حکمت و معرفت (Dharma_emission)

Channel
Logo of the Telegram channel حکمت و معرفت (Dharma_emission)
@dharma_emissionPromote
825
subscribers
16.7K
photos
27
videos
29
links
🔹کانال و گروه تلگرامی "حکمت و معرفت (Dharma_emission)" 🔹 ❇️ زمینه فعالیت : مباحث مرتبط با آیین پژوهی, مطالعات تطبیقی در حوزه ادیان، جادو و رازوری، اسطوره شناسی، عرفان, فلسفه و مردم شناسی.
رزم‌نامه:

رزم‌نامه (اردو: رزم نامه) ترجمه‌ای فارسی از مهاباراتا است. در سال ۱۵۷۴ اکبر یک عبادت‌خانه یا یک ترجمه‌خانه در فاتح پور سیکری تأسیس کرد. او چند نفر را برای ترجمهٔ آثار سانسکریت مهم مانند راجاتارانگینی، رامایانا و مهاباراتا به زبان فارسی مأمور کرد.

در سال ۱۵۸۲ میلادی، یک فرمان برای ترجمه مهاباراتا به زبان فارسی داده شد. کار ترجمه مهاباراتا، که دارای یک لک (۱۰۰٬۰۰۰) اشلوک (بیت شعر) است، در طول دوره ۱۵۸۴–۱۵۸۶ انجام شد. امروز یک نسخه از این ترجمه را می‌توان در «موزه قصر شهر» جیپور یافت. مشفق به نقاشی‌های این کتاب کمک کرده‌است. ویژگی این رزم‌نامه نقاشی از وقایع مهاباراتا در آن است.

کار ترجمه نسخه دوم رزمنامه بین ۱۵۹۸ تا ۱۵۹۹ پایان یافت. ۱۶۱ نقاشی در این رونوشت، تصاویری از مهابهاراتا را ارائه می‌دهند. این نقاشی‌ها نشانه هنرمندی هنرمندان زمان اکبر بود. این به وضوح نشان می‌دهد حمایت از هنرمندان در زمان حکومت اکبر چقدر بالا بوده‌است. نسخه‌ها به اعضای خانواده‌های سلطنتی به عنوان هدیه برای کمک به آنها در درک بهتر دین هندو فرستاده شدند.

#ترجمه_مهاباراتا
#اکبرشاه
#فاتحپور_سیکری
@Dharma_emission
مجمع البحرین (کتاب داراشکوه):

مجمع البحرین (هندی: मज्म 'उल बह् रैन'، اردو: مجمع البحرین، به‌معنای «تلاقی دو دریا»، «اختلاط دو اقیانوس» یا «آمیزش دریاها») کتابی دربارهٔ مقایسهٔ ادیان از محمد داراشکوه است که به‌صورت رساله‌ای کوتاه به زبان فارسی تألیف شده (حدود ۱۶۵۵ میلادی). این کتاب به بررسی قرابت عرفانی و کثرت‌گرایانه بین آموزه‌های صوفیانه و ویدانته اختصاص دارد.

این کتاب از اولین آثار درباره بررسی تنوع ادیان و نیز وحدت اسلام و هندوئیسم و سایر ادیان بود. کتاب آیین هندو و عرفان اسلامی اثر داریوش شایگان به تفسیر مجمع‌البحرین اختصاص دارد.

#کتاب_مجمع_البحرین
#دار_الشکوه
#دینشناسی_تطبیقی
@Dharma_emission
حکمت عملی (Phronesis):

حکمت عملی یا فرونسیس (یونانی باستان: φρόνησῐς، رومی شده: phrónēsis)، با عباراتی مانند احتیاط، فضیلت عملی و حکمت عملی، یا، به زبان محاوره، حس (به معنای "خوب") یک کلمه یونانی باستان است برای نوعی از خرد یا هوش مربوط به علم عملی. فرادانی دلالت بر قضاوت خوب و نیز برتری شخصیت و عادات دارد و موضوع رایج بحث در فلسفه یونان باستان است، طوری که امروزه هنوز هم تأثیرگذار است.

در اخلاق ارسطویی، به عنوان مثال در اخلاق نیکوماخوس، این مفهوم به دلیل ویژگی عملی آن از سایر واژه‌های حکمت و فضایل عقلی - مانند معرفت و تکنیک - متمایز می‌شود. ترجمه سنتی لاتین Prudentia بود که منبع کلمه انگلیسی "Prudence" بود. آن را معادل Mindfulness نیز ترجمه کردند.

#حکمت_عملی
#فرونسیس
@Dharma_emission
تعلیق به محال (Reductio ad absurdum):

تعلیق به محال یا احاله به محال (Reductio ad absurdum، به معنای «کاستن تا حد پوچی») در منطق، تلاشی است برای نشان دادن اینکه یک گزاره در نهایت خود نتایجی ناممکن، غیرعملی، یا بی‌معنا را در پی دارد و از این رو نمی‌توان حقیقت داشته باشد. سابقهٔ استفاده از این برهان به فلاسفهٔ پیشاسقراطی می‌رسد و فیلسوف یونانی ارسطو با مطرح کردن اصل امتناع تناقض، تعلیق به محال را تعریف کرد. در ریاضیات، برهان خلف بر اساس تعلیق به محال است.

یک استدلال تعلیق به محال، می‌تواند طیف وسیعی از اَشکال را داشته باشد، همانطور که این مثال‌ها نشان می‌دهند:

1. زمین نمی‌تواند تخت باشد؛ زیرا در غیر این صورت، از آنجایی که زمین از نظر وسعت محدود فرض می‌شود، مردم را در حال سقوط از لبه می‌بینیم.

مثال اول استدلال می‌کند که انکار مقدمه، منجر به نتیجه‌ای مضحک می‌شود، برخلاف شواهد حواس ما.

#منطق
@Dharma_emission
بانوی عدالت (Lady Justice):

بانوی دادگستر، (ایزدبانو یا الهه عدالت) که مشابهت با ایزد ایرانی و در مزدیسنا با نام رشن فرشته عدالت دارد که بر سر پل چینوت، مردمان را قضاوت می‌کند و در کتاب اوستا بارها ستایش شده است، انسان‌واره‌ای است نمادین برای اعمال اصول اخلاقی در دستگاه قضاوت. معادل یونانی آن Dike ایزدبانوی عدالت است.

اساطیر روم زنی را ایزدبانوی (الهه) دادگستر گرفته‌اند و او را یوستیتیا Iustitia نامیده‌اند. یوستیتیا معمولاً چنین ترسیم شده است که شمشیری و ترازویی در دستان و چشم‌بندی بر چشم دارد. مجسمه بانوی دادگستر که زینت‌بخش کاخ‌های دادگستری در جهان است تلفیقی از ایزدبانوان رومی و یونانی، فورتونا با چشم‌بند، توخه از اساطیر یونان و نمسیس شمشیر به دست، می‌باشد.

بعد از سدهٔ ۱۵، بانوی عدالت غالباً با چشم‌بند مجسم شده است. چشم‌بند نمایانگر بی‌طرفی است، یعنی مرز و حدود در قضاوت باید بدون ترس یا طرفداری از فردی خاص با صرف‌نظر کردن از پول، ثروت، قدرت، شهرت یا هویت فرد باشد؛ عدالت بی‌طرفانه و با انصاف باید باشد.

#ایزدبانوی_عدالت
#نماد_دادگستری
#اساطیر_یونان

@Dharma_emission
مهار رشد (Degrowth):

مهار رشد (به انگلیسی: Degrowth) جنبشی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که بر ایده‌های اقتصاد اکولوژیک، ضدمصرف‌گرایی و ضدسرمایه‌داری استوار است. اندیشمندان و فعالان مهار رشد مدافع کاهش ابعاد تولید و مصرف – انقباض اقتصادی- هستند، زیرا مصرف بیش از حد بر مشکلات زیست‌محیطی بلند مدت و نابرابری اجتماعی استوار است. نکته کلیدی مفهوم مهار رشد این است که کاهش مصرف نیازی به فداکاری افراد و کاهش تندرستی ندارد. حتی مهار رشد از طریق روش‌های غیر مصرفی همانند تقسیم کارها، مصرف کمتر، زمانی که وقت بیشتری وقف هنر، موسیقی، خانواده و جامعه می‌شود، تندرستی و شادی را افزایش می‌دهد.

@Dharma_emission
ارنست اف شوماخر (E. F. Schumacher):
(بخش دوم)

در بخش «منابع» شوماخر در یکی از مقالات به مسئله آموزش و پرورش می‌پردازد و از اینکه آموزش در دنیای مدرن صرفاً به انتقال فوت و فن‌های علمی به انسان محدود است انتقاد می‌کند. به گفته او دانشمندان اختراعات و اکتشافات شأن را در ذات خود خنثی می‌دانند و مسئولیت استفاده دیگران از آن را بر عهده نمی‌گیرند؛ این در حالی است که جامعه بشری به علت استفاده نابخردانه از علم و تکنولوژی در خطر نابودی است. به این ترتیب شوماخر اولین و مهم‌ترین وظیفه آموزش و پرورش را انتقال مفاهیم ارزشی می‌داند.

نویسنده در مقاله دیگری از این بخش درباره زمین و استفاده درست از آن سخن می‌گوید. به گفته او نگاه حاکم بر اقتصاد مدرن این است که زمین و موجودات آن وسیله‌ای برای هدف تولید است و نه چیزی بالاتر. شوماخر با انتقاد از نگاه، خطر اصلی برای خاک را تصمیم انسان شهری در به کار گیری اصول صنعت در کشاورزی می‌داند. چیزی که منجر به ادغام مزارع خانوادگی کوچک به صورت واحدهای عظیم کشاورزی و حداکثر کاهش جمعیت نیروی کار یعنی کشاورزان شده است. این در حالی است که به گفته او اولاً کشاورزی صنعت نیست، زیرا در آن مواردی مثل رابطه ان سان و طبیعت، سبک کلی زندگی اجتماعی و… مطرح است. ثانیاً این کار به کاهش جمعیت کشاورزان و در نتیجه افزایش مهاجرت به شهرها و مشکلات ناشی از آن منجر می‌شود.

شوماخر در مقاله دیگری از این بخش به موضوع تکنولوژی انسانی می‌پردازد. به باور نویسنده تکنولوژی نه تنها نتوانسته است فقر و بیکاری را از بین ببرد، بلکه به از کار انسان زدایی کرده است: از سویی تکنولوژی کارهایی را که به استفاده از دست نیاز دارد کاهش داده است و عدم کار با دست و مواد قبل لمس ارتباط مستقیمی با بیماری‌های روحی دارد. از سوی دیگر تکنولوژی باعث شده است تولید ِ کارخانه‌ای به کاری قطعه قطعه و بی معنا برای کارگر تبدیل شود. با این حال شوماخر تاکید می‌کند این راه ِ استفاده از تکنولوژی تنها راه استفاده از آن نیست و می‌توان به شیوه‌ای انسانی از تکنولوژی استفاده کرد.

بخش بعدی کتاب «جهان سوم» به مسائل کشورهای در حال توسعه و حل آن می‌پردازد. شوماخر در این بخش با بیان اینکه در کشورهای جهان سوم توسعه به شهرهای بزرگ محدود می‌شود، نتیجه این نوع توسعه را نابودی ساخت اقتصادی روستاها و لذا مهاجرت توده‌ای به شهرها و اداره ناپذیری شهرها می‌داند. به باور او روستاییان به علت بیکاری در روستا به شهر مهاجرت می‌کنند، اما آنچه رخ می‌دهد این است که آنها از بیکاران روستایی به بیکاران شهری تبدیل می‌شوند. شوماخر راه حل را ایجاد اشتغال در روستا برای همه، حتی با کار غیرمولد و ناکارا می‌داند.

بخش آخر با عنوان «سازمان و مالکیت» به مسائل سازمان‌های بزرگ و مسئله مالکیت خصوصی می‌پردازد. شوماخر در یکی از مقالات این بخش بار دیگر به موضوع سازمان‌های بزرگ و انسان زدایی در آنها می‌پردازد. به گفته او سازمان بزرگ در جهان مدرن اجتناب ناپذیر است، اما مسئله این سازمان‌ها ایجاد نظم به بهای از بین بردن آزادی و خلاقیت است. او با بیان اینکه هدف باید خلق کوچکی درون سازمان بزرگ باشد، ایده‌هایش را در قالب نظریه سازمان بزرگ طرح ریزی می‌کند.

#فیلسوف_منتقد_مدرنیسم
#شوماخر
#کتاب_کوچک_زیباست
@Dharma_emission
ارنست اف شوماخر (E. F. Schumacher):
(بخش اول)

ارنست فردریش شوماخر (1911 - 1977) اقتصاددان آلمانی-بریتانیایی است که بیشتر بخاطر پیشنهادات خود در زمینه فن آوری در مقیاس انسانی، غیرمتمرکز و مناسب شناخته می شود. وی از سال 1950 تا 1970 به عنوان مشاور ارشد اقتصادی در شورای ملی زغال سنگ انگلیس خدمت کرد و در سال 1966 گروه توسعه فناوری میانی (که اکنون با عنوان اقدام عملی شناخته می شود) را تأسیس کرد.

در سال 1995، کتاب کوچک زیباست: مطالعه اقتصادی مانند اینکه مردم از اهمیت برخوردار هستند در سال 1973 در فهرست مکمل ادبی تایمز به عنوان یکی از 100 کتاب تأثیرگذار منتشر شده از زمان جنگ جهانی دوم قرار گرفت. وی در سال 1977 به عنوان انتقادی از علم گرایی ماتریالیستی و به عنوان کاوش در ماهیت و سازمان دانش، راهنمایی را برای متحیران منتشر کرد.

ره‌آورد گفتمان غالب سرمایه داری در تئوری‌های توسعه چیزی نیست جز نگاه مکانیکی به انسان و اجتماع، تلاش برای رشد صرف اقتصادی به هر قیمتی، توسعه لجام گسیخته صنعتی با تبعات تلخ زیست محیطی، ترافیکی، افزایش شدید شکاف طبقاتی و … اما در این میان هستند متفکران و متخصصانی که در حوزه اقتصاد جنبه‌های انسانی حیات بشر را نیز مدنظر قرار می‌دهند و نگاه متفاوت‌تری به مسائل توسعه داشته و آن را امری اجتماعی-اقتصادی می‌بینند.

کتاب «کوچک زیباست» نوشته شوماخر از نخستین کتاب‌هایی بود که توسعه لجام گسیخته اقتصادی را زیر سوال برد و با انتشار دیدگاه‌های خود انقلابی در عرصه تئوری پردازی توسعه ایجاد کرده است.

کتاب بحث برانگیز «کوچک زیباست» برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ منتشر شد و نظرهای بسیاری را به خود جلب کرد، به طوری که در سال ۱۹۷۵ به عنوان یکی از ۱۰۰ کتاب تأثیرگذار بعد از جنگ جهانی دوم معرفی شد. تأثیری که در طول ۵۰ سال پس از انتشار کتاب، همواره بر جنبش‌های عدالت اجتماعی و محیط زیستی مشهود بوده است. «کوچک زیباست» در حقیقت مجموعه هجده مقاله در قالب چهار بخش است که نویسنده طی آن نظام اقتصادی مدرن و چگونگی تأثیر آن بر زندگی انسان را بررسی و سعی می‌کند آلترناتیوی برای این وضعیت ارائه کند.

شوماخر در این کتاب نظام اقتصادی مدرن و جریان غالب قرن بیستم یعنی تمایل به هرچه بزرگ‌تر کردن بنگاه و سازمان اقتصادی را به چالش می‌کشد و نتیجه آن را انسان زدایی از بشر و تخریب زمین می‌داند. نویسنده تاکید می‌کند که باید حاکمیت اقتصاد سودمحور را به پرسش کشید و از این اعتقاد که تکنولوژی مشکلات بشر را حل می‌کند دست برداشت. او همچنین بسیاری از مسائلی را که امروزه بشر با آن دست به گریبان است، مانند وابستگی به واردات و صادرات، بحران انرژی، مسائل مرتبط با نفت و… را به درستی پیش بینی می‌کند و نسبت به آن هشدار می‌دهد.

کتاب «کوچک زیباست» شامل مقالاتی است که ذیل چهار بخش با عنوان‌های دنیای نو، منابع، جهان سوم، و سازمان و مالکیت گرد آمده است. در بخش «دنیای نو»، شوماخر به این باور فراگیر اشاره می‌کند که رفاه همگانی و شکوفایی اقتصادی جهانی ممکن و بلکه تنها راه تضمین صلح در جهان است. او در ادامه استدلال می‌کند این باور در حالی وجود دارد که رشد اقتصادی - چنان که پدران سرمایه داری به وضوح بیان کرده‌اند - صرفاً از طریق حرص و آز به دست می‌آید و این انگیزه‌های خودپرستانه در درازمدت خود به جنگ بدل می‌شود. به باور نویسنده، اهداف صرفاً مادی و سودمحوری بدون توجه به دیگر ابعاد زندگی، به اقتصادی هیولا وار منجر می‌شود که نتیجه‌اش انهدام جهان است.

شوماخر در یکی دیگر از مقالات این بخش به نقش اقتصاد مدرن در به وجود آمدن و حل مخاطرات عصر جدید می‌پردازد. نویسنده توضیح می‌دهد که چگونه در جهان مدرن هرآنچه مانعی بر سر راه رشد اقتصادی باشد ننگین به حساب می‌آید و با آن مقابله می‌شود: اگر چیزی غیراخلاقی، مخرب، یا ضدصلح باشد، تا زمانی که غیراقتصادی نباشد نمی‌توان آن را به چالش کشید. شوماخر با بیان اینکه اقتصاد خود را از تمام ساحت‌های دیگر جدا کرده است، تاکید می‌کند در اقتصاد مدرن مهم فقط سود مالی یک فعالیت است، بدون اینکه توجهی به زیان آن برای دیگر بخش‌ها شود. او با وام گرفتن از اصطلاح «توسعه نیافتگی اقتصاد» تصریح می‌کند اقتصاد نه تنها کاری در جهت حل مسائل اصلی دنیای مدرن یعنی کیفیت زندگی، رشد شهرنشینی، محیط زیست و… نمی‌کند، بلکه خود مهم‌ترین مانع برای درک این مسائل است.

#فیلسوف_منتقد_مدرنیسم
#شوماخر
#کتاب_کوچک_زیباست
@Dharma_emission
اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler):
(بخش دوم)

4. زمستان: این دوره مانند دوران پیری انسان است. زمانی‌که فرهنگ به هدف نهایی‌اش دست یافت و توانست تمام پتانسیل درونی‌اش را در جهان عینی متجلی کند از چرخش می‌ایستد و سخت و خشک می شود. در این مرحله دیگر خلاقیتی از سمت فرهنگ رخ نمی دهد و این جامعه پوسته‌ای تنومند اما توخالی می‌شود که صرفاً مصرف کنندۀ دستاوردهای دوره‌های قبلی است. جایگزینی مذهب‌ستیزی علمی یا متافیزیک مجرد و مرده به‌جای اعتقادات دینی و درونی، جهان‌وطنی به جای میهن‌پرستی، کلان‌شهر‌های غول‌پیکر در برابر میهن، واقع‌گرایی خشک و بی‌روح مادی دربرابر حرمت و احترام به سنت‌ها و پیران، حقوق طبیعی به‌جای حقوق اکتسابی، زندگی در توده به‌جای قوم و قبیله، جاذبه جنسی به‌جای حس مادرانه، کارمایۀ انسانی به‌جای سویۀ درونی انسان عصر فرهنگی، مبارزه طبقاتی درعوض کیفیت و وحدت و هماهنگی و تلاش و مبارزه به جهت کسب قدرت و امتیازات حیوانی درعوض مبارزه برای تحقق اندیشه‌ای (بر اساس فرهنگ متفاوت) در قاموس واقعیت تاریخی در کنار تجلی مفاهیم نژاد، نظریۀ شخصیت گروه خونی، سرزمین اجدادی، توسعه امپریالیستی پدیدۀ شهرنشینی، گرایش به جامعه جهانی، برون‌گرایی، ماتریالیسم، لاادری‌گری، شک‌گرایی، پراگماتیسم، کیش شخصیت، کمیت‌گرایی، شهرت‌طلبی، آسایش‌طلبی از شاخصه‌های این دوران هستند.

در این دوره جامعه وارد فاز تمدن می‌شود و ممکن است صدها یا حتی هزاران سال در این مرحله بماند. در این دوره دولت‌ها تلاش می‌کنند با دست یازی به فناوری برتر خود کنترل سرزمین‌های دیگر را به‌دست بیاورند. به تعبیر دانیلفسکی تمدن در این دوره به صورت مواد و مصالح صرف قوم‌نگاری خواهدشد یعنی شکل، محتوا و روح تاریخی‌اش را از دست می‌دهد. آخرین لحظات عمر تمدن‌ها سرشار از شکوه و جلال ظاهری و خالی از روح و احساسات است. در این دوره تلاش‌هایی برای احیای ارزش‌ها و روحیات مراحل پیشین انجام می‌شود و ممکن است گاهی موفقیت‌های ناقصی به‌دست بیاورند و بتوانند برای دوره‌های کوتاه نیروی خلاقیت سابق را به حرکت درآورند ولی زود دوباره به حالت قبل برمی‌گردند. اینجاست که ناامیدی چیره و از هم پاشیدگی آغاز می‌شود. فرهنگ-تمدن قبل از مرگ دومین موج مذهب‌گرایی خود را تجربه می‌کند که یا نشانۀ پایان حیات یا شکل‌گیری فرهنگ جدیدی است که در حال تکوین و تولد است (مانند صوفی‌گری، عرفان، میتراپرستی، خورشیدپرستی یا ایسیس).

اشپنگلر اصل علیت را در شکل‌گیری فرهنگ ناممکن می‌داند. از دید او علیت تنها در جهان طبیعی صدق می‌کند و تعمیم آن به جهان تاریخی اشتباه بزرگی است. از دید او چگونگی و چرایی شکل‌گیری فرهنگ قابل توضیح نیست و آن را امری مرموز و ناشناخته طبقه‌بندی کرده‌است. او این مسئله را یک اصل ذاتی و درونی می‌دانست که تنها از راه بینش شهودی قابل درک است.

او مسیر آیندۀ فرهنگ را تقدیر می‌دانست و تلاش برای توضیح آینده با علیت را مسبب زنده میراندن آیندۀ تحقق نیافته برمی‌شمارد. از دید او مردم فرهنگ را نمی‌سازند بلکه این فرهنگ است که با پیدایشی ناگهانی از منشاء‌ای کیهانی فرهنگ، آداب و رسوم، اسطوره و تکنیک و حتی هنر را در مردم برمی‌انگیزد. از دید او تمام مراحل فرهنگ و تمدن درونی‌اند و عوامل خارجی در آن نقشی ندارند. عوامل خارجی تنها می توانند باعث تندی یا کندی این حرکت شوند، در مواردی کژدیسی فرهنگی (مانند کاری که تمدن های باستانی با فرهنگ عرب قبل از اسلام کردند) به وجود آورند و در مواردی بسیار نادر مرگ تمدن را رقم بزنند (مانند کاری که تمدن غرب با مکزیکی کرد).

غایت گرایی با فلسفۀ تاریخ اشپنگلر در تناقض است اما غایت و هدفی که برای تاریخ قائل شده بود ظهور امپراتوری جهانی به رهبری آلمان بود که بیانگر تفوق واقع‌گرایی (فلسفه) شک‌گرا بر عقل‌گرایی رمانتیستیک خواهد شد. این عقیده بعدها دست‌آویزی برای ایدئالیسم توسعه‌طلب نازیست برای برپایی امپراتوری جهانی به سرکردگی رایش سوم شد. اشپنگلر ظهور دیکتاتورها را قبل از این که آثاری از آنان در تمدن غرب باشد در کتاب انحطاط غرب پیشگویی کرد که باعث شهرت وی گردید به طوری که این کتاب چندین بار در آمریکا چاپ شد.

#اسپنگلر
#تاریخ_گرایی
#انحطاط_تمدن_غرب

@Dharma_emission
اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler):
(بخش اول)

اسوالد اشپنگلر (۱۸۸۰ - ۱۹۳۶) مورخ و فیلسوف تاریخ آلمانی بود. تحصیلات خویش را در رشته‌های ریاضیات فلسفه و تاریخ در اساس و ساختمان تمدن مشرق زمین پرداخت. اشپیگلر بیشتر دوران زندگی خود در گوشه آرامی در شهر مونیخ گذراند و نتیجه بررسی‌ها و مطالعات و اندیشه‌های خویش را در قالب کتاب‌های ارزنده‌ای به چاپ رساند و سرانجام در ۵۶ سالگی درگذشت.

روش اشپنگلر در فلسفۀ تاریخ ساختارگرایانه بود؛ بنابراین تلاش می‌کرد ساختارها و ویژگی‌های تمدن‌های مختلف را تبیین کند. او معتقد بود دید مورخان مبنی بر تقسیم‌بندی دوره‌های تاریخ به سه دورۀ باستان، قرون وسطی و مدرن همچون سنت بطلمیوسی در نجوم است و باید انقلابی کپرنیکی در این زمینه کرد. او در این مورد گفت: «مفهوم ساده تاریخ در راستای یک خط مستقیم و تقسیم‌بندی بی‌معنای آن، با گذشت زمان ارزش و اعتبارش را بیش از پیش از دست می‌دهد».

از دید او از آنجا که وجود انسانیت یکسان نیست به جای تقسیم تاریخ به ادوار مختلف باید اقسام فرهنگ‌ها را مدنظر قرار داد. اشپنگلر دیدی دوری نسبت به تاریخ داشت و معتقد بود تاریخ مجموعه‌ای از تمدن‌هاست که هر کدام پس از طلوع و طی کردن مراحلی غروب می‌کنند و تمدن‌های بعدی هم همین دور را به همین شکل طی خواهند کرد و این دور باطل همیشه ادامه پیدا خواهد کرد؛ تاریخ جهان تصویری درام‌گونه از تکوین و تطور ابدی حیات و مرگ تمدن‌هاست.

او در نظر داشت روند تاریخ را قانون‌مند کند ولی برای تاریخ هدفی و غایتی قائل نبود. از دید او از آنجا که هر جامعه بر پایۀ اصل کلی و نماد نخستین خود پایه‌گذاری می‌شود پس ویژگی‌های خاص خود را دارد. این پیشفرض‌های اصلی یا نمادهای نخستین تعیین کنندۀ ویژگی‌های اصلی، علم، فلسفه، سبک‌های زندگی، هنر، باورها و شیوه‌های تفکر و حیات و عمل فرهنگ‌ها هستند. او هشت فرهنگ برتر و بزرگ را شناسایی کرده که در زادگاه خود به وجود آمدند و ویژگی‌های مذکور را تا آخر با خود همراه داشتند که شامل مصر، بابل، هند، چین باستان، اسلام، غربی و مکزیک هستند.

نکتۀ جالب توجه این است که اشپنگلر برخلاف اسلافش هیچ تفوقی میان فرهنگ غربی و سایر این فرهنگ‌ها نمی‌دید و آنها را به یک اندازه مهم می‌شمارد. تنها شباهتی که می توان بین جوامع مختلف یافت همان شباهت موجودات زنده (تولد، زندگی و مرگ) است از دید او منحصربه‌فرد بودن جوامع مانند جانداران منافاتی با مقایسه و تطبیق ساختاری آنان ندارد و اگر بتوانیم تشخیص دهیم که در کدام مرحله از زیست جامعه قرار داریم می‌توانیم پیش‌بینی کنیم دقیقاً چه خواهد شد. او در کتاب انحطاط غرب دوره‌های هر جامعۀ را به فصل‌های سال و دوره‌های زندگی انسان تشبیه و طبقه‌بندی کرد:

1. بهار: این دوره مانند دوران نوزادی انسان است. اشپنگلر مانند ویکو این دوره را دورۀ ربانی و الهی می‌خواند. او بیداری شعور دینی، احساسات خداجویانه، به وجود آمدن دین و افسانه، معماری ویژه (مانند معماری دوری فرهنگ باستان، بناهای گنبدی عربی و اسلامی و اهرام مصر) و نظام پدرسالارانه یا فئودالی را از شاخصه‌های این دوره می‌داند.

2. تابستان: این دوره مثل دوران جوانی انسان است. از دید اشپنگلر در این دوره شورش علیه گذشته آغاز می شود، فلسفه رواج پیدا می‌کند و دین رو به افول می‌گذارد، روح انتقادی به وجود می‌اید و رواج پیدا می‌کند و اصلاحات دینی (مانند اوپانیشادها در هند، لوتر و کالوین در غرب و آیین دیونیسوسی در باستان) رخ می‌دهند.

3. پائیز: این دوره مانند دوران پختگی انسان است. روشنگری (سرسپردگی و اعتقاد کامل به عقل)، عقلانی شدن دین (مانند بودایی‌گرایی در هند)، رشد حیات فکری (مانند ظهور سقراط و افلاطون و ارسطو در فرهنگ باستان و عقل‌گرایی قرن هجدهم انگلستان و دائرةالمعارف‌نویسان فرانسه در فرهنگ غرب)

#اسپنگلر
#تاریخ_گرایی
#انحطاط_تمدن_غرب

@Dharma_emission
ایوان ایلیچ (Ivan Illich):

ایوان ایلیچ (۱۹۲۶ – ۲۰۰۲) یک نویسنده، فیلسوف و کشیش کلیسای کاتولیک اهل اتریش بود. او یکی از منتقدان بارز فرهنگ غربی و نهادهای مدرن نظیر آموزش و پرورش، پزشکی، کار، مصرفِ انرژی، حمل‌ونقل و توسعهٔ اقتصادی بود.

ایوان ایلیچ در سال ۱۹۲۶ در وین به دنیا آمد. پدر و مادر او یهودی و کاتولیک بودند. در ۱۹۴۲، خانوادهٔ او از دست نازی‌ها فرار کرد. ایلیچ بعد از پایان جنگ در فلورانس زیست‌شناسی سلولی و کریستال‌شناسی، در رم الاهیات و فلسفه، و در آلمان تاریخ قرون وسطی خواند. او به یک کشیش وابسته به کلیسای کاتولیک روم تبدیل شد و در ۱۹۵۱ به یک قصبهٔ فقیر پورتوریکویی در شهر نیویورک فرستاده شد. در آن‌جا او بسیار موفق بود و در ۱۹۵۶ قائم‌مقام دانشگاه کاتولیک پورتوریکو شد.

او صراحتاً راست‌کیشیِ کاتولیکِ پیش از شورای دوم واتیکان را نقد می‌کرد و مافوق‌های جدیدش از این مسئله چندان خشنود نبودند. او سال ۱۹۵۹ را در نقاط مختلف آمریکای جنوبی گذرانید و عاقبت در کورناواکِ مکزیک مستقر شد. او یک مرکزِ آزاد تحقیقاتی و آموزش زبان به نام مرکز مستندسازی بین‌فرهنگی تأسیس کرد که همانند برکلی و دهکدهٔ گرین‌ویچ به محیطی مناسب برای رشد رادیکالیسمِ دههٔ ۱۹۶۰ تبدیل شد.

ایوان ایلیچ در چند کتابِ متوالی به نقدِ موازیِ پزشکی، حمل‌ونقل، قانون، روان‌درمانی، رسانه‌ها و سایر تخصص‌هایِ خودجاودان‌ساز پرداخت. نظامِ پزشکی بیمار تولید می‌کند؛ نظامِ قضایی موکل تولید می‌کند؛ نظام سرگرمی مخاطب تولید می‌کند؛ نظام حمل‌ونقل مسافرِ هرروزه تولید می‌کند (که همان‌طور که ایلیچ دوست داشت تأکید کند، سرعتِ متوسطِ مسافرِ روزمره در سطحِ شهر از سرعتِ متوسطِ عابرانِ پیاده یا دوچرخه‌سواران کمتر بود—یا دستِ کم اگر احداثِ بزرگ‌راه‌ها پیاده‌روی یا دوچرخه‌سواری را در این مسیرها غیرممکن نکرده بود، می‌توانست چنین باشد). طی این فرایند، این سیستم‌ها به ما طرزِ مناسبِ رفتار کردن را یاد می‌دهند؛ اما نکتهٔ به مراتب مهم‌تر این است که آن‌ها به ما یاد می‌دهند که چطور نیازهایمان را تعریف کنیم. «همان‌طور که هزینهٔ تولید در کشورهای ثروتمند کاهش می‌یابد، تمرکزِ کار و سرمایه بر تشکیلاتِ گسترده‌ای که هدفش مجهز کردنِ افراد به مصرفِ منضبطانه است» روزبه‌روز افزایش می‌یابد.

#انسانهای_با_وجدان
#ضد_مدرنیسم
#سنتگرا

@Dharma_emission
More