بهار آفرینش را
نگاری نیست غیر از تو
نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو
[تاسیس 1400/2/31]
تماس با مدیران کانال برای پیشنهاد یا مشورت به این ایدی تماس بگیرید@SAmafari674
با من بيا مگو كجا تنها با من بيا با من بيا تا درد، تا زخم با من بيا تا نشانت دهم عشقم را آغاز از كجاست. با من بيا با من بيا تا خونی كه از لبم چكيد تا خونی كز سكوتم تا مرگ. با من بيا تا دوباره به نوشداروی تو روئينه جانی تازه بگيرم. تا شرابی باشی كه عشقی را سيراب میكند. با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم آتشی از خون و ميخك آتشی از عشق و شراب
با من بيا تا دوباره به نوشداروی تو روئينه جانی تازه بگيرم . تا شرابی باشی كه عشقی را سيراب میكند . با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم آتشی از عشق و شراب
سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست!