بریده‌ها و براده‌ها

#جستار
Канал
Блоги
Новости и СМИ
Образование
Психология
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayПродвигать
7,86 тыс.
подписчиков
19,9 тыс.
фото
6,22 тыс.
видео
44,5 тыс.
ссылок
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
Forwarded from عرصه‌های‌ ارتباطی (Younes Shokrkhah)
#واژه‌ها🔸جستار چیست؟
نوشته‌ کوتاه و غیر داستانی را #جستار یا (Essay) می‌نامند. جستارنویسی از قرن ۱۶ میلادی شروع شد و #فرانسیس_بیکن را یکی از اولین و البته بهترین جستارنویس‌های ادبیات غرب می‌دانند. #ویکتور_هوگو و #جرج_اورول هم از مشهور‌ترین جستارنویس‌های جهان هستند.
تفاوت جستار و مقاله در هویت و فردیت نویسنده است. نویسنده در جستار می‌تواند دیدگاه و نظراتش را درباره هر موضوعی آزادانه بیان کند. جستار مانند مقاله از زاویه علمی بررسی و داوری نمی‌شود بنابراین برای نوشتن یک جستار دانش آکادمیک نیاز نیست. در واقع جستارنویس فقط دیدگاه جدیدی درباره‌ی موضوع به خواننده ارائه می‌دهد.
Forwarded from جریانـ
📝در زندگی آناتی هست که باید درنگ کرد و از خود پرسید آیا این راهی که می‌روم درست است یا نه؟ آیا این باوری که دارم مؤیَد به استدلال و توجیه معرفتی هست یا نه؟ آیا تعاملم با دیگران بر وفق اصول اخلاقی هست یا نه؟ آیا معنای جدیدی برای زندگی می‌شناسم یا نه؟ این درنگ‌ها و تأملات البته زندگی را بسیار دشوار می‌کنند؛ لذا کار سالکانی است که می‌خواهند حیاتی عقلانی داشته باشند. هر چه شمار این درنگ‌ها بیشتر باشد امید نجات و امکان حصول زندگی معنوی و عقلانی بیشتر است.
برای سالک، کل زندگی یک درنگ دیرپاست. درنگی که بسا هفتاد سال طول بکشد.

✍🏼 عبدالرحیم مرودشتی
#جستار #زندگی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
📝 هر سفر دل‌‌بستنی‌ است‌ ودل‌‌کندنی‌، که‌ یکی‌ از پی‌ دیگری‌ می‌آید و همین‌ تسلسل‌ و تداوم‌ دل‌بستن‌ها و دل‌کندن‌هاست‌ که‌ شورانگیزی‌ سفر را موجب‌ می‌گردد.

سفر رفت‌ و بازگشت‌ است‌؛ نه‌ تنها سیر در مکان‌، بلکه‌ در زمان‌ نیز، اماّ سیر اصلی‌ در خود است‌؛ به‌ هرکجا برویم‌ از خود نمی‌توان‌ جدا شد. سیر بیرونی‌ سیر درون‌ را برمی‌ انگیزد، و این‌ سیر رها شدن‌ در خود است‌، غوطه‌ زدن‌ در خود، کشف‌ اقلیم‌ها و افق‌های‌ ناشناختۀ‌ درون‌.

از فروع‌ که‌ بگذریم‌، آدمیزاد در هر نقطۀ‌ دنیا که‌ باشد مسائل‌ محدود و خاصّ دارد: جدائی‌ومهر، تنهائی‌واُنس‌، دوستی‌ و دشمنی‌، زشتی‌ و زیبائی‌، جوانی‌ و پیری‌ و بیماری‌؛ غم‌ نان‌، آرزوی‌ دراز وعمرِکوتاه‌، و آنگاه‌ مرگ‌ که‌ پایان‌ پایان‌هاست‌، و از همه‌ عظیم‌تر است‌ و بر هر عزیمتی‌ نقطۀ‌ انتها می‌نهد، و اگر زندگی‌ بزرگ‌ است‌، برای‌ آن‌ است‌ که‌ مرگ‌ به‌ دنبال‌ آن‌ است‌، و بدون‌ دریافت‌ این‌ یک‌، دیگری‌ را نمی‌توان‌ دریافت‌، و باز لطف‌ سفر در آن‌ است‌ که‌ در آن‌ حدیث‌ زندگی‌ومرگ‌ را از زبانهای‌ گوناگون‌ می‌توان‌ شنید.
از انواع‌ حرص‌‌هائی‌ که‌ در نهاد آدمی‌ نهاده‌ شده‌، گویا ازهمه‌ شریف‌تر حرص‌آموختن‌ است‌، عطش‌ کشف‌، که‌ از جستجو در کتابخانه‌ها و آزمایشگاه‌ها آغاز می‌شود، تا برسد به‌ خطر کردن‌ در تسخیر قلّه‌ها و سفر به‌ ستارگان‌، و گویا هیج‌ تلذّدی‌ هم‌ از آن‌ برتر و پایدارتر نباشد.

گرچه‌ فراوان‌ پیش‌ نمی‌آید که‌ اشتیاق‌ با توفیق‌ همراه‌ شود، در دورانی‌ از زندگی‌ چنین‌ شد، و توانستم‌ به‌ بیش‌ از چهل‌ کشور سفر کنم‌، در چهار قارّه‌، و به‌ بعضی‌ از آنها چند بار... یادداشت‌های‌ سفر در بارۀ‌ نزدیک‌ به‌ تمام‌ این‌ کشورها آماده‌ است‌ که‌ تا کنون‌ مجال‌ نوشتنش‌ به‌ دست‌ نیامده‌. روزی‌ بیاید یا نیاید، نمی‌توانم‌ گفت‌، زیرا «که‌ در کمین‌گه‌ عمر است‌ مکر عالم‌ پیر»

نام‌ این‌ مجموعه‌ را «صفیر سیمرغ‌» نهادم‌ و این‌ نام‌ را به‌ تبرّک‌ از عارف‌ شهید، «شهاب‌ الدّین‌ سهروردی‌» به‌ وام‌ گرفتم‌. سیمرغ‌، مرغ‌ ایران‌ کهن‌ است‌، بسالخوردگی‌ افسانه‌ها، مرغ‌ حاکم‌ بر دریا و زمین‌ و فضا، چاره‌گر و همه‌چیزدان‌. رمز تلاش‌ و جستجوی‌ بشر. آفریده‌ای‌ که‌ همه‌ جا هست‌ و هیچ‌ جا نیست‌. جز نامی‌ از او نیست‌، و با این‌ حال‌ از هر موجودی‌ موجودتر است‌ و هدف‌ زندگی‌ را در همان‌ تلاش‌ و جستن‌ خلاصه‌ می‌کند، و این‌ همان‌ سرمشقی‌ است‌ که‌ مرغ‌های‌ عطاّر در منطق‌الطّیر داده‌اند:
پرگشودن‌ و رو به‌ راه‌ نهادن‌، در جمع‌ بودن‌ و از خود جدا نبودن‌...

✍🏼 محمدعلی اسلامی نُدوشن
📖 دیباچۀ‌ #کتاب «صفیرسیمرغ‌»
که گزارش‌گونه‌ای‌ است‌ از سفر به‌ چند کشور و شهر ایران‌.

در آغاز کتاب‌ پیشکش‌‌نامه‌ای‌ جای‌ دارد، به‌ این‌ صورت‌:
«به‌ ایران‌، با کویرها و کوهسارها و خرابه‌‌هایش‌.
جهان‌ بگشتم‌ و آفاق‌ سربسر دیدم‌ به‌ جان‌ تو اگر از تو عزیزتر دیدم‌.»

🔗 منبع و متن کامل: وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

#جستار #سفر #زندگی #مرگ
#دنیای_دیدنی_نادیده #ایران‌دوستی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
مقدمه: نگاه ما به سلامتی
روزبه فیض
🎧 ما و کووید-۱۹، قسمت اول: مقدمه‌ای بر رویکرد به سلامتی

سلامتی چیست؟ آیا سلامتی به معنای «فقدان بیماری» است؟ آیا مرگ همیشه در اثر بیماری رخ می‌دهد، یا می‌توان در عین سلامتی درگذشت؟

در این قسمت با استفاده از آراء ایوان ایلیچ مقدمه‌ای کوتاه بر رویکردهایی که می‌توان به سلامتی داشت ذکر می‌کنم تا بهتر بتوانیم دربارهٔ کووید-۱۹ صحبت کنیم.

این فایل در پادبین نیز در دسترس است.

#ایوان_ایلیچ #کووید_۱۹ #روزبه_فیض #جستار_صوتی
#سفر کردن، خطر کردن است!
خصوصاً وقتی سفر به مدتی طولانی باشد؛ مهاجرت که دیگر جای خود دارد؛ نه فقط به این علت که به جایی می‌روی که به اندازه محل سکونت‌ات نمی‌شناسی بلکه به این ‌خاطر که وقتی پس از مدت‌ها به محل سکونت‌ات بازمی‌گردی، چه بسا ناگهان با این حقیقت مواجه شوی که آن‌جا را هم دیگر نمی‌شناسی یا لااقل «آن‌جا»، دیگر «آن‌جا»یی که تو می‌شناختی نیست!
نه تنها ممکن است که افراد و آشنایان‌ات در این فاصله حوادث تکان‌دهنده‌ای را تجربه کرده باشند که حتی بدون رخدادهای مهیب هم، حاصل تغییرات کوچک اما پیوسته، در گستره زمان می‌تواند تحول و تغییراتی شگرف باشد؛ تغییراتی که توی غایب یا از آن غافلی یا نهایتاً درکی مجازی و دیجیتال -و نه حقیقی- از آن‌ها داری. لذا در چنین فرایندی، پس از هر سفر، «آشنایان» به میزانی،‌ کم یا زیاد، «ناآشنا» می‌شوند.
از سویی ما در هنگام سفر، با اهالی خانه و شهر خداحافظی می‌کنیم اما کمتر با خانه و شهر وداع می‌‌کنیم. در حالی‌که نه تنها ساکنان خانه و شهر که خود خانه‌ها، شهرها و مکان‌ها نیز با گذشت زمان در معرض تغییر و دگرگونی‌اند؛ چه کالبدشان و چه فضای ذهنی و روانی‌ای که مابین دیوارها و سقف‌ها و خیابان‌ها و پل‌ها می‌سازند.
وقتی خانه و شهر را به «مقصدی ناشناخته» ترک می‌کنی، همیشه این خطر هست که خانه و شهر نیز در گذر ایام (بسته به فاصله زمانی بازگشت‌ات) به «مبدایی ناشناخته» تبدیل شوند.
🔸
سفر کردن، خطر کردن است!
نه صرفاً برای آن‌که از خانه و شهر رفته، که حتی برای آنان که در خانه و شهر مانده‌اند نیز؛ وقتی «آن‌که» می‌شناختند می‌رود و «‌آن‌که» باز می‌گردد را نمی‌شناسند یا لااقل درمی‌یابند او‌ آن‌چنان ‌که می‌شناختند،‌ نیست.
بسیار پیش می‌آید که ما با احساسات، عواطف، افکار و برنامه‌هایی مشخص، خانه و شهر را ترک می‌کنیم اما وقتی پس از سفری دراز یا کوتاه بازمی‌گردیم به واسطه وقایعی که در هنگام سفر (یا در خود سفر یا همزمان با آن در جایی دیگر) رخ داده، تمام آن برنامه‌ها و احساسات و عواطف ما دستخوش تغییراتی اساسی می‌شوند و ما دیگر آن مای سابق نیستیم.
احتمالاً منظور اردلان سرفراز وقتی سرود: «اون‌که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد.» آن بود که به آن‌که رفته دل نباید بست چرا که دیگر باز نمی‌گردد. حتی اگر تجربه زیسته ما گواه بر آن باشد که رفتگانی بوده‌اند که دوباره بازگشته‌اند و بنابراین آن شعر منطبق بر واقع به نظر نرسد، اما در واقع، آن‌که بازگشته، معمولاً آن نیست که رفته است و حقیقتاً «آن‌که رفته است دیگر هیچ‌ وقت نمی‌آید.»
در هر سفر، سه عنصر مسافر، خانه/شهر و آشنایان و اهالی خانه/شهر در معرض تغییر و دگرگونی‌اند؛ تغییر و دگرگونی‌‌ای که برای ما که به تصاویر ذهنی خود می‌چسبیم، غیرقابل پیش‌بینی، ناشناخته و خطرناک است.
🔹
سفر کردن، خطر کردن است!
مشکل اما این است که سفر نکردن، فسردن و پژمردن است. اگر آدم‌ها در «سفر» پوست می‌اندازند و این پوست‌انداختن، گاهی درد دارد و خطرناک است، اما انسانی که فقط در «حضر» است، می‌‌پوسد و این پوسیدن، همیشه دهشتناک است. حضر اگرچه بی‌خطر است اما در پی‌اش رکود و رخوت نشسته است و سفر اگرچه همزاد خطر است اما در پس آن، علاوه بر لذت، مجالی برای کشف و گشایش نیز وجود دارد.
نه تنها هر رفتنی، فرصتی برای شناختِ ناشناخته‌هاست که هر بازگشتی نیز، امکانی‌ برای بازشناسیِ شناخته‌هاست. برای شناسایی پدیده‌ها، هم باید به آن‌ها نزدیک شد و هم باید از آن‌ها فاصله گرفت؛ در فاصله اگرچه جزئیات را نمی‌توان دید اما احاطه ما بر موضوع شناخت‌مان بیشتر می‌شود و سفر، هم فرصتی برای نزدیک شدن به مقصد و هم امکانی برای فاصله گرفتن از مبداء و بازنگری و بازاندیشی در آن است.
گاهی برای شناختِ بهتر شهرها و خانه‌ها و آشنایان و ساکنان شهرها و خانه‌ها، لازم است که از آن‌ها کمی دور شویم و این ثمرِ‌ سفر است.
آری، سفر کردن، خطر کردن است
اما از این خطر، حذر نشاید کرد!

✍🏼 کاوه گرایلی
منتشر شده در روزنامه «اعتماد»، ستون «جریان» - چهارشنبه ۱۶ امرداد ۱۳۹۸
🔸
لینک مطلب در سایت روزنامه:
https://bit.ly/2MbDvZJ
🔹
#مقالات_جریان #جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
📝 پسرم به سنی رسیده که دلش می‌خواهد از خانه برود. من سال‌هاست دلم می‌خواهد به خانه بازگردم. برای من، «خانه» در همین دیالکتیکِ عاطفی تعریف می‌شود:
خانه مکانی‌ست که می‌خواهیم از آن بگریزیم، می‌خواهیم به آن بازگردیم. شاید دلیل‌اش این باشد که، به قول باشلار: «خانه سرپناه رؤیاهای ماست، خانه آن‌جاست که به رؤیابین مأوا می‌دهد.» و ما از رؤیاهامان به رؤیاهامان می‌گریزیم.

✍🏼 ابراهیم سلطانی
https://www.facebook.com/ebsoltani/posts/10213738808492845
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
🌍 مهاجرت، تجربۀ سنگینیِ وجود است.

وقتی که در وطن هستی بر گُرده شبکه عظیم و درهم‌تنیده‌ای از روابط آشنا و مألوف نشسته‌ای؛ شبکه‌ای که وزن وجودت را توزیع و تحمل‌پذیر می‌کند. اما در موقعیت مهاجرت این شبکۀ حمایت‌کننده از دست می‌رود و یکباره تمام وزن وجودت به پاهای خودت منتقل می‌شود و سبکیِ تحمل‌پذیرِ وجود، یکباره به سنگینیِ گاه تحمل‌ناپذیری بدل می‌شود.
🍃
به این معنا مهاجرت، خصلت معرفت‌بخش دارد؛ یعنی فرد برای نخستین بار وزن خود را مستقیماً تجربه می‌کند و امکان تازه‌ای برای خودشناسی می‌یابد. اما سنگینی وجود، موقعیت تهدیدآمیزی است؛ وقتی که تمام سنگینی وجود یکباره بر دوش خودت می‌افتد، زیر بار آن به سمت فروپاشی می‌روی و این زنگ خطر تمام وجودت را به وضعیت تدافعی می‌برد؛ مثل خارپشتی که در رویارویی با خطر به خود می‌پیچید. اما وقتی که فرد به آستانۀ فروپاشی می‌رود، یعنی رشته‌های صُلب وجودش سست می‌شود، امکان بازآرایی و بازآفرینی هم بر او گشوده‌تر می‌شود. می‌توانی در این موقعیت تازه آرایش وجودت را تاحدّی تغییر دهی.
🍃
درست است که در جهان بیگانه فقدان شانه‌های حمایت‌گر عزیزان حس عمیق ناامنی را در ما دامن می‌زند، اما فقدان چشمهای کنجکاو و قضاوت‌پیشۀ آشنایان، فضای تازه‌ای برای تغییر و بازآفرینی خودی تازه فراهم می‌آورد. هویت ما تاحدّ زیادی در گروی نگاه دیگران است. وقتی که آن «دیگران» را پشت سر می‌گذاریم، گویی بخش مهمی از هویت‌مان را پشت سرنهاده‌ایم. اما این غیبتِ «دیگران» و به تبع تعلیق هویت در جهان تازه، به ما امکان می‌دهد که در برزخ میان رفتن «دیگران» قدیم و هنوز، نیامدن «دیگران» تازه دوباره در ساختار وجودمان تأمل کنیم و از این فرصت میان‌پرده‌ای برای تغییر ساختار و حدود خود بهره بجوییم. یعنی موقعیت تهدید (تهدید هویت قدیم) را به موقعیت امکان (امکان آفریدن هویتی تازه) بدل کنیم. مهاجرت به این معنا «موقعیتی مرزی» است، برزخ، نه این و نه آن است، فضای تعلیق و بی‌تعلقّی است و همین آن را به مجالی برای تغییر حدود «من» بدل می‌کند و شاید این از جمله عواملی بوده است که سنت هجرت و سفر را برای سالکان طریق تجربه‌ای دردناک اما غالباً شکوفاننده می‌کرد.
📝 آرش نراقی - #جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
🔹 بردن یا نبردن؟ مسئله این نیست؛ اگرچه که پیروزی و شکست در جام جهانی و در مقابل چشم میلیاردها بیننده، بسیار مهم است؛ اما مسئلۀ این متن، این نیست. از سویی اگرچه باید منطقی و واقع‌بین بود و از یک تیمِ بدون تدارکات مناسب که از دلِ ورزشی بدونِ زیرساخت‌های حرفه‌ای برآمده، انتظار موفقیت در مقابل دیگر تیمهای تا بنِ دندان مسلح و آماده نداشت؛ اما مسئلۀ این متن چیز دیگری است:
«داشتنِ رویا»!

🔸 و البته ذکرِ این نکته که «رویا داشتن در زندگی» حتماً متفاوت است با «زندگی در رویا»؛ مخصوصاً هنگامی‌که یک رویا، هم چندان دور از واقعیت نباشد و هم عدم وقوع احتمالی آن باعث از هم‌گسیختگی روانی و فرورفتن ما در غم و اندوه نشود! حال چون از سویی تجربه نشان داده که در هیچ دوره‌ای از جام‌ جهانی وقایع و نتایج، به طور کامل مطابق با پیش‌بینی‌های قبل از مسابقات، نبوده و تقریباً در هر دوره‌ای، برخی تیم‌های گم‌نام شگفتی‌ساز شده‌اند و چون تیم ملی ما، جوانان مستعدمان و سرمربی حرفه‌ای ما، چند ویژگیِ امیدوارکنندۀ مهم دارند و از سویی، شکست ایران ما را شوکه و با کوله‌باری از اندوه مواجه نمی‌کند، اینها همه و همه کافی‌ست تا بتوانی امیدوار باشی و باخیال راحت و بی‌نگرانی رویا ببافی!

🔹 می‌توان از تیم ملی ایران، «توقع» پیروزی در جام جهانی نداشت اما همزمان «باور» داشت که این تیم، «امکان» خلق حادثه و خرق عادت و قابلیت شاد کردن مردم ایران را دارد و این «رویا» را در سر پروراند و بازی‌های ایران را با این باور و این رویا دید! واین متن دعوتی‌ست برای «رویابافی»؛ رویای نه چندان غریب و نه خیلی نامحتملِ «از پیش بازنده ندانستنِ تیم ایران»، تا اینگونه هم هیجان دیدنِ بازی‌های تیم ملی را بیشتر کرد و هم با هم‌افزایی این باورها و رویاهای جمعی، آنها را به یک طریق و راهِ نامعمول و ناپیدای غیرمادی که نمی‌دانم چیست ولی می‌دانم هست، رساند به بازیکنان تیم ملی و نشاند در سر و جان و پای‌شان!
https://bit.ly/2LSOGC9
#جستار
#ايران #امید
#جام_جهانی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
زندگی، قبل از هرچيز زندگی‌ست؛ گل می‌خواهد، #موسيقی می‌خواهد، زيبایی می‌خواهد. #زندگی، حتی اگر يكسره جنگيدن هم باشد، خستگی دركردن می‌خواهد؛ عطر شمعدانی‌ها را بوييدن می‌خواهد. خشونت هست، قبول؛ اما خشونت، اصل كه نيست، زائده است، انگل است، مرض است. ما بايد به اصلمان برگرديم.
زخم را كه مظهر خشونت است با زخم نمی‌بندند؛ با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند، با محبت، با عشق...
📝 نادر ابراهیمی 📚 از کتاب: آتش بدون دود
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
همیشه «آخرین بار» برایم مهم بوده، دوست دارم آخرین بار را به‏خاطر بسپرم. اگر بدانم بار آخری است که در این کوچه راه می‌روم، حتماً آرام‌تر خواهم رفت، به تک‌تک درخت‌ها و گربه‌های کوچه سلام خواهم کرد، خداحافظی را دوست ندارم، جزئیات همه چیز را به خاطر خواهم سپرد. اگر بدانم که این آخرین کتابی است که می‌خوانم، با احترام بیشتری ورقش خواهم زد و با هر ورق یک نفس عمیق خواهم کشید تا بوی خوش کاغذ به هدر نرود. هر صفحه را چندبار خواهم خواند تا دیرتر تمام شود و حتما در آخرین صفحه، جمله‌ای به یادگار خواهم نوشت برای آنی که بعد از من بر حسب اتفاق کتاب را بخواند و در انتهایش از دیدنم متعجب شود. اگر می‌دانستم این آخرین باری است که برای شما می‌نویسم، سعی می‌کردم بهتر از همیشه بنویسم تا شاید همین یک‌بار به قلب‌تان نفوذ کنم و در یادتان بمانم. اگر می‌دانستم این آخرین طرحی است که می‌کشم، تمام ذخیره هاشورهای قلبم را خرج همان یک طرح می‌کردم. اگر می‌دانستم که این آخرین باری است که به تو نگاه خواهم کرد، مهربان‌تر نگاهت می‌کردم، محکم‌تر در آغوشت می‌گرفتم...

مشکل در این است که تقریبا هیچ‌وقت نمی‌توانیم آخرین بار را تشخیص بدهیم... یادم نیست آخرین باری را که به چشم‌های پدرم نگاه کردم کی بود؛ یا چه وقت برای آخرین بار در آغوشش گرفتم. یادم نیست آخرین باری را که با برادرهایم پشت یک میز نشستم، غذا خوردم، حرف زدم. یادم نیست آخرین باری را که در کوچه‌های محله کودکی‌ام قدم زدم یا آخرین باری که گونه معلم مدرسه‌ام را بوسیدم. یادم نمی‌آید کدام یک از طرح‌هایی که کشیده‌ام، آخرین طرحی بود که از من در روزنامه‌ای چاپ شد. آیا برفی که دو سال پیش در کوچه‌مان نشست آخرین برفی بود که فرصت دیدنش نصیبم شد؟ اگر چنین باشد، خیلی افسوس می‌خورم که چرا به صدای فشره شدنش زیر قدم‌هایم با شعور بیشتری گوش نکردم. گاهی این خوش‌باوری که همیشه فرصت دیگری هم هست، نمی‌گذارد کارمان را درست انجام بدهیم یا احساسمان را به موقع بروز بدهیم، سهل‌انگار می‌شویم...»

✍️ توکا نیستانی
#جستار
در «جريان» باشيد.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
📝 گاهی هم یک نفر پیدا می‌شود که پایه‌ی تمام دیوانه‌بازی‌های توست. حتی آن دیوانه‌بازی‌هایی که خودت را هم به هراس می‌انداخت و جرات نمی‌کردی برای دیوانه‌ترین دیوانه‌ها بازگویش کنی. آن لحظه می‌تواند گرانقدرترین لحظه‌ی زندگی تو باشد. کسی آمده که دیوانه‌وار به ساز تمام دیوانگی‌های تو می‌رقصد؛ چون در جایی در لحظه‌ای از جهان، به دلیلی که تو هرگز نخواهی دانست، باور کرده که دل سپردن به رویاهای تو، همین تو، واپسین راه رهایی است. کی می‌رسد اما؟ کی می‌آید آن یار، آن یگانه‌ترین یار؟ درست زمانی که تو با هر چیزی که بوی دیوانگی بدهد وداع کرده‌ای. درست زمانی که حتی دلت نمی‌خواهد به یاد بیاوری که روزی چه سوداها که در سر نداشته‌ای. زمان، حتی اگر به زعم فیلسوفان جدید حقیقتا وجود نداشته باشد، پادشاه جهان است. تو بگو زمان نیست. بگو نسبی است. بگو پادشاهی است مجازی. این جمله‌ات مشکلی را حل نمی‌کند، تنها رنج درک را بیشتر می‌کند. چرا که درمی‌یابی تقدیرت، رقم خورده به اشاره‌ی پادشاهی که حتی به اندازه‌ی رویاهای تو حقیقت نداشته است. چه ازین دردناکتر؟ حتی مرگ.

✍🏼 حمیدرضا ابک
#جستار

در «جریان» باشید.
@Jaryaann
«سرم شلوغ است.»، «خیلی گرفتارم»، «به خدا اصلا وقت ندارم» از جمله شایع‌ترین دروغهایی است که ما در متن زندگی مدرن به خود و دیگران می‌گوییم. ما در غالب موارد بسیار کمتر از آنچه وامی‌نماییم گرفتاریم. اما در زندگی مدرن «گرفتار بودن» و «وقت نداشتن» تبدیل به نوعی ارزش شده است. یعنی گویی کثرت مشغله و کمبود وقت نشانه اهمیت و منزلت فردی و اجتماعی فرد است. وقتی که به دیگری می‌گوییم «به خدا خیلی گرفتارم، اصلا وقت ندارم» ته دلمان غنج می‌زند، پنهانی احساس غرور می‌کنیم.
زندگی مدرن به ما القاء می‌کند که انسان مفید باید تمام لحظه‌های روزش را برنامه‌ریزی کند و هر لحظه‌اش را باید مشغول به کاری باشد. حتّی ساعات استراحت و فراغت فرد هم باید به‌دقت برنامه‌ریزی شود تا کارآیی او را در ساعات اشتغال بالا ببرد. زندگی مدرن زندگی سرعت و اشتغال مداوم است، و کسی که در میانه این کوران آهسته و فارغ باشد یا کاهل است یا ناتوان. و همین است که آهستگی و فراغت را به نوعی ضدارزش و مایه عذاب وجدان تبدیل کرده است. «بی‌کار بودن»‌ و «وقت آزاد داشتن» رفته‌رفته مایه شرم شده است.
زندگی مدرن البته به طور طبیعی برای ما مشغله می‌آفریند، اما خود ما هم آگاهانه یا ناخودآگاه تلاش می‌کنیم زندگی‌مان را شلوغ کنیم و برای خود مشغله بتراشیم. ما از «بی‌کار ماندن» یا «وقت آزاد داشتن» احساس گناه می‌کنیم، و غالبا آن را نشانه برنامه‌ریزی بد یا اتلاف وقت می دانیم. برای همین است که حتّی اگر در خانه بیکار باشیم، ترجیح می‌دهیم ساعتها بیهوده در اینترنت پرسه بزنیم اما به تلفن یک دوست پاسخ ندهیم. تظاهر به گرفتاری و کثرت مشغله یا راهی برای خودنمایی و خودبزرگ‌نمایی شده است یا شیوه‌ای که در پشت آن احساس گناه‌مان را از «بی‌کار بودن» پنهان می‌کنیم.
به نظرم خوب‌ست که گه‌گاه به خودمان نهیب بزنیم که هرچند آدمهای مهم گرفتارند، اما همه آدمهای گرفتار مهم نیستند. بی‌کاری و فراغت همیشه بد نیست که برعکس، در غالب موارد سرچشمه خلاقیت و مجالی برای تأمل است. آدمهایی که همیشه گرفتارند و هیچ‌وقت وقت ندارند، غالبا آدمهای بی‌نظم و پریشانی هستند که ناتوانی‌شان را در تنظیم مناسبات انسانی در پس تظاهر به گرفتاری پنهان می‌کنند. اگر کسی برای دوستی با شما وقت ندارد، همان بهتر که وقت‌تان را برای دوستی با او تلف نکنید.

آرش نراقی
#جستار #آموختنى
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
📝 گاهی تفکر علیه تفکر است. یعنی نوع خاصی از اندیشیدن ما را از نوع دیگری از اندیشیدن باز می‌دارد. اندیشه پرده اندیشه می‌شود. گاهی می‌شود که اندیشمندی توانا سالها گذارش به ساحت اندیشه نمی‌افتد- بی‌آنکه ساعتی از اندیشیدن بازمانده باشد. برای فهم این تعارض، به نظرم باید دست کم میان دو نوع اندیشیدن تمایز بگذاریم:

«اندیشیدن درباره»، و «اندیشیدن در».

اندیشیدن درباره یک چیز مستلزم فاصله از آن چیز است. فرد در موضع ناظر می‌نشیند، و با فاصله موضوع اندیشه‌اش را می‌کاود. اما اندیشیدن در یک چیز مستلزم درنوردیدن فاصله است- فرد با موضوع اندیشه‌اش درآمیخته است، و از دل این درآمیختگی است که آن چیز را می‌شناسد. تقابل این دو نوع اندیشیدن را وقتی بهتر درمی‌یابیم که موضوع اندیشه خود فرد باشد. فرد برای آنکه «درباره» خود بی‌اندیشد ناگزیر از خود فاصله می‌گیرد، و با فاصله و از چشم ناظری بیرونی خود را موضوع شناخت قرار می‌دهد. اما اندیشیدن «در» خود، شناخت خود در متن درآمیختگی با خود است. فرد بدون فاصله تب و تابها و افت و خیزهایش را لمس می‌کند. اندیشیدن درباره خود مثل شناختی است که یک پزشک یا روانشناس از تو می‌یابد، اما اندیشیدن در خود مثل شناختی است که معشوق‌ات در معاشقه‌ای گرم در لمس پوست تپنده‌ات از تو می‌یابد. اوّلی شناخت با چشم است دوّمی شناخت با پوست. اما استغراق در «اندیشیدن درباره خود» می‌تواند رفته‌رفته فاصله میان فرد و خود را استخوانی کند. فرد در این کار لاجرم همیشه خود را از فاصله می‌بیند، و رفته‌رفته به این فاصله خو می‌کند، و از درنوردیدن آن در می‌ماند. یعنی امکان «اندیشیدن در خود» را از کف می‌دهد. چه بسا روزها بگذرد و فرد غرق اندیشه درباره خود باشد بی‌آنکه لحظه‌ای در خود بی‌اندیشد. شاید تلخ‌ترین نوع بی‌اندیشگی همین باشد که اندیشیدن درباره خود ما را از اندیشیدن در خود باز بدارد.

✍🏼 آرش نراقی
#جستار #اندیشه

در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
🔸 بر طبل شادانه بکوب.
وقتی عالیجناب کارلوس کیروش کیمیایی را برایمان به ارمغان می‌آورد که قرن‌ها در آرزوی آنیم، باید هم بر تمام طبل‌ها بکوبیم؛ حتی بر طبل‌های حلبی. استاد، حضرت استاد، جناب آقای کارلوس کیروش. این سرزمین سرشار است از لحظه‌های بی‌نظیری که کسی انتظارش را نمی‌کشیده است. این سرزمین، آمیخته است با فرج‌های پس از شدت. انباشته است از پیروزی‌هایی که درست در آن زمانی به دست آمده که هر کسی انتظار شکست را می‌کشیده است.

🔸 اما ما، ما خستگان غمزده از جور روزگار، بسیار اندک تجربه کرده‌ایم شادی‌های از پیش منتظر را. کمتر پیش آمده است که ما، مدت‌ها پیش از روز واقعه، شکوه پیروزی را انتظار کشیده باشیم. کمتر پیش آمده است که روزها پیش از آزمون واپسین، با خیالی آسوده، غوغای جهان را به تماشا نشسته باشیم.

🔸 جناب آقای کارلوس کیروش. استاد. شما نه پیروزی، نه خوشحالی، نه شادی، که «آرامش» و «اعتماد به نفس» را به ما هدیه داده‌اید؛ صمیمانه از شما متشکریم.
✍🏼 حمیدرضا ابک
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
🔹 فرق است میان دوست و معاشر 🔸

هرچند که معاشرِ خوب بودن هم ‌چیز کمی نیست ولی بسیاری از آنها که دوست می‌پنداریم در حقیقت معاشرند. تعداد معاشران هر چقدر هم که زیاد باشد، شمار دوستان قاعدتاً از آن کمتر است؛ معاشران معمولاً آنانند که اوقات خوب و خوشی با آنها داری؛ همانها که می‌توانی بارها با آنها بگویی، بخندی، بخوانی، سفر بروی، فیلم ببینی و خلاصه حال بکنی و هزاران خاطره بسازی؛ آنها اگرچه خوبی‌های بسیار دارند ولی تا «دوست» شدن، یک چیز کم دارند؛ فقدانی که معاشران را از دوستان جدا می‌کند.
آری؛ آدمها وقتی «دوست» می‌شوند که می‌توانی رویشان حساب کنی حتی اگر مدتها آنها را ندیده باشی و با آنها معاشرت نکرده باشی!
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
پ.ن.١: این متن، نوشته‌ای نه در نکوهش معاشران که در ستایش دوستان است.
پ.ن.٢: «معاشر» بر وزن «مفاعل»، همانگونه که از اسم آن نیز برمی‌آید، همراه عشرت‌ها و شادی‌های آدمی‌ست و مسلماً هنوز راه دارد تا همدم سختی‌ها و غم‌ها شدن و در واقع «دوست» شدن!
پ.ن.٣: اینکه می‌توانیم روی دوستان حساب کنیم البته به معنای آن نیست که همیشه از آنها متوقع باشیم و آنها دائم در خدمت ما باشند.
پ.ن.٤: «روی کسی حساب کردن» اگرچه گرته‌برداری‌ست ولی در این متن جایگزین مناسبی برایش یافت نشد.
پ.ن.٥: اینکه جناب سعدی در حدود ٨٠٠ سال پیش چنین گفت که:
«دوست مشمار آن‌که در نعمت زند
لافِ یاری و برادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان‌حالی و درماندگی»
و اینکه حضرت حافظ هم ۱۰۰ سال پس از آن چنین سرود که:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید!»
نشان ‌می‌دهد تمایز میان دوست و معاشر و اینکه معاشران الزاماً مراعات حقوق دوستی را نمی‌کنند، امری تاریخی‌ست.
پ.ن.٦: اگر بعد از خواندن این متن به فکر افتادید که از بین اطرافیان‌تان کدامها معاشرند و نه دوست، پیشنهاد می‌کنم نگاهی به دور و بر خود بیاندازید و ببینید شما برای چه کسانی، برخلاف تصورتان فقط یک معاشرید و نه یک دوست.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
چمدان، شورِ «رفتن» است. آن‌چه چمدان را ابژه‌ای خواستنی می‌کند این دو ویژگی ماست: بی‌قراری، امیدواری. چمدان اشارتی‌ست به «آن‌جا» که جذاب‌تر از «این‌جا»ست. «این‌جا» بی‌قرارم می‌کند و خیالِ «آن‌جا» امیدوار. اما دیالکتیکِ سفر بی‌پایان است: به مقصد که می‌رسیم، چمدان را که باز می‌کنیم، رخت‌ها را که می‌آویزیم، «آن‌جا» (مقصد) به «این‌جا» بدل می‌شود و جایی که تا پیش از سفر «این‌جا»یی نخواستنی بود، به «آن‌جا»یی بدل می‌شود که روزگاری خانه‌ام بود. با شوق به سفر می‌رویم، از خانه دل می‌کنیم، خانه را پشت سر می‌گذاریم، و وقتی که پس از «سفرهای بسیار، از فراز و فرودهای امواج طوفان‌خیز» بازمی‌گردیم، زیر لب زمزمه می‌کنیم: «هیچ جا خانه نمی‌شود.» (عبارتی که کژتابی‌ کم نظیری دارد: ۱.هیچ جا مثل خانه نمی‌شود. ۲. برای آن که اهلِ چمدان است، خانه‌ای وجود ندارد.)
✍🏼 ابراهیم سلطانی
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
⌛️ما انسانها با دو نوع زمان سروکار داریم: زمانی که در ما می‌گذرد، و زمانی که بر ما می‌گذرد. اوّلی «زمان درونی» است،‌ و دوّمی «زمان بیرونی».

به نظرم یکی از ویژگی‌های غم‌انگیز زندگی ما در جهان جدید این است «زمان بیرونی» حسّ درونی ما را از زمان به محاق برده است. اختراع «ساعت»، خصوصاً ساعتهای مچی، حسّ درونی ما را از زمان تا حدّ زیادی معیوب کرده است، یا دست کم رابطه ما را با زمان درونی‌مان دچار بحران کرده است.
زمان بیرونی یا زمان ساعت «همگن» است، یعنی تمام ثانیه‌های آن هم‌اندازه است. «آفاقی» است، یعنی از احساسات و احوال درونی ما مستقل است. «عام» است، یعنی همه را دربرمی‌گیرد، و بر همه یکسان می‌گذرد. «ناگزیر» است، یعنی همه مقهور آن‌ایم،‌ و خواه ناخواه بر ما می‌گذرد. و سرانجام آنکه «جاودانه جاری» است، یعنی هرگز نمی‌ایستد. برای همین است که زمان بیرونی «زمان ملاقات» است. ما دیگری را در متن زمان بیرونی، یعنی زمانی که جدول بندی می‌شود، «ملاقات» می‌کنیم: تو را در فلان ساعت و به فلان مدّت خواهم دید، و در پایان آن ساعت معین البته ملاقات پایان می‌پذیرد.
⌛️
اما زمان درونی «ناهمگن» است، یعنی لحظه‌های آن با هم یکسان نیست. «یک لحظه درونی» گاهی ساعت‌ها به طول می‌کشد، و گاهی به آنی می‌گذرد. «انفسی» است، یعنی تابع احساسات و احوال درونی ماست: وقتی غمگین یا افسرده‌ایم کند می‌شود،‌ و وقتی شاد و پرشوریم شتاب می‌گیرد. «شخصی» است، یعنی زمان درونی من با تو فرق می‌کند، چه بسا در کنار هم نشسته باشیم، اما زمان من در من آهسته بگذرد، و زمان تو در تو پرشتاب. و مهم‌تر از همه آنکه زمان درونی گاه می‌ایستد، یعنی ما را از چنبره خود رها می‌کند، و ما می‌توانیم در درون خود در خلسه یک اکنون جاودانه غوطه‌ور شویم: تجربه تعلیق زمان، تجربه بی‌زمانی. زمان درونی «زمان دیدار» است. ما با دیگری در بیرون زمان، در لحظه تعلیق، «دیدار» می‌کنیم: تو را در «وقت» و تا آنجا که «اقتضای خود وقت» است می‌بینم. در اینجا «وقت» زمان نیست، «زمان بی‌زمانی» است.
ارتباط با زمان درونی تا حدّی در گرو رهایی از سیطره ساعت بیرونی است. «فراغت» یعنی شل کردن پنجه‌های ساعت بیرونی بر گلوگاه زندگی. و در فضای این فراغت است که رفته رفته می‌توان زمان درونی را بازیافت و با آن تجدید رابطه کرد.
اما چرا ارتباط با زمان درونی مهم است؟ به نظرم زمان درونی اقلیم خلاقیت‌های بدیع و روابط انسانی عمیق است. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مهمترین خلاقیت‌های فکری و هنری و عمیق‌ترین روابط انسانی ما در «وقت»، یعنی در دل «تجربه تعلیق زمان» رخ می‌دهد.
همه ما به تجربه می‌دانیم که وقتی سخت مشغول کاری فکری یا حلّ مسأله‌ای غامض یا آفرینشی هنری هستیم، زمان می‌ایستد، یعنی ساعتها می‌گذرد و ما گذر زمان را حس نمی‌کنیم. انگار که از چارچوب زمان و حصار خود به درآمده‌ایم، و به یک اکنون بی‌انتها گام نهاده‌ایم. این سفر حجمی در خط زمان ما را به اقلیم «بی‌زمانی» می‌برد- سفری که با نوعی «رهایی» و «گشایش» همراه است.
اما به نظرم زمان درونی به همان اندازه در مناسبات عمیق انسانی نقش دارد. تجربه «وصل» یا «جفت و جور شدن» وقتی است که در مسیر زندگی یکباره (و بدون برنامه‌ریزی قبلی) با کسی روبرو می شویم که لطافت حضورش ما را به اقلیم بی‌زمانی می‌برد. وقت‌مان خوش می‌شود. ساعتها با هم می‌نشینیم و گپ می‌زنیم. اما نمی‌فهمیم که روز کی شب می‌شود، و شب کی روز. انگار که زمان برای‌مان می‌ایستد. ساعت‌ها و گاه روزها در آن یک لحظه دیدار غوطه می‌خوریم. زمان بر ما می‌گذرد اما در ما می‌ایستد. عمیق‌ترین روابط انسانی در این «اوقات» یا لحظات فرا-زمانی دست می‌دهد. تجربه تعلیق «ملاقات» را به «دیدار» بدل می‌کند. لحظه تعلیق لحظه دیدار می‌شود.
📝 آرش نراقی
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
زندگی، قبل از هرچيز زندگی‌ست؛ گل می‌خواهد، موسيقی می‌خواهد، زيبایی می‌خواهد. زندگی، حتی اگر يكسره جنگيدن هم باشد، خستگی دركردن می‌خواهد؛ عطر شمعدانی‌ها را بوييدن می‌خواهد. خشونت هست، قبول؛ اما خشونت، اصل كه نيست، زائده است، انگل است، مرض است. ما بايد به اصلمان برگرديم.
زخم را كه مظهر خشونت است با زخم نمی‌بندند؛ با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند، با محبت، با عشق...
📝 نادر ابراهیمی 📚 از کتاب: آتش بدون دود
#جستار
در «جریان» باشید.
@Jaryaann