کتاب ها، مغز ها و اسطوره ها

Канал
Логотип телеграм канала کتاب ها، مغز ها و اسطوره ها
@book_brain_mythПродвигать
450
подписчиков
76
фото
11
видео
251
ссылка
کانالی در مورد مغز و همه چیز
К первому сообщению
روز پزشک مبارک

امروز روز پزشک است و مطابق همه ی سال ها خیلی از دوستان و نزدیکان و البته بیماران عزیزم به من تبریک گفتند. روز پزشک هم می تواند همانند سایر روزها باشد . اما بسیاری از بیمارانم از بهبود خود صحبت می کنند و روز پزشک را بطریقی به سلامت خود پیوند می زنند. شاید همین هم چنین روزی را خاص کرده است. البته در جامعه ما که بدلایل گوناگون، پزشکان نه تنها در مضیقه های شدید اقتصادی بسر برده و وزارت بهداشت به آنها بمثابه یک نیروی ارزان کار نگاه می کند که کل عمرشان باید از آنها بیگاری گرفته شود، سیاست حاکمیت نیز برآن بوده که به انحا مختلف دست به تحقیر این قشر بزند. نتیجه اش اما مهاجرت های انبوه، افسردگی، بیماری و در نهایت مرگ و خودکشی پزشکان است. لذا گاه با خودم فکر می کنم تبریک روز پزشک چه فایده ای می تواند داشته باشد؟ انگار نوعی سرپوش گذاشتن بر رنجهای آنهاست. من اگر به عقب باز می گشتم هیچگاه پزشک نمی شدم. اکنون فکر می کنم که تحمل این همه بار را بر دوش خسته ام ندارم: درمان انبوه بیماران، آموزش دستیاران و دانشجویان و عشق به پژوهش که در من کشته شد. نتیجه پزشک شدن من این گونه شد اما می دانم این راهی است که باید ادامه دهم. پس روز پزشک مبارک
باغچه کوچک من - نجات یک برگ

یک روز که وارد دفتر کارم شدم دیدم برگی روی زمین افتاده است. برگی سبز از گل قاشقی. دلم گرفت. افتادن یک برگ یعنی چیزی از حیات جهان کم شده است. جهان من آن چیزی ست که می بینم و تجربه می کنم و گیاهان نقش مهمی در تجربه من از جهان دارند. گیاهان درهم پیچیده هستند و این درهم تنیدگی مهم ترين چیزیست که از گیاهان آموخته ام. گاه دست روی گلبرگ ها و برگ ها می کشم. احساس می کنم آوندهای گیاهان با عصب های من یکی شده است و من هم جزئی سیال از این درهم تنیدگی هستم. پس اگر برگی فرو بریزد چیزی گرانبها از این درهم تنیدگی کاسته می شود . همین‌ هم سبب می شود عصب هایم درد بگیرند. چکار می توانستم بکنم؟ باید سعی می کردم برگ را نجات دهم. پس به امید رویش دوباره آن را در آب گذاشتم. امروز که سراغش رفتم دیدم برگ از ساقه کوچکش ریشه کرده است. ریشه ای درهم تنیده در عصب هایم.
انسان و آنچه در بنگلادش گذشت
قسمت سوم - رشد اقتصادی و توصیه آقامحمدخان قاجار

نکته بعدی که باید در مورد اتفافات بنگلادش گفت رشد اقتصادی همراه با پسرفت سیاسی و آزادی های انسانی بود.
در حالیکه بنگلادش در دوران شیخ حسینه رشد اقتصادی چشمگیری داشت اما به همان اندازه آزادی های مدنی را سرکوب کرد و مخالفان را کشت و یا به زندان انداخت. این الگو برای همه ما آشناست. نتنها حکومت پهلوی بخاطر همین الگو سرنگون شد بلکه کشورهای اطراف ما هم از همین الگو تبعیت می کنند. برای ما شاید در وهله اول چنین الگویی ایده آل بنظر بیاید اما این الگو در نفس خود تناقض دارد. رشد اقتصادی با بالا بردن رفاه اجتماعی درک عمومی را بالا برده و تقاضا را برای آزادی دو چندان می کند. حالا مردم برای کسب این آزادی های سیاسی و اجتماعی دست به اعتراض می زنند و حاکم دیکتاتور که حفط حکومتش اولویت او می باشد، نه رضایت و رفاه مردم، دست به سرکوب و کشتن انسان ها می کند. این سرکوب نمی تواند با ادامه رشد اقتصادی همراه باشد. بلکه فساد را بدنبال خواهد آورد. حاکم دیکتاتور برای آنکه به حکومت خود آنهم در بستر نارضایتی ها ادامه دهد چاره ای جز تطمیع اطرافیان ندارد. تطمیعی که فساد را بدنبال خود آورده و در یک چرخه معیوب آن را تشدید می کند. از این رو برای یک دیکتاتور شاید توصیه آقامحمدخان قاجار به فتحعلی شاه بهترین توصیه باشد: اگر می خواهی راحت حکومت کنی بگذارد مردمانت گرسنه و بیسواد باشند.
عصر چهارشنبه‌های بخارا

به مناسبت انتشار کتاب "اگر پزشک نمی‌شدم"  پنجاه و سومین عصر چهارشنبه‌های بخارا با همکاری سازمان دانشجویان جهاد دانشگاهی علوم پزشکی تهران، «کانون نبض اندیشه» و انتشارات «کرگدن» به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است.
این نشست در ساعت دو بعدازظهر چهارشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۳ با حضور:
علی دهباشی مدیر مسئول مجله بخارا، حسین جنتی شاعر معاصر، دکتر شهریار نفیسی و دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی استادان نورولوژی دانشگاه تهران، خانم ماندانا فرهادیان مترجم حوزه ذهن، خانم دکتر فاطمه مینایی دکترای فلسفه، دکتر احمد شکرچی استاد جامعه شناسی و دکتر حسین شیخ رضایی مؤسس نشر کرگدن، در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران برگزار می‌شود.

کتاب اگر پزشک نمی‌شدم هم درباره پزشک شدن است و هم درباره همه چیزهایی که می‌توانند ما را تغییر دهند،
یعنی همسرانمان و پدران و مادرانمان و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و معلم‌ها و محله‌ها و شهرها و کشورها و شغل‌هایمان!
اگر می‌خواهید پزشک شوید یا دانشجوی پزشکی هستید و در ادامه کار مردد هستید یا فقط می‌خواهید بدانید پشت پرده پزشک بودن چه‌ها می‌گذرد احتمالا این کتاب برایتان جالب خواهد بود...
در این جلسه کتاب از منظر پزشکی، جامعه شناسی و فلسفی و ادبی، نقد و بررسی خواهد شد.

•دانشگاه علوم پزشکی تهران، دانشکده پزشکی، ساختمان اسکیل لب، تالار کاووسی
•هفت شهریور، ساعت دو


@bukharamag
@draboutorab
@Nabzeandisheh_javaneh📚
@Javaneh_tums🌱
@kargadanpub
انسان و آنچه در بنگلادش گذشت
قسمت دوم- شیخ حسینه و غرایز انسانی

مثل هر سیاستمدار دیگری زندگی سیاسی شیخ حسینه نتنها فراز و نشیب هایی داشته بلکه نقاط قوت و ضعف نیز داسته است. چنین کارنامه ای برای همه سیاستمداران حتی بهترین شان نیز صادق است اما چه شد که کار شیخ حسینه به اینجا رسید؟ خیلی از سیاستمداران حتی آنها که موفق هستند با پایان کار سیاسی خود از مقامشان کنار می روند اما یک سیاستمدار دیکتاتور است که کارش به فرار می کشد. فراری که معمولا با تلاش بسیار برای باقی ماندن در قدرت و سرکوب مخالفان همراه است. من در ۴۵ سالی که از زندگی ام می گذرد شاهد چنین حوادثی بوده ام و همه آنها بیش از آنکه مرا به تامل در باب حکومت‌ها وا دارد به تفکر در مورد انسان ها سوق داده است. شیخ حسینه از یک پیشینه خانوادگی سیاسی می آید. پدر او مجیب الرحمن را پدر بنگلادش می نامند. کسی که قهرمان استقلال بنگلادش از پاکستان بود. اما او توسط حکومت نظامی برکنار و به همراه بسیاری از اعضای خانواده حسینه کشته می شوند. شاید این اتفاق نقطه عطفی در ذهن شیخ حسینه باشد. در چنین رویدادی واکنش فرد چه خواهد بود؟ بدنبال انتقام بر می آید؟شاید برای اکثر ما این گونه باشد و اگر بخواهیم بدنبال انتقام بر آییم لاجرم آن چیزی که بوجود می آید خشونت و استبداد است. رفتار متفاوت درجه‌ای بالاتر از آگاهی را می طلبد. اینکه موضوع را شخصی نکرده و دنبال چرایی اتفاق رفته و سعی کنیم که مانع تکرار چنین وقایعی شویم یعنی جامعه را به سمت دموکراسی سوق دهیم و از غرایز خود و آن میل درونی به برخورد و انتقام چشم پوشی کنیم چیزی است که از عهده هر کسی بر نمی آید. و البته باید متذکر بود که همین هم سبب تفاوت افراد با هم شده و یکی چون ماندلا یا گاندی را در تاریخ جاودانه می کند. زندگی شیخ حسینه اما به سوی استبداد پیش رفت. اگر چه در دوره ی او بنگلادش با رشد اقتصادی روبرو بود اما نهادهای دموکراتیک از بین رفتند. در جامعه غیر دموکراتیک برای اینکه قدرت حفظ شود باید دار و دسته ای قدرتمند داشت و کوشید که این دار و دسته از هر لحاظ تامین باشند‌ کوششی که در نهایت منجر به سقوط شیخ حسینه شد‌.
وقتی به جملات بالا نگاه کنیم شاید بنظر برسد که او می توانست راه متفاوتی را پیش گرفته و به یکی از ارزش های دموکراتیک بنگلادش بدل شود. اما نشد و در اکثر موارد در مورد سایر شخصیت های سیاسی هم این اتفاق نمی افتد. بگمانم شاید مهم ترين علت این است که انسان ها نیز بر اساس غرایز خود عمل می کنند و این غرایز بشدت بر منافع شخصی ما استوار است. ما منافع شخصی خود را بر هر چیزی ارجح دانسته و چشم بر درجه های بالاتر آگاهی می بندیم و در نهایت در مغاک استبداد سقوط می کنیم.
انسان و آنچه در بنگلادش گذشت
قسمت اول - منافع

انسان ها بازیگران اتفاقات تاریخی هستند. تاریخ به خودی خود هیچ معنایی ندارد. این ما هستیم که تاریخ را می سازیم. لذا بسیاری از رفتارهای تاریخی نیز بازتابی از رفتارهای خود ما هستند و البته به همان سادگی. کمتر لازم است که برای درک اتفاقات تاریخی، پیچیده بیندیشیم. انسان بر اساس غرایز و تمایلات خود عمل می کند و این غرایز نیز چندان پیچیده نیستند. منافع ما پایه هایی عمیق برای غرایز ما هستند و ما منافع خود را بر همه چیز ترجیح داده و در بسیاری از موارد قوه تعقل ما هم تابعی از آن است. لذا وقتی یک اتفاق شگفت انگیز در جایی از جهان می افتد اگر درست به آن بنگریم متوجه می شویم که همان غرایز و همان تمایلات روانشناختی ماست که آن را رقم زده است. آنچه در بنگلادش هم رخ داد از این جنس است و مشابه اتفاقات دیگر در سایر نقاط جهان. انگار همه چیز بر پاشنه منافع می چرخد. پس داستان اول که داستانی آشنا نیز هست همان منافع است . افراد به منافع خود می اندیشند و فکر نمی کنند که اقدامات آنها ممکن است چه مشکلاتی برای دیگران ایجاد کند. آنها برای کاری که می کنند توجیه دارند. می توانند حرفهای زیادی در مورد درستی کار خودشان بیان نمایند در حالی که واقعیت اصلی مستتر در پس این همه اتفاق همان حفظ منافع است. در بنگلادش هم حزب حاکم نه بدنبال منافع جمعی بلکه فقط بدنبال حفظ منافع فردی خود بوده است و با داشتن قدرت نطامی و اقتصادی همه چیز را به انحصار خود درآورد و سبب واکنش شدید دانشجویان و مردم شد. حرفهای زیادی می توان در مورد آنچه در بنگلادش اتفاق افتاد بیان کرد. در چند یادداشت سعی خواهم کرد این جنبه ها را بررسی کنیم. جنبه های که سرآخر به رفتار ما انسان ها باز می گردد.
ایرانی بودن به چه معناست؟

در سال های اخیر بحران هویت یکی از مهم ترین مسائل جامعه ما بوده و بسیاری را به تفکر جدی در این باب واداشته است. مشکلات مملکت ما و موج مهاجرت که در اکثر مواقع بی بازگشت است بر این بحران افزوده است. این موضوعات مسئله هویت و چیستی ما را به شدت مطرح می کند. ایرانی بودن به چه معناست؟ ما چگونه می توانیم از ایرانی بودن سخن بگوییم؟ شاید وابستگی جغرافیایی مهم ترين عامل در این موضوع محسوب شود. ما ایرانی هستیم چون در ایران بدنیا آمده و زندگی کرده ایم. زبان عامل مهم دیگری می باشد و زبان فارسی بعنوان زبان ملی و از عوامل متحد کننده ی ایرانیان نقش مهمی در این هویت بازی می کنند.
اما سال ها کلنجار رفتن با فرهنگ و اساطیر این کشور مرا به لایه های عمیق تر هویتی رهنمون ساخته است. من هویت را در شکلی از تجربه می بینم. تجربه ای که ایرانی بودن ما را تعریف کند. اما این تجربه ایرانی بودن ، چگونه تجربه ای است؟ برای من زیستگاه اهمیت بیشتری از زبان دارد. زبان یکی از عوامل زیستگاه است. و زیستگاه گستره ی وسیعی از جغرافیا، زبان و فرهنگ را شامل می شود. انسان ایرانی انسانی است که زندگی را در این زیستگاه تجربه نماید. تجربه ای که مملو از رودها، کوهها، لغات، غذاها، و بناهای این زیستگاه است. برای همین لازم نیست که زاده ی این سرزمین باشیم و یا از بن مایه های بی مفهوم و ساختگی همچون نژاد آریایی بهره مند باشیم. ما اگر زیستن در این سرزمین را تجربه کرده باشیم و پردازش ذهنی مملو از عناصر تشکیل دهنده ی این سرزمین باشد ایرانی خواهیم بود. این جوابی است که من یافته ام. من ایرانی زیسته ام و ایرانی خواهم زیست. تمام تجربه زیسته من آکنده از ایران است.
پزشک رنجها

مدتهاست که در مورد معنای پزشکی می اندیشم. شاید از دور پزشکی به آموختن دانش جدید در مورد بیماری ها و بکار بردن آن در درمان بیماران تعبیر گردد اما برای یک پزشک، پزشکی ورای این حرفهاست. شب ها که از مطب باز می گردم روحی خسته و ضربه خورده دارم. زیرا هر بیماری که می آید زخمها و رنجهای خود را نیز با خود به همراه می آورد. و من بعنوان یک پزشک باید در معرض این زخمها و رنجها قرار گیرم. مشکل اینجاست که زخم و رنج هیچ دو بیماری شبیه هم نیست اما من بعنوان یک پزشک باید در معرض همه ی آنها قرار گرفته و راهی نیز برای تسکین آلام بیمارانم بیابم. درست است که بیمارم را درمان می کنم. داروی مناسب را برای او تجویز می نمایم اما می دانم که درمان واقعی زمانی اتفاق می افتد که این رنجها بهبود یابند. لذا پزشکی بسیار فراتر از آن چیزی است که در کتاب ها می خوانیم و یا در دانشگاه به ما درس داده می شود. بیمار من دارویش را دریافت می کند و می رود. چه بسا بیماری او نیز فروکش نماید اما آن زخمها سرجایش هست و من در چالشی عظیم برای بهبود آنها خود نیز زخم دیده و رنج دیده ام.
Ещё