شاعــر نبــودم... اما نوشتم... از حدِ اعـلاے دوسـت داشتن نوشتم ... بــه زبـانِ اشتـیاق نوشتــم...
من در یڪ #عصــرِ دلتنگ... نشسته بر صندلی صبر .. درایـوان انتظار.... تـورا بشڪل عشق بشڪلِ اشـڪ... نوشـتم.... نخواندی... دیگری خواند و عاشق شد.... #عصرتون_پراز_بارش_عشق❤️✨
#عصرانه دلم یک گوشه ی دنج دریک کافه میخواهد فقط من و تو. در ازدحام جمعیت این شهر فقط تورا ببینم, تو قهوه تعارف کنی من غرق در قهوه ای چشمانت طعم خوش بودنت را بنوشم
بیایی آرام توی فکرم ریز ریز از توی سرم بیاورمت پایِ قندانِ روی میز پشت به پنجره ی اتاق بریزیمت توی استکان چایم
مثل دانه های هل مثل تکه های دارچین مثل لیمو های امانی که بمانی بریزم و سربکشم تمام #تو را که مثل مزه ی خوبِ چایِ عصر یک روز بمانی برای روزهای سرد پاییزی...