■نیمکرهیی در گیسویی
بگذار زمانی دراز،
زمانی دراز،
به درون کشم عطرِ موهایت را،
صورتام را به تمامی در آن فروبرم،
همچون تشنهای در آبِ یک چشمه،
و آن را با انگشتانام تکانی دهم
همچون دستمالی معطر،
تا که خاطرات در هوا پراکنده شوند.
کاش میدانستی همهی آنچه را میبینم!
همهی آنچه را حس میکنم!
همهی آنچه را در موهایت میشنوم!
جانِ من بر روایح شناور است،
چونان جانِ دیگران بر موسیقی.
موهایت رؤیایی تمام را دربر دارد،
مملو از بادبانها و دکلها؛
دریاهای فراخی را دربردارد که بادهای موسمیشان مرا به اقلیمهایی دلانگیز میبرد،
آنجا که فضا آبیتر و ژرفتر است،
آنجا که جوْ معطّر از میوههاست،
معطّر از برگها و پوست بشری.
در اقیانوس گیسوانات،
من تماشاگر تصاویری از بندریام پر از طنین آوازهای مالیخولیایی،
پر از مردانِ سرزندهی همهی اقوام و سفاینی از همه شکل که معماری ظریف و پیچیدهی خود را در زمینهی آسمانی فراخ ترسیم میکنند،
آنجا که گرمای جاودان با رخوت میجنبد.
در نوازشهای گیسوانات،
رخوت ساعات دراز لمیدن بر تخت را باز مییابم،
در کابین یک کشتی شکیل،
سوار بر افتوخیز نامحسوس موجهای بندر،
در میان گلدانها و جامهای آب خنک.
در آتشدان گداختهی موهایت،
رایحهی تنباکوی آمیخته به تریاک و شکر را به درون میکشم.
در شبِ گیسویات،
بیکرانگی لاجوردی استوایی را میبینم که میدرخشد
بر کرانههای آبگرفتهی گیسوانات،
خود را مست میکنم
با روایح درآمیختهی قطران،
مشک،
و عصارهی نارگیل.
بگذار دیرزمانی طرّههای سنگین و سیاهات را به دندان گیرم،
هرگاه موهای موّاج و سرکشات را میجوم،
گویی خاطرات را میخورم.
#شارل_بودلر @asheghanehaye_fatima