@asheghanehaye_fatimaچه میدانی تو از سادهترين چيزها
روزها خورشيدهايی بزک شدهاند
كه شبانه خوابِ سرخ گلها را میبينند
و همهی آتشها چون دود به آسمان میروند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در انتهای اتاقها جستهام
آنجا كه چراغی روشن بود
پاهایمان همراه هم طنين نمیانداختند
و نه آغوشمان كه بر روی هم بسته ماندند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بيهوده از رايحهها پُرند
كجا، كِی میتوانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
چه میدانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدنات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
بايد كه از ياد بَرَم و زندگی كنم
همچون پاروزنی بیپارو
میدانی چقدر طولانی است زمانِ مردن
زمان به خود گوش دادن و از پا درآمدن
میشناسی تو آيا شوربختی دوست داشتن را؟!..
شاعر:
#لویی_آراگون | "Louis Aragon" |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |
برگردان:
#جواد_فرید