقاضای کمک کرد، تا اینکه در نهایت درخواستش توسط لادون شنیده شد و سیرینکس را به خوشههای نی قلم تبدیل کرد. بالاخره پان موفق شد به سیرینکس برسد، اما وقتی مشاهده کرد او به خوشههای نی تبدیل شده است بسیار مأیوس گشت. در ابتدا پان با نواختن نی صدای وحشتناکی از آن درمیآورد اما او در نهایت نیها را به هفت قسمت (یا نه) تقسیم کرد و هر قسمت را به ترتیب با کاهش تدریجی طول بوسیلهٔ موم به یکدیگر متصل نمود تا به شکل ابزار موسیقی با نام «سیرینکس» یا «موسیقار» درآمد.
مارسواس یا مارسیاس در اسطورههای یونان، نوازنده فلوت است. آتنه فلوتی دو سر ساخت برای آنکه ادای گورگونها را در سوگ مدوسا در بیاورد. پس از مدتی آن را دور انداخت. مارسواس آن را یافت و در نواختن آن ماهر شد و آپولون را به رقابت طلبید. پس از رقابتی طولانی و به داوری موزها، آپولون در رقابت پیروز شد و مارسواس را کشت و پوست او را کند و از خونش رود مارسواس جاری شد. او در غاری در نزدیکی Celaenae به خاطر غرورش برای به چالش کشیدن یک خدا زنده زنده پوست کنده شد. در دوران باستان، منابع ادبی اغلب از این اسطوره درس اخلاقی میگیرند که مشهور به "غرور مرسیاس" است و اشاره بر این دارد که نتیجه ی غرور (Hubris) چیزی جز سرافکندگی و نابودی نیست. افلاطون بر این عقیده بود که از پوست مرسیاس را مشک شراب ساخته اند.
مارسیاس (نوازنده ی فلوت ) ادعا میکرد که در نواختن ساز از ایزد آپولو بهتر است، پس آپولو را با دعوت به یک مسابقه ی موسیقی به چالش کشید. آپولو دعوت را پذیرفت به شرط آنکه هرکس برنده شد به هر طریقی که بخواهد، بازنده را تنبیه کند. نخست مارسیاس در فلوت خود میدمد و به زیباترین شکل ممکن ملودی ها را اجرا میکند. سپس آپولو چنگ می نوازد و همه را مجذوب خود میکند. در این مرحله هیچکس نتوانست تصمیم بگیرد که برنده چه کسی ست. تا اینکه آپولو پیشنهاد میدهد که هردو سازهایشان را برعکس بنوازند.
این روش برای چنگ آپولو عملی شد ولی برای فلوت مارسیاس امکان پذیر نشد، در نتیجه آپولو نوازنده ی برتر و برنده مسابقه اعلام شد و مجازاتی که برای مارسیاس انتخاب کرد از بدترین ِ مجازاتها بود. او مارسیاس را از تنه ی درخت کاجی آویزان کرد و پوست او را زنده زنده کند.
همگی با این رأی موافق بودند مگر میداس (شاه فریگیه). پس آپولو گوشهای او را به گوشهای الاغ تبدیل کرد. میداس آزرده دل، گوشهایش را در زیر عمامهای بزرگ پنهان میساخت تا کسی آنها را نبیند. اما آرایشگرش موضوع را میدانست و میداس از او خواسته بود تا به کسی چیزی نگوید. اما سلمانی که نمیتوانست این راز را بیش از این نزد خود نگاه دارد به دشتی رفت، گودالی در زمین کند و راز را در آن زمزمه کرد. سپس گودال را پر کرد و رفت. پس از آن بستری انبوه از نیها در آن مکان روئید که داستان میداس را زمزمه میکردند و میگفتند : "شاه میداس گوشهای الاغ دارد".
در میان رومیان، مارسیاس به عنوان مخترع فال (Augury) و طرفدار آزادی بیان (مفهوم فلسفی Parrhesia «پارهزیا») و «گفتن حقیقت با قدرت» انتخاب شد. او همچنین به صورت یک Silenus (ایزد حکمت) به تصویر کشیده شد، که مشک شرابی را بر شانه چپ خود حمل می کرد و بازوی راست خود را بالا می برد. این مجسمه به عنوان یک indicium libertatis، نماد آزادی در نظر گرفته می شد و با تظاهرات مردم یا Plebs همراه بود.
تانتالوس در اسطورههای یونان پسر زئوس و پلوتون (مادر تانتالوس) یکی از زنان فانی زئوس است؛ بنابراین، مانند دیگر قهرمانان اساطیر یونانی مانند تسئوس (پسر نبیر او) و کاستور و پولوکس، تانتالوس هم پدری پنهان و الهی داشت و هم مادری فانی.
به مجلس شام خدایان دعوت شد اما شام و شراب را ربود و اسرار خدایان را برای انسانهای فانی فاش کرد. در مهمانی خود نیز برای آزمون خرد خدایان، پسرش پلوپس را قطعه قطعه کرد و پخت. همه خدایان جز دمتر که شانه پلوپس را خورد، به حیله او پی بردند و پلوپس را به زندگی بازگرداندند و شانهاش را از عاج ساختند. تانتالوس به شکنجه ابدی در هادس محکوم شد. او در رودخانهای ایستاده بود که آب تا چانهاش بالا آمده بود اما تا میخواست آب بنوشد، آب خشک میشد و بر بالای سرش درخت میوهای بود که تا میخواست میوهای بچیند، باد میوهها را میبرد.
آریادنه (به انگلیسی: Ariadne)، در اسطورههای یونان، دختر مینوس (پادشاه کرت) است.آریادنه، دختر مینوس، پادشاه کرت بود که عاشق تزه (پهلوان آتنی) که از آتن آمده بود، شد. تزه بنابه روایتی از آتن آمده بود تا خود را بعنوان قربانی، تسلیم مینوتائور کند. آریادنه مخفیانه شمشیری به او داد تا با آن غول آدمخوار را بکشد و دوک ریسمانی به او سپرد که هنگام پیشروی در دالانها [دالانهای پیچاپیچی که مینوتائور در آنها زندگی می کرد]، آن را بگشاید، تا در موقع بازگشت بتواند راه خود را بیابد.
آریادنه با او فرار کرد، اما تزه، وقتی که آریادنه در جزیره ناکسوس خوابیده بود، او را ترک کرد. آریادنه آنقدر در آنجا ماند تا سرانجام دیونیسوس او را در آنجا پیدا کرد و با وی ازدواج نمود.
پاسیفائه (به یونانی: Πασιφάη)، در اسطورههای یونان، دختر هلیوس و پرسئیس است. با مینوس، پادشاه کرت ازدواج کرد و فرزندان بسیاری به دنیا آورد. عاشق گاوی شد، با آن نزدیکی کرد و مینوتاروس را زایید.
پروکروسْتِس، (به یونانی: Προκρούστης به معنی کشدهنده)، در اسطورههای یونان، راهزنی است غولپیکر که به شکلی هولناک قربانیان خود را میکشت.
دیودور سیسیلی تاریخنگار یونانی قرن اول قبل از مسیح در کتاب «تاریخ جهان» آورده: پروکروستس در کنار جادهی الئوسیس به آتن زندگی میکرد،رهگذران را به بهانهی مهماننوازی به خانهی خود میبرد و روی تختی میخواباند و اگر از طول تخت کوتاهتر بودند آنقدر آنها را میکشید یا بدنشان را بر روی سندان با چکش میکوبید تا همطول تخت شوند، و اگر بلندتر از تخت بودند از پاهایشان میبرید تا به اندازهی تخت درآیند. تسئوس او را به همین شکل مجازات کرد و برای اینکه او را به اندازهی تخت درآورد سر برید.
واژهی "پروکروستسی" در بسیاری از زبانها برای توصیف شرایطی به کار میرود که یک استاندارد سلیقهای به اندازهها، مقادیر، و ویژگیها تحمیل میشود. به طور مثال فردی را با اعتقادات سیاسی قوی تصور کنید که با کتابی برخورد می کند که در آن دیدگاه های مختلف در مورد یک موضوع خاص بحث می کند. این شخص بهجای ارزیابی انتقادی تمام دیدگاههای ارائهشده در کتاب، بهطور گزینشی بخشهایی را انتخاب میکند که به نظر میرسد از موضع سیاسی از پیش موجود خودش حمایت میکند.
در این سناریو، روش پروکروستین در فرآیند شناختی فرد نقش دارد. او به شدت به باورهای تثبیت شده خود پایبند است و فقط اطلاعاتی را از کتاب می پذیرند که با جهان بینی خود همسو باشد.
روش پروکروستین، در این مثال، نشان می دهد که چگونه افراد ممکن است به طور ناخودآگاه اطلاعات را مطابق با تصورات قبلی خود شکل دهند و باورهایی که در تضاد با جهان بینی و عقاید خود هست را نادیده بگیرند، و تفاوت های ظریف و دیدگاه های جایگزین را نادیده بگیرند که ممکن است درک آنها را به چالش بکشد یا گسترش دهد. این رفتار یکی از مظاهر "سوگیری تاییدی" است، تمایل به طرفداری از اطلاعاتی که باورهای موجود فرد را تایید می کند.
آنانکی (به معنی ضرورت)، یکی از ایزدان نخستین در اساطیر یونانی و تجسم شخصیت سرنوشت، ناگزیری و نیروی تقدیر بود. او شکل ظاهری خود را در نخستین زمانهای عالم به صورت غیر مادی تشکیل داده بود، و شبیه به موجودی مار مانند بود که وسعت دستهایش به اندازهٔ وسعت تمام جهان میشد. او همراه با همسر مار شکل خود خرونوس پدید آمد و با یکدیگر به عنوان نشانههایی از آغاز تشکیل کیهان بهشمار میروند. آنها فراتر از تمامی ایزدان بودند و آنانکی به عنوان قویترین دیکتاتور در شرایطهای مختلف تقدیری و زمانی، در میان انسانهای فانی و ایزدان در نظر گرفته میشد و بسیار مورد احترام بود.
بر طبق یکی از نسخهها، آنانکی مادر مویرایها بود و تنها کسی که کنترل تصمیمگیریهای آنها را برعهده داشت. او همچنین مادر آدراستیا، (دختر ژوپیتر، توزیعکنندهٔ پاداش و مجازات) بود. آنانکی تا هنگام ظهور فرقهٔ مرموز ارفیسم، به صورت جزئی و کم پرستش میشد.
کالیپسو (به یونانی: Καλυψώ)، در اسطورههای یونان، دختر اطلس و یک تیتان است. دختر اطلس بود و در جزیره اوجیحیه زندگی میکرد. اودیسئوس در راه بازگشت از تروا، به این جزیره وارد شد. کالیپسو به او دل بست و او را هفت سال نزد خود نگاه داشت. به اودیسئوس پیشنهاد کرد همیشه با او بماند و جاودان شود. اما اودیسئوس در هوای خانه بود. عاقبت زئوس، هرمس را فرستاد تا کالیپسو را راضی کند دست از اودیسئوس بردارد و نهایتا اودیسه از دست این دختر فرار میکند. داستان کالیپسو و اودیسه منبع الهام هنرمندان زیادی برای خلق اثار هنری در غرب شده است.
هِستیا در اساطیر یونانی، ایزدبانوی باکرهٔ خانه و کانون خانواده، آتشدان و معماری بود. او نخستین فرزند کرونوس و رئا بهشمار میرفت و هم چنین او بزرگترین خواهر زئوس بود. در تمام مراسم خانوادگی قربانیای برای او انجام میشد. او به عنوان الههٔ اجاق خانواده مسئول پختوپز نان و آمادهسازی غذا برای خانواده را بر عهده داشت. هِستیا مهربانترین ایزدبانو در میان المپ نشینان است. او قابل قیاس با وستا در اساطیر روم باستان است.
در روایتی آمده که او چنان برای برقراری رابطه از سوی پوزئیدون و آپولون تحت فشار قرار گرفت که به سر زئوس قسم یاد کرد بکارتش را تا ابد حفظ کند. در یکی از روزها، نزدیک بود توسط ایزد صغیر حاصلخیزی پریاپوس مورد تجاوز قرار گیرد، اما توسط خری نجات پیدا کرد. او زمانی که میخواست با هستیا در حال خواب بیامیزد، صدای خر باعث از بین رفتن نعوظ آلتش و همچنین بیدار شدن هستیا و فرار او شد.
هستیا از سوی عموم مردم پرستش نمیشد و این به سبب فقدان معابد و زیارتگاههای مرتبط با او بود. او بر روی تصاویر گلدانهای آتنی به شکل زنی فروتن و محجبه که برخی مواقع شاخه گلی نیز بر دست داشت به تصویر کشیده میشد.
آتش هم نماد هستیاو هم مظهربقای خانوادهها بود و او الهه ای مورد احترام در میان تمام یونانیان بود و بنابراین در همه جا ستایش میشد او در معبد اپولون در شهر دلف اهمیت ویژه ای داشت زیرا اهالی یونان بر این باور بودند که دلف کانون عالم هستی است بنابر اتشی که در این شهر برافروخته میشد کانون آتش همهٔ شهرهای یونان بود و علاوه بر این تمام معابدش دایره ای ساخته میشدند که آتش به صورت یکسان به همه جا برسد.
هستیا با هفائیستون که الههٔ آتش است شباهت دارد اما تفاوتی که میان آن دو وجود دارد این است که هفائیستون الههٔ هر نوع آتشی است اما هستیا تنها الههٔ آتشی است که موجب بقای خانوادهها میشود و آتش ویرانکننده نیست.
کتوس در اساطیر یونانی، نام هیولاهای دریایی بودهاست. دو مورد از بلندآوازهترین در میان آنها، کتوسی بود که توسط پرسئوس در اتیوپیا کشته شد و دیگری نیز به دست هراکلس در شهر باستانی ترود از پا درآمد. کتوسها معمولاً به شکل ماهیهایی مار مانند، دارای ردیفهای طولانی از دندانهای تیز به تصویر کشیده میشدند.
کاسیوپیا ملکهٔ کشور اتیوپیا به زیبایی و دلربایی خود و دخترش آندرومدا بسیار میبالید و همیشه از خودشان تمجید و تعریف میکرد و میگفت: من و دخترم حتی از نرئیدها (نام نوعی پریان دریایی در اساطیر یونانی) هم زیباتر و دلفریب تریم. وقتی این حرف به گوش پریان رسید، به مادر و دختر حسد بردند و به پوزئیدون خدای دریاها شکایت کردند و از او خواستند تا کاسیوپیا را ادب کند، پوزئیدون چون حس کینه توزی و انتقام جوییاش تحریک شده بود، با درخواست آنها موافقت کرد و سیلی سهمگین بر پادشاهی اتیوپیا نازل کرد و کتوس، هیولای وحشتناک دریا را احضار نمود و به او فرمان داد: به ساحل سرزمین کاسوپیا برو، آنجا را ویران کن و همهٔ مردم و احشام را بکش.
کتوس به شکل یک وال عظیمالجثه فوراً مأموریتش را آغاز کرد و ویرانی بسیاری به بارآورد. مردم وحشتزده جمع شدند و از پادشاهشان خواستند آنها را نجات دهد. شاه بناچار از غیبگوی آپولون چاره جویی کرد و وی به شاه و ملکه گفت که این بلا از شما و مردمتان دور نخواهد شد، مگر اینکه دختر زیبایتان آندرومدا را قربانی هیولای دریایی کنید.
به این ترتیب، آندرومدا را لخت به صخرههای ساحل زنجیر و برای کتوس مهیا کردند. وقتی هیولا قربانی را دید، قتل و ویرانگری را رها کرد و به طرف قربانی رفت. پرسئوس که آنجا بود، هیولا را توسط شمشیرش کشت (در برخی از نسخهها بوسیلهٔ سر مدوسا، کتوس را تبدیل به سنگ کرد)، و با آزاد کردن آندرومدا، ازدواج با وی را خواستار شد. در برخی از نسخههای داستان آمده که پرسئوس با صندلهای پرندهٔ هرمس بر فراز دریا پرواز کرد. از ظاهر برخی دیگر از روایات هم چنین بر میآید که سوار بر پگاسوس شده باشد.
تئیرسیاس (به انگلیسی: Teiresias)، در اسطورههای یونان پسر اورس و خاریکلو است.
در جوانی دو مار نر و ماده را در حال جفتگیری دید، مار ماده را کشت و بلافاصله به زن تبدیل شد. هشت سال بعد مار نر را کشت و دوباره به ظاهر مرد درآمد. هرا و زئوس در بحث خود بر سر لذت جنسی زن و مرد او را داور قرار دادند و او گفت که لذت جنسی زن بیشتر است. هرا او را کور کرد و زئوس به او قدرت پیشگویی بخشید. او سرنوشت نارکیسوس و اودیپ را پیشگویی کرد.
فینئوس در اساطیر یونانی، فرزند آگنور، پادشاه تراکیه، پیشگویی ماهر که قدرت خود را از ایزد آفتاب آپولون دریافت کرده، و همچنین پیامبری بود که نقشی در طی سفر آرگونوتها ایفا کرد.
از آنجایی که پیشگوییهای فینئوس بیش از حد درست بر شمرده میشدند و همچنین حقیقتهای بیشماری از آینده و خدایان را برای انسانهای فانی آشکار میساخت، زئوس نابینایش کرد و هارپیها (پرندگان اسطوره ای) را مأمور آزار رساندن به او نمود.
هر زمانی که فینئوس خود را برای خوردن غذا آماده میکرد، هارپیها پایین آمده و غذای او را میربودند. هنگامی که یاسون و آرگونوتها به سرزمین فینئوس رسیدند، به کمک بورئادهای بالدار او را از دست نفرین خانگی خلاص کردند. بورئادها به تعقیب هارپیها پرداختند اما ایزدبانوی ایریس از کشته شدن هارپیها بدست بورئادها ممانعت کرد و به فینئوس وعده داد که دیگر مشکلی پیش نخواهد آمد.
از طرف دیگر در ازای کمک آرگونوتها، برای سفرشان پیشگویی نمود و چگونگی عبور از صخرههای برخورد سیمپل گیدز، واقع در تنگه بسفر را برای آنها بازگو کرد.
اورستس در اسطورههای یونان، پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا است.
پس از آنکه پدرش آگاممنون به دست مادرش کشته شد، الکترا او را پنهان کرد و به جایی دیگر فرستاد تا کشته نشود. وقتی بزرگ شد بازگشت و مادر و معشوق وی را که در قتل پدرش نقش داشت، کشت.
مدتها توسط الاهگان انتقام (Erinyes) تحت تعقیب بود تا آنکه در دادگاهی که به فرمان آپولون برگزار شد، محاکمه و تبرئه گشت. به آرگوس بازگشت و به پادشاهی رسید.
هوپنوس در اسطورههای یونان، خداوند خواب است. او پسر نوکس (شب) و برادر تاناتوس (مرگ) بود. در جنگ تراوا چون زئوس در جبه ی تراواییها حاضر شد المپیان از هیپنوس در خواست کردند تا هنگام جنگ تروا زئوس را خواب کند تا خدایان دیگر به کمک یونانیان بروند و وقتی زئوس از خواب بلند شد به دنبال هیپنوس رفت و هیپنوس به معبد مادرش نوکس پناه برد. عبارت "هیپنوتیزم" از نام او گرفته شده.
در اساطیر یونانی ، تاناتوس معادل"مرگ" و تجسم مرگ بود . او شخصیتی جزئی در اساطیر یونان بود ، که اغلب به او اشاره می شد اما به ندرت ظاهر می شد. نام او در لاتین به عنوان Thanatus ترجمه شده است، اما معادل وی در اساطیر رومی مورس است.
هومر همچنین در شعر حماسی خود ، ایلیاد ، هیپنوس و تاناتوس را به عنوان برادرهای دوقلوی تأیید كرد. همینطور در قران میخوانیم که "خواب مرگ موقت است" که شباهت دارد با این اساطیر یونانی که "مرگ و خواب" را برادران دو قلو دانستند.
در اساطیر یونانی،خواهر پروکنه به همسری تِرِئوس، شاه تراس (تراکیه) درمیآید. ترئوس که عاشق خواهر زن خود شده بود با فریب فیلوملا را مورد تجاوز قرار میدهد و زبانش را میبرد تا رسوایش نکند، ولی فیلوملا با بافتن پارچهای شرح ماجرا را برای خواهرش نقش میکند. پروکنه برای مجازات ترئوس پسرشان ایتوس را میکشد و گوشتش را به او میخوراند. خواهران میگریزند و ترئوس تعقیبشان میکند. خدایان نیز ترئوس را به باز (یا: هدهد)، پروکنه را به پرستو، و فیلوملا را به بلبل تبدیل میکنند و واژه ی بلبل در انگلیسی ریشه در این اسطوره دارد.
کالیستو (به معنی زیباترین) در اساطیر یونانی، نیمفی بود که با ایزدبانوی شکار یونانیان آرتمیس مرتبط است و به عنوان یکی از همراهان او بهشمار میرود. او به عنوان یکی از اعضای گروه آرتمیس، سوگند یاد کرد که برای همیشه باکره باقی بماند. او یکی از زنانی بود که توسط زئوس اغوا شد و بدست آرتمیس به یک خرس تبدیل گشت.
زمانی که کالیستو شب و روز را همراه با آرتمیس و پیروانش سپری میکرد، چشم زئوس او را گرفت و عاشقش شد. زئوس که از سوگند حوریها برای باکره بودن آگاه بود، تصمیم گرفت کالیستو را فریب دهد. زئوس خود را به شکل آرتمیس درآورد و نزد این شکارچی جوان رفت. کالیستو که از تغییر شکل زئوس آگاه نبود فریب خورد و زئوس نیز از این فرصت استفاده کرده و با او همخواب شد.
پس از این ماجرا کالیستو حامله شد و به شدت سعی در پنهان کردن وضعیت خود از آرتمیس داشت، چون او سوگند خود را شکسته بود و میترسید مورد خشم این الهه قرار گیرد. اما روزی رسید که رازش آشکار گردید. آرتمیس که بسیار خشمگین شده بود، زن جوان را به خرسی تبدیل کرد.
بلروفون، در اسطورههای یونان یکی از نامآورترین قهرمانان اسطورهای یونان است. بزرگترین شاهکار او کشتن شیمر هیولایی که به گفته هومر دارای سر شیر که از دهانش شعلههای آتش بیرون میزند.
هنگامی که بلروفون تنها پسربچهای بود، آرزو داشت تا سوار بر پگاسوس اسب جادویی بالدار بشود. مانند هرکس دیگر، بلروفون قادر به نزدیک شدن به این اسب افسانهای نبود. پس این چنین شد که او نصیحتهای پولیدوس غیبگو را درپیش گرفت.
پولیدوس به او توصیه کرد شبی را در معبد آتنا بگذراند. هنگامی که بلروفون در خواب بسر میبرد، ایزدبانو به رویای او آمده و افساری از جنس طلا به او اهدا کرده و چاهی را که پگاسوس در آن آب مینوشید برای پیداکردن او مشخص کرد. صبح آن روز بلروفون از خواب بیدار شده و افسار را در کنار خود پیدا کرد.
بلروفون به سوی جنگل و چاهی که آتنا از آن صحبت کرده بود حرکت کرد. او در بوتههای کنار چاه مخفی شد تا اینکه بالاخره پگاسوس از راه رسید. او منتظر ماند تا پگاسوس برای نوشیدن آب در لبه چاه خم شود و از این فرصت استفاده کرده و افسار را بدور سر پگاسوس انداخت.
شیمر یکی از موجودات اساطیری یونان باستان است که دارای سر شیر و بدن بز و دمی از سر مار است که از دهانش شعلههای آتش بیرون میزند و گاهی نیز در هنر بهصورت شیری که کلهٔ بزی شاخدار از پشت آن بیرون آمده نشان دادهشدهاست. طبق روایتها شیمر با تیر سربی بلروفون یکی از پهلوانان یونانی که سوار بر پگاسوس بود، کشته شد.
بلروفون هنگامی که شیمر سرگرم غارت لوکیا بود، سوار بر اسب بالدار پگاسوس(به انگلیسی: Pegasus)، حیوان عفریتآسا که افسار زرین بر گردن داشت و آن را آتنه ایزد بانو به بلروفون داده بود و بلروفون خود آن را اهلی کرده بود بر شیمر تاخت و پیکان سربی تیر خود را به دهانش انداخت و سرب در دهانش از دم آتشین ذوب شد و درونش را به آتش کشید.
شیمر بر کوه خیمایرا در تائوروس میزیست. او باید نماد تجسم آتش آتشفشانها باشد که هنوز نزدیک قله میسوزد. گفته شدهاست که شکل خیمایرا، تمثیلی از کوه آتشفشان است که بر آن، گویا با آتشی در ستیغاش، شیران و بزها در دامنهاش پرسه میزنند و مارهایی در پای کوه هستند.
سِربِروس یکی از موجودات افسانهای در اساطیر یونان باستان و یکی دیگر از فرزندان تایفون و اکیدنا است. سِربِروس سگی بود با سه سر (در برخی تفاسیر پنجاه تا صد سر)، پنجههایی چون شیر و ماری بهجای دُم که نگهبان دروازهٔ جهان زیرین (جهان مردگان) بود و به ارواح اجازهٔ ورود میداد و مانع خروجشان از جهان زیرین میشد.
تنها چند تن از زندگان توانستند به طریقی از این سد بگذرند و به جهان مردگان بروند و بازگردند. یکی از این افراد اورفئوس بود که توانست سِربِروس را با آوازخوانی خواب کند و به نجات همسرش ائورودیکه برود. هرکول نیز در آخرین (دوازدهمین) مأموریت خود موفق شد سِربِروس را از جایگاه خود خارج سازد و به شاه ائوروستئوس پیشکش کند.