عاشقانه های فاطیما

#محمدرضا_پارسایار
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
آفتاب که بر جهان می‌دود
یقین دارم که آفتاب به‌سان تو
چشم زمین را به جهان باز می‌کند

لب‌خندی بر فراز شب‌ها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیده‌دم را به خواب می‌بیند

راز بزرگ کام‌جویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را می‌رباید از ما

ولی ما را برای هم به‌جا می‌نهد
و هم‌واره ما را برای هم خلق می‌کند
ای آن‌که خاطره‌ات را زنده می‌کنم

ای آن‌که خواهان نیک‌بختی‌ات بودم.

#پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
برگردان: #محمدرضا_پارسایار

@asheghanehaye_fatima
سخن با تو می‌گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می‌شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لب‌خند می‌زنی که مرا تسخیر کنی
تو لب‌خند می‌زنی
و چشم من به جهان باز می‌شود
تو را در آغوش می‌گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می‌کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می‌کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می‌شویم
تا دوباره به هم برسیم.


#پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه،
برگردان: #محمدرضا_پارسایار

@asheghanehaye_fatima
سخن با تو می‌گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می‌شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لب‌خند می‌زنی که مرا تسخیر کنی
تو لب‌خند می‌زنی
و چشم من به جهان باز می‌شود
تو را در آغوش می‌گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می‌کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می‌کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می‌شویم
تا دوباره به هم برسیم.

#پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

برگردان: #محمدرضا_پارسایار

@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#پل_الوار

پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاست‌مدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایه‌گذاری کرد.
با مجموعه‌های "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربه‌ی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجان‌انگیز و پرشور خبر می‌داد. از جمله‌ی آن مجموعه‌ی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. درباره‌ی این کتاب منتقدان گفته‌اند: همین کتاب کافی‌ست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست‌ شد و در همین سال بود که در بحبوحه‌ی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیت‌های سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سال‌ها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی می‌پردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمه‌ای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکته‌ی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.

#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید


@asheghanehaye_fatima
غم‌گین بود روح من، غم‌گین بود
به‌خاطر یک زن، به‌خاطر یک زن

من تسلی نیافتم.
گرچه دل از کف دادم.

گرچه دل من، گرچه روح من
به دور از این زن گریختند.

من تسلی نیافتم.
گرچه دل از کف دادم.

دل من، دل چنین نازک من
به روح من می‌گوید:

ممکن است آیا و ممکن بود
این غربت پر غرور و غمین؟

به دل‌ام روح می‌گوید:
نمی‌دانم این دام چه می‌خواهد.

حاضریم چرا و در غربت‌ایم
با آن‌که بسی دور رفته‌ایم؟




#پل_ورلن | Paul Verlaine | فرانسه، ۱۸۹۶-۱۸۴۴ |

برگردان: #محمدرضا_پارسایار


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




مرا چه سود که تو عاقل باشی؟
زیبا باش و محزون باش
اشک بر زیبایی چهره می‌افزاید
چون رود که بر منظره
طوفان گل‌ها را طراوت می‌بخشد

دوست می‌دارم‌ات آن‌دم که نشاط
از چهره‌ی گردآلوده‌ات رخت می‌بندد
آن‌دم که غرق در کین می‌شود دل‌ات
و سایه‌ی هول‌ناک گذشته
بر امروز تو بال می‌گستراند

دوست می‌دارم‌ات آن‌دم، کز چشم فراخت
اشکی به گرمی خون می‌چکد

ای لذت آسمانی
سرود ژرف و دل‌نشین!
من طالب سوز دل توام
و می‌پندارم که روشن می‌شود دل‌ات
از مرواریدهایی که فرومی‌ریزد از دیده‌ات.

■●شاعر: #شارل_بودلر | فرانسه، ۱۸۶۷-۱۸۲۱ | Charles Baudelaire | 

■●برگردان: #محمدرضا_پارسایار
آفتاب که بر جهان می‌دود
یقین دارم که آفتاب به‌سان تو
چشم زمین را به جهان باز می‌کند

لب‌خندی بر فراز شب‌ها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیده‌دم را به خواب می‌بیند

راز بزرگ کام‌جویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را می‌رباید از ما

ولی ما را برای هم به‌جا می‌نهد
و هم‌واره ما را برای هم خلق می‌کند
ای آن‌که خاطره‌ات را زنده می‌کنم

ای آن‌که خواهان نیک‌بختی‌ات بودم.

■●شاعر: #پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه● ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

■●برگردان: #محمدرضا_پارسایار

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



مرا چه سود که تو عاقل باشی؟
زیبا باش و محزون باش
اشک بر زیبایی چهره می‌افزاید
چون رود که بر منظره
طوفان گل‌ها را طراوت می‌بخشد

دوست می‌دارم‌ات آن‌دم که نشاط
از چهره‌ی گردآلوده‌ات رخت می‌بندد
آن‌دم که غرق در کین می‌شود دل‌ات
و سایه‌ی هول‌ناک گذشته
بر امروز تو بال می‌گستراند

دوست می‌دارم‌ات آن‌دم، کز چشم فراخت
اشکی به گرمی خون می‌چکد

ای لذت آسمانی
سرود ژرف و دل‌نشین!
من طالب سوز دل توام
و می‌پندارم که روشن می‌شود دل‌ات
از مرواریدهایی که فرومی‌ریزد از دیده‌ات.

■○شاعر: #شارل_بودلر | فرانسه، ۱۸۶۷-۱۸۲۱ | Charles Baudelaire | 

■○برگردان: #محمدرضا_پارسایار
@asheghanehaye_fatima




آفتاب که بر جهان می دود
یقین دارم که آفتاب بسان تو
چشم زمین را به جهان باز می کند

لبخندی بر فراز شبها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیده دم را به خواب می بیند

راز بزرگ کامجویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را می رباید از ما

ولی ما را برای هم به جا می نهد
و همواره ما را برای هم خلق می کند
ای آنکه خاطره ات را زنده می کنم

ای آنکه خواهان نیکبختی ات بودم.

#پل_الوار
#شاعر_فرانسه 🇫🇷
ترجمه: #محمدرضا_پارسایار
آفتاب که بر جهان می‌دود
یقین دارم که آفتاب به‌سان تو
چشم زمین را به جهان باز می‌کند

لب‌خندی بر فراز شب‌ها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیده‌دم را به خواب می‌بیند

راز بزرگ کام‌جویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را می‌رباید از ما

ولی ما را برای هم به‌جا می‌نهد
و هم‌واره ما را برای هم خلق می‌کند
ای آن‌که خاطره‌ات را زنده می‌کنم

ای آن‌که خواهان نیک‌بختی‌ات بودم●


#پل_الوار
🔺Paul Eluard (1895-1952)
🔘برگردان: #محمدرضا_پارسایار

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




سخن با تو می‌گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می‌شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند می‌زنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند می‌زنی
و چشم من به جهان باز می‌شود
تو را در آغوش می‌گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می‌کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می‌کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می‌شویم
تا دوباره به هم برسیم

#پل_الوار
مترجم #محمدرضا_پارسایار
@asheghanehaye_fatima



شب هرگز کامل نیست
همیشه همین است که من می گویم
همین که تأیید می‌کنم
در انتهای غم دریچه ای باز است
دریچه ای روشن
همیشه رؤیای بیداری است
برآوردن خواهشی و سیر کردن گرسنه ای
دلی بخشنده
دستی در دست دیگری،دستی گشوده
چشمی نگران
یک زندگی،
زندگی مشترک.

#پل_الوار
#شاعر_فرانسه 🇫🇷
ترجمه:
#محمدرضا_پارسایار
سخن با تو می گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند می زنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند می زنی
و چشم من به جهان باز می شود
تو را در آغوش می گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می شویم
تا دوباره به هم برسیم


#پل_الوار
#شاعر_فرانسه🇫🇷
مترجم :
#محمدرضا_پارسایار


@asheghanehaye_fatima
(سپیده دم)


آفتاب که بر جهان می دود

یقین دارم که آفتاب بسان تو

چشم زمین را به جهان باز می کند


لبخندی بر فراز شبها

بر چهره عریان زنی خفته

که سپیده دم را به خواب می بیند


راز بزرگ کامجویی

این ستیز غریب مِه

که آسمان و زمین را می رباید از ما


ولی ما را برای هم به جا می نهد

و همواره ما را برای هم خلق می کند

ای آنکه خاطره ات را زنده می کنم


ای آنکه خواهان نیکبختی ات بودم.

@asheghanehaye_fatima

👤#پل_الوار
👥ترجمه : #محمدرضا_پارسایار
📚تنهایی جهان