با سلام. از دوستانی که به ادبیات و مباحث اسطوره شناسی بخصوص تحلیل آن از دیدگاه علوم اعصاب علاقمند هستند دعوت می شود در جلسات تحلیل شاهنامه از منظر اسطوره شناسی عصبی - تکاملی شرکت فرمایند. جلسات یک هفته در میان جمعه شب ها ساعت ۸ در بستر اسکایپ برگزار می شود. اولین جلسه ۹ آذر ماه است. دوستان علاقمند به @Mythology_Admin پیام بدهید
قتل یکی از همکاران کاردیولوژیست در یاسوج شوکی به تن خسته و نیمه جان پزشکی این مملکت وارد کرد. حالا آنها که مانده اند و از وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی رنج می بردند از جانشان می ترسند و متاسفانه میزان مهاجرت دو چندان خواهد شد. نتیجه این همه پزشک ستیزی در جامعه ما چیست؟آیا کسی جز مردمی که خود این رفتار ناپسند را با پزشکان دارند صدمه خواهند دید؟آیا شور وشوقی برای یک دانش آموز مستعد باقی می ماند که بخواهد در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهد؟من که هر بار طرف مشاوره چنین نوجوانانی قرار می گیرم می گویم به رشته پزشکی نیایید. اگر من باز می گشتم مطمئنا راهی را که طی کرده ام طی نمی کردم. وا افسوس از عمری که رفت.
با یکی از بیماران جوان و بسیار با استعدادم در مورد جهان آینده صحبت می کردیم. او از کارهای ایلان ماسک صحبت می کرد و از تراشه ای که دارد در مغز می گذارد. به من گفت دکتر فکر کن اگر مثل دیاگ بتوانیم چک کنیم که کجای مغز ایراد دارد چقدر جالب می شود؟ دیگر به پزشک نیازی نیست. مغز را به کامپیوتر وصل می کنیم همه جای آن را نشان می دهد. گفتم بله خیلی جالب است اما اینطوری مغز به یک ماشین منطقی تنزل می یابد . انگار خودمان با دست خودمان قابلیت هایمان را از دست می دهیم. گفت آره ولی کاری که ایلان ماسک می کند واقعا هیجان انگیز است....
شخصیتی مثل دونالد ترامپ که پرونده قضایی دارد، داستان حق السکوت های به یک پورن استار برای مدتها در صدر خبرها بود، انسانی نژاد پرست است و ... با رای بسیار بالایی در آمریکا کرسی ریاست جمهوری را بدست می آورد. البته دموکراسی همین است و باید به این رای احترام گذاشت. اما سوال این است که چرا مردمان در آمریکا باید این گونه رای بدهند؟ بنظر می رسد همه جا این منافع محدود و آنی انسان ها است که حرف اول را می زند. مهم نیست فردی را که انتخاب می کنیم چه خصوصیات اخلاقی ای دارد مهم این است که منافع ما را تامین کند.
🔘فریدون کشاورز،نماینده مجلس شورای ملی در دوره چهاردهم،عضو کمیته مرکزی حزب توده،وزیر فرهنگ کابینه ائتلافی قوامالسطنه،از خیانت دولت شوروی به میرزاکوچک می گوید، و این که چگونه وقتی سیاستمداری تاریخ مصرفش تمام شود،شوروی ها او را دور می اندازند و از اعدام دکتر حشمت و گاردن پارتی و انتخاب دختران توسط حاکم گیلان در سبزه میدان رشت جهت فحشاء می گوید.
این روزها احساس خستگی ذهنی بسیاری دارم. اما همین هم من را به فکر واداشته می دارد. مرزهای کار ذهنی کجاست؟ و کی و چقدر باید وقت را به بطالت گذراند؟ بطالت بدین معنا که ذهن نه چیزی را ببیند و نه چیزی را تحلیل و تجزیه کند. از کودکی عادت به کار ذهنی فراوان دادم طوری که به یک وسواس بدل شده است. شب ها در نهایت خستگی باید کتابم را بخوانم و مطلبی هم بنویسم. حتی وقتی راه می روم باید همه چیز را نگاه کنم تا حرف جدیدی از دل آن بیرون بکشم. ولی احساس می کنم نبود خلا یا همان بطالت دارد به ذهن من آسیب می زند و من را دچار فرسودگی می کند. مانده ام چگونه از این وسواس خواندن و نوشتن بی امان رهایی یابم؟
جشن هالوین و زنگ خطری برای هویت ملی ما بطرز عجیبی در شبکه های اجتماعی شاهد جشن گرفتن هالوین در ایران بودم. چیزی که برای من قابل درک نبود؟. مگر کشورهای دیگر جشن های ملی را جشن می گیرند؟و اصلا این کار چه معنایی دارد؟این جشن ها بر اساس فرهنگ و تاریخ هر مملکتی شکل گرفته و ریشه های عمیق فرهنگی دارد. چطور می توانم جشنی را پاس بدارم که آن را نزیسته ام و تجربه ای درونی از آن ندارم؟فقط بحران هویت و عدم آگاهی به فرهنگ خودم هست که من را به چنین کارهایی وا می دارد بدون آنکه اصلا به آن فکر کنم. تقلیدی صرف و کورکورانه که البته تبعات بسیار بدی برای فرهنگ ما دارد. انگار هیچ فرهنگ و هویتی نداریم. این رفتارها و ده ها رفتار مشابه زنگ خطری برای فرهنگ ما است زنگ خطری که برای هیچ کس مهم نیست همانطور که آثار باستانی و ملی ما در سکوتی دهشتناک در حال از بین رفتن است و موضوعاتی جانشین آن می شود که جز ملغمه ای نامفهوم هیچ نتیجه ای برای فرد ندارد. هالوین را جشن می گیریم. همدیگر را می ترسانیم فارغ از اینکه بیش از هر کسی باید از خودمان بترسیم.
گاهی فکر کرده اید که مغزتان به سکوت نیازمند است؟ اینکه افکار در ذهنتان خاموش شوند؟مغزتان کار نکند؟و فضایی خالی را در میان جمجمه تان احساس کنید؟بگمانم همه هر روزه بدان نیازمندیم. اما واقعا سکوت مغز به چه معناست؟ گاهی مغزمان همانند یک ماشین کار می کند. دغدغه های همیشگی به ما هجوم می آورند. از یک فکر به فکر دیگر می رویم. نمی توانیم آرام بگیریم و نمی توانیم بخوابیم. دنبال دارویی می گردیم که ما را آرام کند و البته باید در شرایطی از دارو هم استفاده کنیم. اما سکوت مغز برای من خاموش کردن همهمه ی نورون هاست. گاه سر درون مغزم کرده و نورون هایم را می بینم که با قدرت تمام اطلاعات را به یکدیگر منتقل می کنند، برهم می لغزند درهم می پیچند و حاصل آن ذهن مشوش من می شود. ذهنی که مثل یک ماشین کار می کند. گاه سعی می کنم چشمهایم را ببندم و در یک مدیتیشن خودساخته فقط به نفس هایم بیندیشم . چشم که باز می کنم دنیا شکل دیگریست. جهانم آرام گرفته است و می توانم به کارم ادامه دهم . شما هم امتحان کنید . شما هم به سکوت مغز نیازمندید. قرار نیست مغزتان تا ابد بدود.
هنوز داشت میبالید و برای پژوهشهای بزرگتر آماده میشد که یک روز یعنی همین امروز صبح دیدم یارانش در فرهنگستان سیاهپوش برای بدرقۀ آخرینش آماده میشوند. فرزین غفوری حسابی پای در راه پژوهش نهاده و به تاریخ ساسانیان دل داده بود. موشکافانه از لابلای شاهنامه آگاهیهای ناب و نفیس تاریخی را به در میکشید و بر تاقچهٔ مطالعات ادبی - تاریخی مینهاد، که جای چنین کاری خالی بود و حالا که او هم - چه بیهنگام- به خیل رفتگان پیوست، چه کسی این راه نرفته را دنبال خواهد کرد؟ گمان نمیرفت که به این زودی قلم را با خود به دل خاک بسپارد و همهٔ تشنگان فرهنگ و ادب را به انتظار بگذارد! نفرین به مرگ که گاهی چه بیهوا به سراغ زندگانی میآید که هنوز وام خود را به زندگی نتوختهاند! به فرهنگستان و همهٔ سیاهپوشان امروز صبح: همکاران و اعضای خانواده و دوستدارانش، که دیگر چهرۀ خندان و جوینده او را نخواهند دید، از بندندان اندوهباد میگویم: بنشینم و صبر پیش گیرم...
محمدجعفر یاحقی مدیر مؤسسۀ خردسرای فردوسی و قطب علمی فردوسی و شاهنامه