بهار آفرینش را
نگاری نیست غیر از تو
نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو
[تاسیس 1400/2/31]
تماس با مدیران کانال برای پیشنهاد یا مشورت به این ایدی تماس بگیرید@SAmafari674
سکانسی در فیلم «برخاسته» هست که در آن موجودات سیارات دیگر، قابلیتی در خونشان دارند که زخمها را سریعا بهبود میبخشد و جای زخمها سریعا خوب میشود، جوری که انگار اصلا هیچ بریدگی و خراشی وجود نداشته. ما آدمها در مورد روانمان اینطوریم. جوری دلمان را به سادهترین چیزها و اتفاقات خوش میکنیم و جوری میخندیم و خودمان را به فراموشی میزنیم که انگار نه انگار چند ساعت یا چند روز قبل، داشتهایم از درون توسط اندوه بلعیده میشدیم. جوری حالمان خوب میشود که انگار از ابتدا هیچ زخمی وجود نداشته و هیچ دردی را احساس نمیکنیم. ما موجودات خود ترمیمشوندهی این سیارهی مرموز! ما سرخوشان بدون سرانجام... ما زود خوب شوندگان روی پای خود ایستاده!
من زنده ام و مي خواهمَت در اين تُنگِ تنگِ دلتنگي تا ميتواني در آغوشم بگير بعد از مرگم انگار كه ماهي كوچكت را به دريا سپرده باشي آرام باش زندگي كن و لبخند بزن
چه غريب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری نه به انتظار ياری, نه ز يار انتظاری غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان كه به هفت آسمانش نه ستارهاي است باری دل من ! چه حيف بودی كه چنين زكار ماندی چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
تو ای رفته ازنگاه نرفته ازیاد؛ رفتنت آتشی بود برجانم که هرگز خاموش نمی شود و رد پایت زخمی ست، که تاابد درقلبم به یادگارگذاشتی بعدازتو.. دراین دیارتباهی وخالی ازعشق، تنها مرگ برایم باقی مانده ومرگ... این لغت عاشقانه! بهترین راه برای ادامه ی عاشقانه هایی ست که بارها وبارها باتو رقم زدم....
امان از این پنجشنبه ها! وقتی نیستی، از جمعه هم دلگیرتر می شوند عطرت در هوا می پیچد! خیالت در سرم پرسه می زند! و قلب کوچکِ من، بی تو، هزار بار در ثانیه می میرد...
«آدمها هرجا که باشند صبح و شب همیشه همان کارهای تکراری را انجام میدهند، نه؟ تنها راهی که این ملالت را از ذهنمان دور کنیم این است که یک جا ساکن شویم و یک شغل مشخصی را انجام دهیم. آن وقت دیگر به آن فکر نخواهیم کرد.»