نمیدونم بعدا میگم بهت، فعلا بفرما استودیو جیبلی چای در خدمت باشیم.
عکسها و متنهای چنل هر کدوم داستان خودشون رو دارن،
پس لطفاً بدون اجازه استفاده نکنید :))
اژدهآ🐉
@DaughterofMiyazakibot
بگذار دیگران هم رنج بکشند. رنج برای آدمیزاد لازمه. از دل رنجها برای خیلی از آدمها چیزهای بزرگ بیرون میآد. اینکه نمیخواید توی رنج فرو برن و فقط میخواین خوشحال باشن، در حق اونا ظلم میکنید و تجربههای زندگی رو ازشون میگیرید.
سعید و نیلوفر در هواپیما بودند. پایان این قصه یک انفجار بود. انفجاری که دو ماه پیش از سی و شش سالگیاش خانوادهی شاد او را در ماتمی ابدی فرو برد. امپریال کالج لندن بعد از رفتن او بورسیهای به نام سعید در نظر گرفت برای دانشجوهای ایرانی. دانشگاهی هم که از آن فوقلیسانس گرفته بود جایزهای در نظر گرفت به نام سعید برای پروژههای برتر دانشجویی. تا سعید ماندگار بشود... به یاد سعید طهماسبی خادم اسدی و نیلوفر ابراهیم، کشته شده در جنایت PS752.
دلم غذای گرم خونگی میخواد. نمیدونم به طور دقیق خوب گفتمش یا نه. غذایی که از رستوران زنگ میزنی و اسمش میشه خونگی نه. غذایی که از صبحش در تکاپوی درست کردنشی و بهش فکر میکنی. هی مزه میکنی، هی دوست داری زودتر جا بیوفته. میز میچینی. سالاد. ماست. زیتون. یه وقت چیزی کم نباشه. زرشک روش هم تو مرحله آخر درست میکنی. زعفرونش رو دم کردی؟ دلم اون گرما رو میخواد.
نمیتونم بگم غمهام از بین رفتند. نه. غم همیشه زندهست. درست همونجا کنار در نشسته و منتطره تا بهش فکر کنم و بتونه دستم رو بگیره. اما میتونم بگم که سعی میکنم دستم رو بهش ندم، سعی میکنم از دور باهم سلام کنیم. سعی میکنم برای مدتی بتونم سمتش نرم و باهاش زیاد معاشرت نکنم. الان وقتش نیست. ولی خب بالاخره شبهایی هم هست که به یاد قدیم بخوایم باهم خاطرات رو مرور کنیم. مدت زیادی باهاش یکسفره بودم. البته حالا نمیخوام باشم. شادی هم دستم رو نمیگیره. یعنی دراز میکنم اما خوشش نمیآد. برای همین سعی میکنم غم رو نگاه کنم و بهش رو ندم. به شادی از دور سلام کنم و زندگی رو ادامه بدم و دوام بیارمش؛ جوری که نازنین دوست داره.
میازاکی میگه: «به دنیا آمدن یعنی اجبار به انتخاب یک دوران، یک مکان، یک زندگی. وجود داشتن در اینجا و این زمان به معنای از دست دادن امکان بیشماری از هویتهای بالقوه است؛ با این حال وقتی به دنیا میآیید بازگشتی در کار نیست؛ و فکر میکنم که این دقیقاً دلیل این است که چرا جهان فانتزیِ فیلمهای کارتونی به این شدت امیدها و اشتیاقهای ما را به نمایش میگذارند. آنها جهانی از امکانات ازدسترفته ما را به تصویر میکشند.»
خیلی زندگی هم جالبه. مثل یک الاکلنگه. یک مدتی اینطوری زندگی میکنی. یک مدتی به بالا میره همش. نمیدونم دفعه بعدی کجای بازی باشم. اما امیدوارم از پسش بربیام.
After a year and a few months, He is still my joy and the love of my life. Just having him around makes everything feel brighter and fills me with strength.
سلام. من تصمیم گرفتم یک کانال جدا بزنم برای موسیقیهایی که گوش میدم :))) اسمش هم داستان داره که حتما توضیح میدم. البته هیچ ربطی هم به جاز نداره. اگر دوست دارید با من بشنوید پس بفرمایید.
فکر میکنم تا زنده هستم و نفس میکشم این دردناکترین رنج اجتماعی باشه که به دوش میکشم. هیچوقت از یادم نمی ره و هرسال با سالگرد ازدواج پونه و آرش تازه میشه.