کافه کتاب

#جی_دی_سلینجر
Канал
Логотип телеграм канала کافه کتاب
@cketabПродвигать
3,51 тыс.
подписчиков
1,99 тыс.
фото
13
видео
582
ссылки
ادمین : @baahaaram ادمین بخش کتاب: @NeginMRF ( تبادل فقط با کانال های همسو +7) "با پوزش، فعلا تبادل تکی نداریم، تماس نگیرید"
@kafebook_ir

کتاب #ناتور_دشت
اثر #جی_دی_سلینجر
ترجمه #محمد_نجفی

آدمایی مثِ مورو که همیشه حوله‌ی خیس‌شونو می‌زنن درِ کونِ ملت - و زورشونو می‌زنن که واقعا یه کِرمی بریزن - فقط تو بچگی‌شون رذل نیستن، همه‌ی عمرشون رذل باقی می‌مونن.

www.kafebook.ir
Forwarded from بهار و بهشت via @like
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#ناطوردشت
#جی_دی_سلینجر
#احمد_کریمی
#نشر_ققنوس

پسر، موقعی که آدم می میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می کنند. من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه ی مرا توی رودخانه ای، جایی بیندازد. هر جا که می خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می آیند و روی شکم آدم دسته گل می گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد... ادم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد.

ارسالي از @Reza_M_22

🌸در هفته پيش رو با خوانش اين كتاب، همراه ما باشيد.🌸

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

__🌸📚☕️__ كتاب بخوانيم
@cafe_andish
‌‏@cketab
Forwarded from بهار و بهشت via @like
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#ناطوردشت
#جی_دی_سلینجر
#احمد_کریمی
#نشر_ققنوس

بدبختی من این جاست که تحمل نگاه کردن به صورت حریف را ندارم.اگر چشم های هر دو طرف بسته باشد،باز می شود گفت یک چیزی.با این حال، اگر خوب فکرش را بکنید می بینید که این هم یک جور بزدلی است،ولی در هر صورت چیزی غیر از بزدلی نیست.آدم خودش را نباید گول بزند.

ارسالي از @mohsen_tabarok

🌸در هفته پيش رو با خوانش اين كتاب، همراه ما باشيد.🌸

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏کتـاب بخوانیم —☕️📚🌸
@cafe_andish
@cketab
#گزيده_كتاب

ولی بهترین چیز موزه این بود که همه چیز همیشه همونطوری می موند. هیشکی تکون نمی خورد. اگه صدبار هم می رفتی تو موزه ، پرنده ها داشتن می رفتن جنوب و آهوها هم با اون شاخ های خوشگل و پاهای باریک و قشنگ داشتن آب می خوردن و زن سرخپوسته هم با اون سینه های لختش داشت همون پتو رو می بافت. هیشکی فرق نمی کرد. تنها چیزی که تغییر می کرد تو بودی. نه اینکه مسن تر شدی و اینا. دقیقا این نبود. فقط فرق کرده بودی، همین. این دفعه بارونی تنت بود. یا اونی که همیشه تو صف کنارت بود این دفعه تب سرخ گرفته بود و یکی دیگه همراهت بود. یا یه معلم دیگه به جای خانوم ایگله تین گر اومده بود. یا صدای دعوای مزخرف پدر مادرت رو ته حموم شنیده بودی. یا از بغل یکی از اون چاله های آب تو خیابون که توش رنگین کمون بنزینی داشت رد شده بودی. منظورم اینه که یه جوری فرق کرده بودی. نمی تونم توضیح بدم چیه. اگه هم می دونستم، مطمئن نیستم حالش رو داشته باشم.

#ناتور_دشت
#جی_دی_سلینجر
#محمد_نجفی
#نشر_نيلا
@CKETAB📚☕️
#گزيده_كتاب

سقوطی که من ازش حرف می زنم و گمونم تو( هولدن ) دنبالشی ، سقوط خاصیه ، یه سقوط وحشتناک . مردی که سقوط می کنه حق نداره به قهقرا رسیدنشو حس کنه یا صداشو بشنوه . همینطور به سقوطش ادامه می ده . همه چی آماده س واسه سقوط کسی که لحظه ای تو عمرش دنبال چیزی می گرده که محیطش نمی تونه بهش بده یا فقط خیال می کنه که محیطش نمی تونه بهش بده . واسه همینم دست از جستجو می کشه . حتی قبل از اینکه شروع کنه دس می کشه !!

#ناتور_دشت
#جی_دی_سلینجر
#محمد_نجفي
#نشر_نيلا
@CKETAB📚☕️
#معرفی_کتاب

جروم دیوید سلینجر ( ۲۰۱۰- ۱۹۱۹)، نویسنده امریکایی است.
در داستان «آهنگ اندوهگین» از این مجموعه دلستان کوتاه می‌خوانیم:
«پگی به عنوان همکلاسی رودلف در مدرسه، مدت یک سال مورد توجه پسرک قرار نمی‌گرفت تا اینکه روزی، رودلف در راهرو آدامس از دهان بیرون آورد و در فرورفتگی گردن دخترک گذاشت. آنگاه به بهانه برداشتن جوهر پاک‌کن از زمین، در گوش پگی زمزمه کرد:
ــ آهای! آدامس را کجا گذاشته‌ای؟
دخترک با دهان باز از شگفتی، برگشت و پس از اینکه متوجه شد پسرک چه کرده است، به جای خشمگین شدن، خندید. نخستین بار بود که رودلف با او حرف می‌زد.
رودلف که ظاهرا نمی‌توانست جوهر پاک‌کن را پیدا کند، گفت:
ــ گوش بده. می‌خواهی با یکی از دوستان من، بعد از تعطیل شدن مدرسه، ملاقات کنی؟
پگی دست روی دهان گذاشت و به آرامی پرسید:
ــ کدام دوست؟
ــ بلک چارلز.
ــ او کیست؟
ــ دوست من. در خیابان ویلارد. پیانو می‌نوازد.
ــ اجازه ندارم به خیابان ویلارد بروم.
ــ آه.
ــ چه موقعی می‌روی؟
ــ درست بعد از اینکه خانم معلم اجازه بدهد برویم. نمی‌خواهد ما را امروز نگه‌دارد. خیلی خسته به نظر می‌رسد. بیا برویم، خوب؟
ــ خوب.
بعد از ظهر آن روز، دو کودک به خیابان ویلارد رفتند و پگی با بلک چارلز، و بلک چارلز با پگی، ملاقات کردند.
محل کار بلک چارلز، در واقع حفره‌ای در دیوار، به عنوان مغازه همبرگرفروشی بود. خلاصه، برای گذراندن اوقات فراغت، مکانی عالی به حساب می‌آمد. کسی از میان مراجعان به آن مغازه، هرگز به دلیل خوردن همبرگرهای چرب و خوشمزه، دچار بیماری نشد. در عین حال، کسی برای خوردن همبرگر به آنجا نمی‌رفت، بلکه همه نخست به آنجا می‌رفتند و سپس همبرگر می‌خوردند.
بله، همه به آنجا می‌رفتند، زیرا بلک چارلز، همچون اهالی ممفیس، و شاید هم بسیار بهتر، پیانو می‌نواخت. او نوازنده‌ای متفاوت بود».

#دختری_که_می‌شناسم (مجموعه داستان)
#جی_دی_سلینجر
#کیومرث_پارسای

@cketab