#كتابخواني_هفتگي #نقدي_بر_كتاب_هفته #دنیای_سوفی#يوستاين_گاآردر#حسن_كامشاد#نشر_نيلوفرنويسنده: رضا درياباري
سرانجام ميرسيم به عصر روشنگري يا دوران معاصر كه ازقرن 18 شروع ميشود. مهمترين انديشمندان اين دوره كانت، هگل، ماركس وفرويد ميباشند.
محل برخورد وتقاطع تجربه گرائي وعقل گرائي در كانت است. به نظر او هم عقل وهم حس در رسيدن انسان به هدف دخيل هستند وهيچ كدام نقش برتري نسبت به يكديگر ندارند وزمان ومكان را درعقل دخيل ميداند. كانت معتقد بود كه ذات اشياء متفاوت از آن چيزي است كه ما در ذهن خود تصور ميكنيم وهيچ گاه نميتوانيم شناخت قطعي داشته باشيم وقائل به نسبيت بود.همچنين اومعتقد بود كه خلا ناشي ازعقل وتجربه، بادين پر ميشود. كانت موازين اخلاقي را امرمطلقي ميداند وتشخيص حق ازباطل راكار عقل ميداند. اصول اخلاقي كانت را اخلاقيات وظيفه شناسي مي خوانند واو پدر انديشه سازمان ملل بود. زيرا اوتاسيس يك جامعه ملل را دررساله خود عنوان كرده بود.
هگل نيز معتقد بود كه حقيقت همان امري است كه درذهن وجود دارد وتجلي كننده همان جمله معروف سوفسطائيان است كه ميگويند: انسان هرچه بفهمد خودش حقيقت است. به نظر هگل خصايص جاودان وحقيقت ها همواره از دوره اي به دوره ديگر فرق ميكند.يعني حقيقتها درهر دوره اي نسبت به دوره قبل عاميانه تر ميشود وتنها چيزي كه ميتوان به آن حقيقت گفت همان تاريخ است.
ماركس نيز ماترياليست بود وطرفدار ماترياليست تاريخي بود. وي معتقد بود كه عوامل مادي جامعه تاحدي شيوه انديشيدن ما رامعين ميكند وعوامل مادي نقش تعيين كننده اي درتحول تاريخي دارند. وي اقتصاد را زيربناي جامعه ميداند وعوامل ديگر را روبناي جامعه ميداند. منظور وي از عوامل مادي آن نيروهاي اقتصادي است كه تاريخ راپيش ميبرند. ازنظر ماركس هگل روي سرخود ايستاده است. به عقيده ماركس بين روبنا وزيربنا يك رابطه ديالكتيك ومتقابل وجود دارد. به همين جهت اورا ماترياليست ديالكتيك مي خوانند. از ديدگاه وي تاريخ محصول كشمكش وتضاد طبقاتي است وسرمايه داري نظامي است كه موجب خودنابودي ميشود.
ميتوان گفت فرويد، فيلسوف فرهنگي است.او، اعتقاد داشت كه تمام اعمال وحركات براساس ضميرناخودآگاه انسان صورت ميگيرد، كه ازدوران كودكي براي او به ارث مانده است. اصطلاح ناخودآگاه را نيز براي چيزهائي كه سركوب كرده ايم، يعني براي ما ناخوشايند وناگوار است بكار ميبرد. از نظر فرويد راه ورود به ضمير ناخودآگاه ما روياهاي ما است وروياهاي ما همه تحقق آرزوهاي ما ميباشد.
بعد ازعصر روشنگري ميرسيم به دوران خودمان. مهمترين متفكران وانديشمندان اين دوره نيچه وسارتر ميباشند. نيچه فردي واقع گرا بود وميگفت:به سخن كساني راكه وعده هاي آسماني ميدهند گوش مسپار. وي آنقدر واقع بين بودكه گفت خدا مرده است.
سارتر نيز معتقد بودكه وجودگرائي، انسان گرائي است ومقصودش نيز اين بود كه فلاسفه اگزيستانسياليست، انسانيت را مبدا كار خودقرار ميدهند. سارتر فرق ميان وجود انسان وگياهان را اينچنين بيان ميكند: گياهان وجانوران زنده اند و وجود دارند ولي به وجود خود نمي انديشند، ولي انسان تنها موجود زنده اي است كه ازوجود خود آگاه است. وي سرانجام ميگويد وجود برماهيت مقدم است ومعتقد بودكه آگاهي ما ازطريق ادراك وحواس صورت ميگيرد. زيرا ما با واسطه ادراكمان با محيط ارتباط برقرار ميكنيم.
لينك گروه
#كتاب_هفته :
https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg
@CKETAB📚☕️