روسیه جایی بود که من ورژن های جدیدی از خودم رو دیدم و فهمیدم ادم مغلوبِ جغرافیا هست ، و گاهی سرنوشت خودِ جغرافیا هست.
مهاجرت سخته ، بار روانی زیادی داره و اخرین گزینه من بود ، اما سرنوشت جوری رقم خورد که من از همه تعلقاتم در ایران بگذرم و بیام اینجا برای ساختن زندگی جدید ، الان که نگاه میکنم به این ۳ سال میبینم چقدر درد و شادی باهم آمیخته شده تو خاطراتم ، چقدر بزرگتر شدم ، باسواد تر شدم ، مستقل تر شدم و چقدر دیدم به همه چی عوض شده ، و چقدر تجربه های خفنی رو کسب کردم اما بازم ته وجودم فقدان خیلی چیزارو حس میکنم که حتی مهاجرت هم اونارو به من نداد و حتی خیلی بیشتر هم ازم گرفت ، و فکر کنم فلسفه زندگی همینه، هیچوقت همه چیز رو باهم نداری و همیشه فقدان و رنجی در درونت باقی میمونه...
#یادداشتهای_۲۷_سالگی