گمونم من یه دایناسورم که گم شدم یا شایدم تبعید،
اما به هر حال فعلا توی کالبد یه داروسازم که امیدوارم به چیزی بیشتر بودن.
اینجا غارِ آبیِ امن منه، خوش اومدی.
ولی خب در عوض این پیتزا شست و برد. ^^ این پیتزا فروشی اونقدر پیتزاهاش خفنن که من هرجا سختم میشد میگفتم نه دووم بیار بعدا با نارنجی میریم از این فست فودی پیتزا میگیریم 🦦
من از اون دسته آدم هام که میگم اووووه سه ماهه نرفتم آرایشگاه اصلاح صورت و اینا، دیگه وقتشه، بعد وقتی میرم و برمیگردم کسی متوجه تغییراتم نمیشه، میگن همینجوری بودی که. ولی در عوض روی کله ام اندازه سه تا کله مو دارم. 👩🏻🦱
اصلا توی مود کافه رفتن نبودم ولی از چند روز قبل به خواهر کوچیکه قول داده بودم. به من خوش نگذشت راستش ولی همینکه بین درس خوندن هاش یه فضای تنفس هرچند کوچولو ایجاد کردم، حس رضایت بهم میده.
امشب جلو در خونه که رسیده بودم، چند دقیقه همونجا موندم توی ماشین و پیاده نشدم، با خودم میگفتم الان که چی؟ خب بری تو خونه که چی؟ این زندگی رباتی صبح برو بیرون شب بیا خونه تهش که چی؟ جواب دادم هیچی، الکی، روزم شب شه فقط. اگه میخوای تا بزنیم زیر میز؟ من پایه اتم.
گفت نه، هنوز یه چیزایی دارم که نمیخوام از دست شون بدم. پس هنوز ادامه میدم، ولی خب با گریه.
مودم چند روزه پایینه، به شدت و ادامه دار. دیگه فکر میکنم کار خودم به تنهایی نیست از این حال بیرون اومدن، سعی میکنم مخفیش کنم ولی اونقدر زیاده که از چشمام بیرون میزنه. ذهنم پر از خشمه، خشم های کوچیکی که به وقتش بروز داده نشدن، روی هم جمع شدن. آخه چه بروز دادنی؟ چه حرف زدنی؟ بعضی وقتا نمیشه که نمیشه و تنها راه اینه توی خودت حلش کنی. دختربچه ی مظلوم درونم این روزا تریبون رو دستش گرفته، میگه من دیگه نمیتونم. حق هم داره، من زیادی یه وقتایی به خودم سخت میگیرم، زیادی تحمل میکنم، زیادی سازش میکنم. اینم نتیجه اش، یه جا میزنه بیرون دیگه.