اهل کاشانم نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک. نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد. پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد. زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار. من به مهمانی دنیا رفتم چیزهایی دیدم در روی زمین: کودکی دیدم، ماه را بو می کرد. قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد. من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت. ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، #کاسه#داغ#محبت#بود. #سهراب_سپهری