شعر و غزل امروز

#نزار_قبانی
Канал
Искусство и дизайн
Блоги
Юмор и развлечения
Музыка
Персидский
Логотип телеграм канала شعر و غزل امروز
@asru1Продвигать
2,54 тыс.
подписчиков
2,69 тыс.
фото
154
видео
603
ссылки
آرشیوی از بهترین سروده های ایران و جهان تبلیغ نداریم asru.blogfa.com وبلاگ @asr_u ادمین
وقتی زن زیبایی می میرد،
زمین تعادل خود را از دست می دهد!
ماه صدسال عزای عمومی اعلام می کند
و شعر بیکار می شود.


#نزار_قبانی
🖤
@asru1
@asru1

و بعد از اين همه
هنوز بر اين گمانی كه ناشناسی و پنهان؟
از بوی لباس‌هايم می‌فهمند محبوب منی،
از عطر تنم ‌می‌فهمند بامن بوده‌ای،
از دستِ خواب رفته‌ام،
می‌فهمند كه تو برآن خواب رفته‌ای.
از امروز ديگر نمی‌توانم پنهانت كنم.
از دست‌خطم، می‌فهمند برای تو می‌نويسم ...

#نزار_قبانی
@asru1
از من فرار نکن،
من مردِ سرنوشت توام
از من رها نمی‌شوی،
خدا مرا برای تو فرستاده
یک بار از گوش‌هایت ظاهر می‌شوم
یک بار دیگر از فیروزه انگشترت،
و هنگامی که تابستان بیاید
همانند ماهیان
در دریای چشمانت
شنا خواهم کرد...


#نزار_قبانی
@asru1
@asru1
حديثك سجادةٌ فارسيَّهْ...
و عيناك عُصْفورتانِ دِمَشْقيَّتانِ...
تَطيرانِ بَيْنَ الجِدار و بَيْنَ الجِدارْ...
و قَلْبي يُسافِرُ مِثْلَ الحَمامَةِ فَوْقَ مِياهِ يَدَيْكِ،
و يأْخُذُ قَيْلُولَةً تَحْتَ ظِلِّ السِّوارْ...

‌‌

‌کلامت، قالیچه‌ی ایرانی‌ست
و چشمان‌ات، گنجشککان دمشقی
که در فاصله‌ی دو دیوار می‌پرند
و دلم چون کبوتری‌ست که بر فراز آب‌های دستانت سفر می‌کند
و در سایه‌ی دست‌بندت، در قیلوله‌یی می‌آساید...
‌‌


#نزار_قبانی
ترجمه‌ی موسی اسوار
@asru1
@asru1
تو واپسین شکوفه‌ای
که بوییده‌ام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خوانده‌ام
پیش از کتاب‌سوزان
آخرین واژه‌ای که نوشته‌ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی
که به زنی ابراز داشته‌ام
پیش از انقضای زنانگی!
واژه‌ای هستی
که با ذره‌بین‌ها
در لغت‌نامه‌ها
به دنبال‌اش می‌گردم

#نزار_قبانی
@asru1
@asru1
عشقت به من آموخت که چونان پسرکی رفتار کنم:
چهره‌ات را با گچ بر دیوارها نقاشی کنم،
بر بادبانِ زورقِ ماهیگیرانُ
بر ناقوسُ صلیبِ کلیساها...

عشقت به من آموخت که عشق، زمان را دگرگون می‌کند!
و آن هنگام که عاشق می‌شوم زمین از گردش باز می‌ایستد!
عشقت بی‌دلیلی‌ها را به من آموخت!

پس من افسانه‌های کودکان را خواندم
و در قلعه‌ی قصه‌ها قدم نهادمُ
به رؤیا دیدم دخترِ شاهِ پریان از آنِ من است!
با چشم‌هایش، صافتر از آبِ یک دریاچه!
لب‌هایش، خواستنی‌تر از شکوفه‌های انار...

به رؤیا دیدم که او را دزدیده‌ام همچون یک شوالیه
و گردنبندی از مرواریدُ مرجانش پیشکش کرده‌ام!
عشقت جنون را به من آموخت
و گُذرانِ زندگی بی آمدنِ دخترِ شاهِ پریان را!

عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستجو کنم
و دوست بدارم درختِ عریانِ زمستان را،
برگ‌های خشکِ خزان را وُ باد را وُ باران را
و کافه‌ی کوچکی را که عصرها در آن قهوه می‌نوشیدیم!

عشقت پناه بردن به کافه‌ها را به من آموخت
و پناه بردن به هتل‌های بینامُ کلیساهای گمنام را!

عشقت مرا آموخت
که اندوهِ غربتیان در شب چند برابر می‌شود!
به من آموخت بیروت را چونان زنی بشناسم، ظالمُ هوس‌انگیز...
که هر غروب زیباترین جامه‌هایش را میپوشد،
بر سینه‌اش عطر می‌پاشد
تا به دیدار ماهیگیرانُ شاهزاده‌ها برود!

عشقت گریستنِ بی اشک را به من آموخت
و نشانم داد که اندوه
چونان پسرکی بی‌پا
در پس‌کوچه‌های رُشِه وُ حَمرا می‌آرامد!

عشقت اندوه را به من آموخت
و من قرنها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازد!
زنی که میانِ بازوانش چونان گنجشکی بگریمُ
او تکه تکه‌هایم را 
چون پاره‌های بلوری شکسته گِرد آورَد!


#نزار_قبانی
@asru1
@asru1
من درخت آتشم، پيامدار آرزو
سخن‌گوی پنجاه میلیون عاشق.
اندوه‌گساران در آغوش من آرام می‌گیرند
گاه برایشان کبوتری می‌سازم
و گاه بوتهٔ یاسی
دوستان،
من زخمی هستم که هرگز
سلطهٔ خنجر را نپذیرفت...!

#نزار_قبانی
@asru1
محبوب‌ام
سپاس گیسوی تو را
که دنیا را به‌خود مشغول کرده
و زیبایی همه‌ی نخل‌ستان‌ها را ربوده است.

سپاس
برای هر دقیقه‌ای که
-در این عمر بخیل-
چشمان‌ات به من ارزانی داشتند.

سپاس برای ساعات بی‌پروایی و رقابت
و تلاش برای چیدن ناممکن.

سپاس برای همه‌ی سال‌های عشق تو
با پاییز و زمستان‌اش
و روزهای ابری و آفتابی‌اش
و یکسان نبودنِ آسمان‌اش.
ایام قهر و آشتی هجران و وصال

سپاس بر زمان‌های گریستن؛
و دوران شب‌بیداری‌های طولانی

سپاس بر اندوه زیبا
سپاس بر اندوه زیبا

شُكرَاً لِشَعرِكِ .. شاغِلِ الدُّنيا..
وسارِقِ كُلِّ غاباتِ النَّخِيل
شُكرَاً لِكُلِّ دَقيقَةٍ..
سَمَحَت بِها عَيناكِ في العُمرِ البَخيل
شُكرَاً لِساعات التَّهَوُّرِ، والتَّحَدِّي،
واَقتِطافِ اِلمُستَحِيل..
شُكرَاً على سَنَواتِ حُبِّكِ كُلِّها..
بِخَرِيفِها، وشِتائِها
و بِغَيمِها، وبِصَحوِها،
وتَناقُضاتِ سَمائِها..
شُكرَاً على زَمَنِ البُكاء ، ومَواسِمِ السَّهَرِ الطَّوِيل
شُكرَاً على الحُزنِ الجَميل..
شُكرَاً على الحُزنِ الجَميل.

#نزار_قبانی
@asru1
@asru1

بند ۱

شهادت می‌دهم که هیچ زنی
ماهرانه بازی نمی‌کند جز تو
و حماقتم را همچون تو به درازنای ده سال تحمل نکرده است
و همچون تو در برابر جنونم شکیبا نبوده است
و چنگال‌هایم را نچیده است
و دفترهایم را مرتب نکرده است
و مرا به مهد کودک نبرده است
جز تو

بند ۲

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
همچون یک عکس روغنی
در اندیشه و رفتار
در عقل و جنون
در زود به تنگ آمدن
و زود وابسته شدن
شبیه من نبوده است جز تو

و شهادت می‌دهم
هیچ زنی نصف آنچه که تو مرا به خود جذب کرده‌ای مرا جلب نکرده است
و مرا مثل تو تصرف نکرده است
و مثل تو آزاد نکرده است

بند ۳

شهادت می‌دهم که هیچ زنی
با من همچون کودکی دو ماه برخورد نکرده است
و به من شیر گنجشک و گل و اسباب بازی نداده است
جز تو

شهادت می‌دهم که هیچ زنی
همچون دریا با من بخشنده نبوده است
و همچون شعر با کلاس نبوده است
جز تو
و با من ناز نکرده است
و مرا تباه نساخته است
جز تو

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
کودکی مرا تا پنجاه سالگی کش نداده است
جز تو

بند ۴

شهادت می‌دهم که هیچ زنی
نتوانسته است بگوید که من به تنهایی تمام زنانم
و نافم مرکز این هستی است
جز تو

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
درختها او را هنگام راه رفتن دنبال نکرده‌اند جز تو
و کبوتران از آب خنک تنش سیراب نشده‌اند جز تو
و بره‌ها از چمن تابستانی زیر بغلش نخورده‌اند جز تو

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
داستان زنانگی را در دو کلمه خلاصه نکرده
و مردانگی من را علیهم نشورانده است جز تو

بند ۵

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
زمان در کنار سینه‌ی راستش متوقف نشده است جز تو
و در دامنه ی سینه‌ی چپش شورش‌ها برپا نشده‌اند جز تو

و شهادت می‌دهم که هیچ زنی
قوانین جهان را تغییر نداد جز تو
و نقشه حلال و حرام را در هم نریخت
جز تو

بند ۶

شهادت می‌دهم که هیچ زنی جز تو
مرا در لحظات عاشقانه همچون زلزله در هم نمی‌کوبد و در نمی‌نوردد
نمی‌سوزاند
غرق نمی‌کند
به آتش نمی‌کشد
خاموش نمی‌کند
مانند هلال دو نیم نمی‌کند

و شهادت می دهم که هیچ زنی جز تو
روانم را طولانی ترین زمان ممکن اشغال نمی‌کند:
خوشبختانه‌ترین اشغال
مرا همچون گلی دمشقی
همجون نعنا
همچون پرتقال
نمی‌کارد

ای زنی که:
سوال‌هایم را زیر موهایت پنهان می‌کنم
اما هیچ‌گاه به آنها پاسخ نمی‌دهی

ای زنی که تو تمام زبان‌ها هستی
اما با ذهن لمس می‌شوی و قابل گفتن نیستی

بند ۷

ای دریایی چشم
ای دستانت همچون موم
و ای حضورت شگفت انگیز
ای سفید چون نقره
و صاف چون بلور
شهادت می‌دهم که هیچ زنی
تمام قرن‌ها و زمان‌ها پیرامون کمرش جمع نمی‌شوند
و هزاران هزار ستاره پیرامونش نمی‌چرخند
جز تو
و شهادت می‌دهم
که هیچ زنی جز تو ای محبوبم
اولین مرد و آخرین مرد بر دستان او تربیت نشده‌اند

بند ٨

ای درخشان و شفاف
و میزان و زیبا
ای اشتها آور و درخشنده
ای همیشه کودک
شهادت می‌دهم که هیچ زنی نتوانست
از قوانین دوران غار نشینی رها شود
و بت‌هایشان را بشکند
و توهماتشان را بر باد دهد
و به قدرت غارنشینان پایان دهد جز تو
شهادت می‌دهم که هیچ زنی
سینه‌اش را در مقابل خنجرهای قبیله سپر نکرد
و عشق من به خودش را خلاصه و چکیده فضیلت به شمار نیاورد جز تو

بند ۹

شهادت می‌دهم که هیچ زنی جز تو
درست آن‌گونه نبوده است که من انتظارش را می‌کشیدم
و موهایش بلند تر از آن چیزی نبوده است که من می‌خواستم و رؤیایش را می‌دیدم
و شکل سینه‌اش کاملاً مطابق آن تصویری نبوده است که من نوشته‌ام و کشیده‌ام

شهادت می‌دهم که هیچ زنی جز تو
از ابر دود سیگارم هنگامی که سیگار کشیده‌ام بیرون نیامده است
و مانند کبوتر سفید هنگام به فکر فرو رفتنم در اندیشه‌ام پرواز نکرده است

ای زنی که درباره‌ات کتاب‌ها نگاشته ام
اما با این وجود همچنان از تمام آنچه درباره‌ات نگاشته‌ام زیباتری

بند ۱۰

شهادت می‌دهم که هیچ زنی نتوانسته است
با من در نهایت متمدنانگی عشقبازی کند
و من را از گرد و غبار جهان سوم بیرون برد
جز تو
و شهادت می‌دهم که هیچ زنی نتوانست
عقده‌هایم را بگشاید
و تنم را با فرهنگ سازد
و با آن همچون گیتار سخن بگوید
جز تو
شهادت می‌دهم که هیچ زنی نتوانست
جز تو
جز تو
جز تو

#نزار_قبانی
@asru1
الحب أن تراني کل مرة
کأول مرة...


عشق این است که همواره مرا
همچون نخستین بار ببینی...


#نزار_قبانی
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asru1
@asru1
سيِّدتي
كنتِ أهم امرأةٍ في تاريخي
قبل رحيل العامْ.
أنتِ الآنَ.. أهمُّ امرأةٍ
بعد ولادة هذا العامْ..
أنتِ امرأةٌ لا أحسبها بالساعاتِ وبالأيَّامْ.
أنتِ امرأةٌ..
صُنعَت من فاكهة الشِّعرِ..
ومن ذهب الأحلامْ..
أنتِ امرأةٌ.. كانت تسكن جسدي
قبل ملايين الأعوامْ..

يا سيِّدتي
يا سيِّدة الشِعْرِ الأُولى
هاتي يَدَكِ اليُمْنَى كي أتخبَّأ فيها..
هاتي يَدَكِ اليُسْرَى..
كي أستوطنَ فيها..
قولي أيَّ عبارة حُبٍّ
حتى تبتدئَ الأعيادْ...


بانوی من..
قبل از پایان سال
مهم‌ترین زن تاریخَم بوده‌ای
و اکنون بعد از آغاز سال
مهم‌ترین بانویی....
تو نه آن بانویی که با گذر ساعت‌ها و روزها بسنجمَش
تو بانویِ ساخته شده از میوه‌یِ شعری..
و رویاهایِ طلایی
تو آن بانویی که قبل از میلیون‌ها سال
در جسمم سکنی گزیده بودی...

بانوی من
ای بانویِ نخستین شعرهایم
دست راستت را بده که در آن پنهان شوم
دست چپت را بده که چونان وطن
در آن سکنی گزینم
بانوی من..
واژه‌یِ عاشقانه‌ای بگو
که جشن‌ها آغاز شوند....


#نزار_قبانی
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asru1
@asru1
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بی‌کرانِ درونم
رهایی یابم
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم
ای شیرین‌ترین آفریده‌ها
با عشق می‌توانم
هندسه‌ی جهان را دگرگون کنم
می‌توانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم

#نزار_قبانی
@asru1
‌مشتاقٌ لأنْ أمشي وإياكِ على الماءِ
وأن أمشي على الغيمِ
وأن أمشي على الوقتِ


مشتاقم که با تو
قدم بزنم
بر روی آب
بر روی ابر
بر روی زمان...


#نزار_قبانی
@asru1
آسرو

شعر و غزل امروز
@asru1

چشمانت آخرین قایق‌هایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگا‌ه‌های جنون خسته‌ام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند
با چه کسی خواهند گریخت
و من
به گریز می‌اندیشم
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
آخرین چیزی است که از گیاهان دریا مانده ‌است
آخرین چیزی است که از کشتزار‌های تنباکو
آخرین چیزی است که از اشک‌های بابونه باقی است
چشمانت آخرین بادهای موسمی وزیده است
و آخرین کارناوال ‌آتش‌بازی است
چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!

چشمانت آخرین چیزی است که از میراث عشق به جا مانده ‌است
آخرین چیزی است که از نامه‌های عاشقانه باقی است
و دستانت… آخرین ِ دفتر‌های حریری است
بر روی‌شان
شیرین‌ترین سخنی که نزد من است ثبت شده‌
مرا عشق پرورده ‌است، مانند لوح توتیا
و محو نشدم
در حالی ‌که شعر باخنجرش طعنه می‌زند مرا،
رها کنم تا که توبه کنم
دوستت دارم
ای کسی که دریاهای جنوب را در چشمانش اندوخته
با من باش
تا دریا به رنگ آبی‌اش بماند
و هلو تا همیشه بوی خوشش را نگه ‌دارد
شمایل فاطمه همیشگی شود
و مانند کبوتر، زیر نور غروب پرواز کند
با من باش… چه بسا حسین بیاید
در لباس کبوتر‌ها، و همانند مه و رایحه‌ی خوش
و از پشت سر او مناره‌ها می آیند، و سوگند به پروردگارم
و همه‌ی بیابان‌های جنوب
چشمانت آخرین ساحل از بنفشه‌هاست
و بادها مرا دریدند
و گمان کردم که شعر نجاتم می‌دهد
اما قصیده‌ها غرقم کردند
گمان کردم که ممکن است عشق جمع‌ام کند
ولی زن‌ها قسمتم کردند!
آری محبوب من:
شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود
و راضی شود که با من همراه شود…
و مرا با باران‌های مهربانی بشوید
عجیب است که در این زمان شعرا بنویسند
عجیب است این‌که قصیده هنوز هست
و از میان آتش‌ها و دودها می‌گذرد
و از میان پرده‌ها و محفظه‌ها و شکاف‌ها بالا می‌رود
مانند اسب تازی
عجیب است این که نوشتن هنوز هست
با این که سگ‌ها بو می‌کشند
و با این که ظاهر گفتگوهای جدید
می‌تواند شروع هر چیز خوبی باش

#نزار_قبانی
@asru1
منتخب شعر ایران و جهان
آسرو

شعر و غزل امروز
@asru1
هنگامی که بیروت می‌سوخت 
و آتش نشان‌ها لباس سرخ بیروت را می‌شستند 
و تلاش می‌کردند تا 
گنجشککان روی گل‌های گچبری را آزاد کنند. 
من پابرهنه در خیابان‌ها 
بر آتش‌های سوزان و ستون‌های سرنگون 
و تکه‌های شیشه‌های شکسته می‌دویدم 
در حالی که چهره‌ی تو را که بود چون کبوتری محصور 
جستجو می‌کردم 
در میان زبانه‌های شعله‌ور 
می‌خواستم به هر قیمتی 
بیروت دیگرم را نجات دهم 
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود 
همان بیروتی که ما دو را 
در یک زمان آبستن شد 
و از یک پستان شیر داد 
و ما را به مدرسه یدریا فرستاد 
آن جا که از ماهی‌های کوچک 
اولین درس‌های سفر را و 
اولین درس‌های عشق را یاد گرفتیم 
همان بیروتی که آن را 
در کیف‌های مدرسه‌مان با خود می‌بردیم 
و آن را در میان قرص‌های نان 
و شیرینی کُنجد 
و در شیشه‌های ذرت می‌گذاشتیم 
و همانی که آن را 
در ساعات عشق بازی بزرگمان 
بیروت تو 
و بیروت من 
می‌نامیدیم

#نزار_قبانی

@asru1
منتخب شعر ایران و جهان
آسرو

شعر و غزل امروز
@asru1

وقتی تو را دوست می دارم

بارانی سبز می بارم

بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ

از مژگانم گندم می روید

انگور
انجیر
ریحان و لیمو

وقتی تو را دوست می دارم
ماه از من طلوع می کند

و تابستانی زاده می شود
گنجشکان مهاجر باز می آیند
وچشمه ها سرشار می شوند

وقتی به قهوه خانه می روم
دوستانم
گمان می کنند که بوستانم ...

#نزار_قبانی
@asru1
منتخب شعر ایران و جهان
دستانت
ابرهای بهاری‌اند!
اگر دستهايت نبود
جهان از تشنگی می‌مرد...

#نزار_قبانی
@asru1
في عينيكِ
خلاصةُ حُزنِ البشريَّه...

«در چشمانت
خلاصه‌ی اندوهِ انسانهاست...»


#نزار_قبانی
@asru1
آسرو

شعر و غزل امروز
@asru1

كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي ...
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتُها أنا ...

بعد از من هر مردی که
تو را ببوسد
بر روی لبانت نهال کوچک
انگوری خواهد یافت
که من کاشته ام

#نزار_قبانی
@asru1
منتخب شعر ایران و جهان
صبح بخیرِ بنفش تو،

از آن سوی گوشیِ تلفن

جنگلی را در من رویاند!

#نزار_قبانی

@asru1
Ещё