عاشقانه های فاطیما

#فرید_فرخ_زاد
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
790
подписчиков
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#ایلهان_برک

ایلهان برک، شاعر و مترجم ترکیه‌ای، در سال ۱۹۱۸ میلادی در مانیسا به دنیا آمد و پس از كسب مدرک در رشته‌ی زبان فرانسه از دانشگاه آنکارا در ۱۹۴۵ شغل معلمی را برگزید و مدتی نیز به عنوان مترجم در موسسه چاپ و نشر "زیرات بانک" مشغول شد. او به طور تخصصی اشعار شاعران برجسته‌ای مانند "آرتور رمبو" و "ازرا پوند" را به زبان ترکی ترجمه کرد. ایلهان برک از شاعران نسل دوم شعر نوین و از شاعران پست‌مدرن ترکیه بود. اشعار او شامل مضامين حماسی و عاشقانه است و ریشه در اسطوره‌شناسی دارد. او با الهام و تلفيق شعرهای سنتی غربی و شرقی موفق شد شیوه‌ای منحصر به‌فرد با نگاهی پست‌مدرن در اشعارش بیافریند.
تاریخ، جغرافی، هنرهای تجسمی و شهرهايی مانند استانبول، پاریس و آنکارا مضامین بيش‌تر اشعار او بودند. اين شاعر خلاق برای پرورش  درونمایه‌هایی از اين دست از کلمات محاوره‌ای و عامیانه چون نام محلی گل‌ها، آلات موسیقی و... بهره می‌جست كه همين مسئله او را از دیگران متمایز می‌کرد.  تنها یک مجموعه منتخب کوچک شعر او به نام "برگی در آستانه‌ی افتادن" به  انگلیسی ترجمه شده و همين یک اثر برای شناخته شدنش در كشورهای ديگر كافی بو‌د. بيش‌تر تلاش‌های برک صرف نوشتن شعر و مقالات مربوط به نقد شعر بود و تنها یک داستان کوتاه از او به جای مانده است. 
او در دوران حياتش به خاطر شعر "کتاب استانبول" در سال ۱۹۸۰، مجموعه شعر "خاکسترها" در ۱۹۷۹ و "رودخانه‌ی زیبا" در ۱۹۸۸ موفق به كسب جايزه شد.
در جریان شعر نوی ترکیه ایلهان برک جایگاه ویژه‌ای دارد. چنانچه در جمع ادبی ترکیه از او با عنوان "رنگین کمان عصر طلایی شعر ترک" نام می‌برند.
ایلهان برک در سال‌های پایانی عمرش به "بودروم" رفت و در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.

#ایلهان_برک
#سیامک_تقی‌زاده
#فرید_فرخ_زاد

@asheghanehaye_fatima
İnsan olan vatanını satar mı? 
Suyun içip ekmeğini yediniz. 
Dünyada vatandan aziz şey var mı? 
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?

Onu didik didik didiklediler, 
saçlarından tutup sürüklediler. 
götürüp kâfire : «Buyur...» dediler. 
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?

Eli kolu zincirlere vurulmuş, 
vatan çırılçıplak yere serilmiş. 
Oturmuş göğsüne Teksaslı çavuş. 
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?

Günü gelir çarh düzüne çevrilir, 
günü gelir hesabınız görülür. 
Günü gelir sualiniz sorulur : 
Beyler! bu vatana nasıl kıydınız?


#Nazim_Hikmet_Ran


@asheghanehaye_fatima


آیا کسی که انسان است
وطنش را می‌فروشد؟
آبش را نوشیده و نانش را خوردید.
در دنیا چیزی عزیزتر از وطن آیا هست؟
آقایان!چگونه این وطن را تکه‌تکه کردید؟

آن را ذره ذره از هم دریدند
از زلفانش گرفته و بر زمین کشیدند
آن را برداشتند
و به کافر گفتند: "بفرمایید..."
آقایان! این وطن را چگونه تکه‌پاره کردید؟

دستانش به زنجیر کشیده شده،
وطن عریان و برهنه بر زمین پهن شده،
بر سینه‌اش دژخیمی نشسته،
آقایان! چگونه این وطن را از هم دریدید؟

روزی می‌آید که دوران به دورِ راستی می‌چرخد
روزی می‌آید که حسابتان آشکار می‌گردد
روزی می‌آید که از شما پرسیده می‌شود:
آقایان!
چگونه این وطن را تکه‌پاره کردید؟


#ناظیم_حیکمت_ران
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
#ناظم_حکمت
کسی چه می‌داند
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یک‌دیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفته‌اند...



#ازدمیر_آصف
ترجمه‌ی #فرید_فرخ‌_زاد

@asheghanehaye_fatima

◼️
@asheghanehaye_fatima👆

آن‌هنگام که نبودن تو
در درونم آوار می‌شود
به گورستان رفته و آنجا سراغ تو را می‌گیرم
می‌گویند: «مردها هرگز نمی‌گریند»
اما هر روز
من در مزار تو خون گریه می‌کنم...

این سنگی که نام تو را بر آن می‌بینم،
سنگ صبورِ این قلب زخمی‌ام است
تمامی آرزوهایم
در اینجا خاک شده‌اند
این سنگ، سنگِ قبرِ همه‌ی هست‌ونیست من است

این قطعه‌سنگی که بالای مزار توست
یک سنگ نیست،
بلکه دری‌ست واشده بر دنیای ابدی،
آن دستانی که تو را به بهشت رساند،
همانی‌ست که مرا به جهنم برداشت!

گاهی ستاره‌ها
مانند پولک‌هایی به تاریکیِ خیالم می‌ریزند
و در دوردست‌ها می‌بینم که
هم‌چون فرشته‌ها با نور می‌آمیزی

گاهی خیال تو
در برابر چشمانم،
چون پرده‌ی سینما پدیدار می‌شود
در آن
به گذشته‌هامان می‌نگرم
کابوس‌ها صدایم را در درونم خفه می‌کنند...

چه خیال‌های زیبایی داشتیم
بر دوش اسبی بال‌دار به آسمان‌ پرواز می‌کردیم
تا که می‌راندیم
از گیسوانت نور می‌پاشید
و ستاره‌های تازه‌ای به آسمان می‌پراکندیم...

کو آن لانه‌ای که برای گل‌ها ساخته بودیم؟
غنچه‌هامان گل نداده پژمردند؟
در دلم آرزوها به سوگ نشستند
کو؟
کجا ماندند آن آرزوهامان؟

گاهی که مست و لایعقل
به اینجا می‌آیم،
می‌گویم
چه خوب که اینجا خوابیده‌ای
وگرنه می‌فهمیدی اعتیادم را
چه خوب که تو از این دنیا گذشته‌ای...

می‌دانم
تاریکی تو را هراسان کرده
و دنیای تو را دربرگرفته،
اما نترس
در نبود تو
از این قلبِ سوخته‌ام
بر مزار تو نور می‌بارد...

اگر بر گوش ِ کرِ خداوند فریاد بزنم
آیا دوباره تو را به زندگانی من می‌‌آورد؟
اگر مانند مادرت حوا
سیبی بخوری
تو را از بهشت بر این دنیا می‌اندازد؟!

بار سنگین عشق بر دوشم است
بیدار شو
و مانند ستونی تکیه‌گاهم باش
بیدار شو محبوب من
بیدار شو!
این‌قدر خوابیدن برازنده‌ی تو نیست!

می‌دانم
تو دیگر نخواهی بود
می‌دانم به جایی رفته‌ای که بازگشتی در آن نیست،
می‌دانم
تو مرگ را
برای تلخیِ شراب این زندگی مزه کرده‌ای.

می‌دانم
اگر چیزی به اسمِ زندگی‌کردن باشد،
تنها در قلب من زندگی خواهد کرد
هر آن فکر مرا با خود
به یک دنیای مجهولی خواهی برد_

دنیای نامعلومی که مسافرانش
هیچ‌یک را توانِ بازگشت به عقب نیست
دنیای ناشناخته‌ای که حتی عالمان نیز نمی‌دانند،
آنجا کجاست؟ و یا آن چیست؟

هر زمان که نبودنت در درونم می‌ریزد
از گورستان سراغت را می‌گیرم
می‌گویند«مرد گریه نمی‌کند»اما
هر روز بر مزار تو خون می‌گریم...

هرگاه که می‌خواهم از تو سراغی بگیرم،
گویی که بر گورستان جسدم می‌آید!
هر لحظه‌
بر این سنگ قبری که با تو خوابیده
حسادت می‌کنم...!

گمان مکن که زنده‌ام
گمان مکن که هستم من،
دلم بدل شده به میدانی پر از اندوه،
بی تو
آرزوهایم در درونم مرده‌اند
بی‌تو
بدل به گورستان آرزوها شده‌ام...


#اکبر_شفیعی (یاشار)
برگردان به فارسی: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima


.
در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.

در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.

چقدر چیزهای دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیز در این دنیاست

در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
این‌گونه بود که توانستم راه بروم...




#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Paltomun bir cebine ölümü
Bir cebine hayatı koydum
Bir cebine Sevinci
Bir cebine acıyı .
Bana gelişini senin
Sonra benden kaçışını
Paltomun bir cebine 
Kahramanlığı 
Bir cebine korkaklığı koydum.
Bir yanına dostlarımı 
Bir yanına düşmanlarımı…

Ne kadar çok şey var bu dünyada
Nefret edilecek ve sevilecek olan.

Paltomun bir cebine aklımı 
Bir cebine yüreğimi koydum
Ancak böyle yürüyebildim...

#Ahmet_Erhan

@asheghanehaye_fatima

در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.

در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.

چقدر چیزهای دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیز در این دنیاست

در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
این‌گونه بود که توانستم راه بروم...


#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima

روزهای درازی
حرفی نمی‌زند
نه می‌نویسد
نه سراغی می‌گیرد
نه چیزی می‌پرسد،
سپس می‌آید
یک "سلام" می‌گوید
و باز
اوست که برنده می‌شود...

#جمال_ثوریا
#جمال_ثریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Forwarded from پیوند نگار
‍ شعر و صدا : #جمال_ثریا/ترکیه
برگردان: #فرید_فرخ_زاد

@asheghanehaye_fatima


uzaktan seviyorum seni 
kokunu alamadan
boynuna sarılamadan
yüzüne dokunamadan
sadece seviyorum

öyle uzaktan seviyorum seni
eini tutmadan
yüreğine dokunmadan
gözlerinde dalıp dalıp gitmeden
şu üç günlük sevdalara inat
serserice değil adam gibi seviyorum

öyle uzaktan seviyorum seni
yanaklarına sızan iki damla yaşını silmeden
en çılgın kahkahalarına ortak olmadan
en sevdiğin şarkıyı birlikte mırıldanmadan

öyle öyle uzaktan seviyorum seni
kırmadan dökmeden parçalamadan
üzmeden ağlatmadan uzaktan seviyorum seni

öyle uzaktan seviyorum seni
sana söyleyeceğim her kelimeyi dilimde parçalayarak seviyorum
damla damla dökülürken kelimelerim
masum beyaz bir kağıtta seviyorum

#Cemal_süreyya



تو را از دوردست دوست می‌دارم
بی‌آنکه بوی تو را حس کنم،
بی‌آنکه دستانم را به گردنت آویخته و در آغوش بگیرمت،
بی‌آنکه صورتت را لمس کنم،
فقط دوستت دارم

همان‌گونه از دور دوستت دارم
بی‌آنکه دستت را بگیرم
بی‌آنکه قلبت را لمس کنم
بی‌آنکه غرقِ در چشمانت شوم.
لجباز به این عشق‌های گذرا،
تو را نه مانند یک در‌به‌در
بلکه مانند یک مرد دوستت می‌دارم‌

همان‌گونه از دور دوستت می‌دارم،
بی‌آنکه پاک کنم
اشک‌هایی را که بر گونه‌های نحیفت می‌افتند
بی آنکه در قهقه‌های دیوانه‌وارت شریک شوم،
بی‌آنکه باهم زمزمه کنیم
ترانه‌ای را که دوستش می‌داری

همان‌طور از دور دوستت می‌دارم
بی آنکه بشکنم، بریزم، خرد کنم
بی‌آنکه برنجانم
بگریانم
از دوردست دوستت می‌دارم...

همان‌گونه از دور دوستت دارم،
هر کلمه‌ای را که به تو خواهم گفت
در زبانم تکه‌تکه کردنشان را دوست دارم،
من تو را
هنگامی‌که کلماتم
چکه‌چکه
بر سپیدی معصوم کاغذی می‌ریزند
دوست می‌دارم...

#جمال_ثوریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

Yurdum gibi yaralıyım
Ne eksik, ne fazla
Derin bir uçurumum
Bütün haritalarda

Geceleri çığlıklar
Giriyor düşlerime
Dirlik nedir bilmedim
Yalan yanlış tarihimde


Yurdum gibi yaralıyım
Dünyaya karşı ben
Yıllar değil yıllar, umudumdur
Sessizce küllenen..


#Ahmet_Erhan



هم‌چون وطنم زخمی هستم...
نه بیش و نه کم
چون پرتگاهی عمیقم
در تمامی نقشه‌ها.

شبانه
فریاد‌ها
وارد کابوس‌هایم می‌شوند.
آسایش چیست؟
ندانستم
در این تاریخ اشتباه و دروغینم.

هم‌چون سرزمینم زخمی‌ام...
تنها
در مقابل دنیا ایستاده‌ام.
سال‌ها و عمر نیستند که بر من می‌گذرند
این‌ها
امید منند
که بی‌صدا خاکستر می‌شوند...

#آحمت_ارهان
برگردان #فرید_فرخ_زاد
روبروی دریا
بر روی نیمکتی چوبی،
سرم را بر شانه‌ات نهادن
با صدای تو گوش دادن به شعر،
خواسته‌های کودکانه‌ای داشتم
مرا ببخش...

#ناظم_حکمت
برگردان: #فرید_فرخ_زاد

@asheghanehaye_fatima


🔹شعرخوانی #رامیز_روشن/ جمهوری آذربایجان
🔹برگردان: #فرید_فرخ_زاد



Heç bilmirəm mən səni haçan, harda itirdim?
Yağış yudu, yoxsa ki, külək apardı səni?

Bu sevgi nağılını
mən biryolluq bitirdim,
Axtarmıram
axtarsam, yəqin, tapardım səni.

Dünyada bircə qorxum
səni itirmək idi,
Sən yoxsan
dünyada daha mənə qorxu yox.

Amma sənsiz elə bil hər şey şikəstdi indi;
Saatımın əqrəbi,
çaynikimin qulpu yox.

Yel vurduqca yellənir
pencəyimin ətəyi,
Pencəyimin
sonuncu düyməsitək qopmusan.
Barı çoxdan sovulmuş
ağacın üsündəki ən şirin
meyvəsitək qopmusan.

Dərdlilər öz dərdini
suya deyər,– deyiblər.
Yaxşı ki, su da gəldi,
dərdimdən azad oldum.
Armudun yaxşısını
ayı yeyər, – deyiblər.
Getdin, hansı ayının damağında dad oldun?!..

Sənsiz, elə bilmə ki,
kefə baxıram, kefə,
Sən yadıma düşəndə
darıxıram hər gecə.

Uşaq vaxtı, haçansa,
ömrümdə bircə dəfə
Pişiyimiz itəndə
darıxmışdım beləcə.
Daha uşaq deyiləm –
hər itənə ağlayam.
Rahat yatıram daha,
yuxum div yuxusudu.

… Kimdi bu gecə yarı
qapımı cırmaqlayan?
Bu nə səsdi?
Deyəsən, pişik miyoltusudu…

#Ramiz_Rövşən

@asheghanehaye_fatima


هیچ نمی‌دانم
من تو را چه‌زمانی و در کجا گم کردم؟
آیا تو را باران شست
و یا
کولاک تو را با خود برد؟

من این حکایت عشق را
یک‌باره به آخر رساندم،
در جست‌و‌جویت نبودم
که اگر بودم
یقین پیدایت می‌کردم.

در این دنیا
تنهاترین هراسم
تو را گم کردن بود،
تو نیستی و اکنون
دیگر در این دنیا از چیزی نمی‌هراسم.

اما بدون تو
گویی همه‌چیز برای من رنگ شکست دارد
مانند عقربه‌ی ساعتم
مانند دستگیره‌ی فنجانم.

هنگامی که باد می‌وزد
از دامن پیراهنم می‌گذرد،
مانند دکمه‌‌ی آخرِ پیراهنم جدا شدی...

مانند شیرین‌ترین میوه‌ی درخت پربارِ خنک،کنده شدی...

گفته‌اند:
انسان‌های پر درد
دردشان را به آب می‌گویند
چه خوب که آب نیز آمد
از درد رها شدم...

گفته‌اند:
خوش‌طعم‌ترین گلابی را خرس می‌خورد،
رفتی
و طعم لبان کدامینشان شدی؟

گمان مکن
که بی‌تو روزگار خوشی دارم
تا به یاد تو می‌افتم
هرشب تنگ‌حوصله‌ام...

کودک که بودم
آن‌وقت‌ها
تنها یک‌بار هنگامی که گربه‌مان گم شد
این‌‌گونه دلتنگ بودم،
دیگر بچه نیستم
که بر هر گمشده‌ای بگریم،
دیگر راحت به خواب می‌روم
خوابم مثل خواب دیو است.

***
....کیست که در این نیمه‌‌ی‌شب
درِ خانه‌ام را چنگ می‌زند؟
این صدای چیست؟
تو گویی
صدای ناله‌ی گربه‌ست....

#رامیز_روشن
برگردان: #فرید_فرخ_زاد

@asheghanehaye_fatima

👇👇👇
@asheghanehaye_fatima

Yagmur olsan binlarce damla
Arasinda bulur tutardim seni
Cunku korkardim
Toprak aldigini vermiyor geri…

#Cemal_sureya

اگر باران هم می‌بودی
در میان هزاران قطره
تو را می‌یافتم و می‌گرفتمت،
می‌ترسیدم
چرا که خاک هرچیزی را که بگیرد، پس نمی‌دهد...

#جمال_ثریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima

Bana yaşadığın şehrin kapılarını aç
Sana diyeceklerim söylemekle bitmez.
Yıllardır yaşamımdan çaldığım zamanlar
Adına düğümlendi.

Bana yaşadığın şehrin kapılarını aç,
Başka şehirleri özleyelim orada seninle.
Bu evler, bu sokaklar, bu meydanlar
İkimize yetmez.

#Özdemir_Asaf


برایم باز کن
درهای شهری را که در آن زندگی‌ می‌کنی،
ناگفته‌هایم برای تو
با سخن‌گفتن تمام نمی‌شوند.

سال‌هاست
لحظه‌هایی را که از زندگانی‌ام دزدیده‌ام
با نام تو گره‌خورده‌اند.

به رویم باز بگذار
درهای شهری را که در آن زندگی می‌کنی،
تا آنجا
با تو
دلتنگ شهرهای دیگری باشیم.
این خانه‌ها،این کوچه‌ها،این میدان‌ها
برای ما دو کافی نیست.

#اوزدمیر_آصاف
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Işkenceden geliyorum
Çığlıkçığlığa üstüm başım
Değemem dudağımı dudağına
Elektirik kokuyor ağzım.

Kelemelerim birbirini vurur
Gözlerim yanar ağlarsam
Dalga dalga uçardı saçlarım
Ben de koşardım bir zaman.

Işkenceden geliyorum
Acıyı umuda kattim
Uzatma sarılası boynunu
Kollarımı askıda bıraktım

Yumuşak yataklar arama
Başıma koyacak bir yer bulurum
Hem ben uyursam artık
Şimşeklik bulutlarda uyurum

Yıkılma sakın birakma kendini
Taşırım ben bu çarpık gövdeyi
Seni yitirmek de olsa ucunda
Yendim işkencede işkenceyi!


#Nevzat_Çelik

@asheghanehaye_fatima

من از زیر شکنجه می‌آیم
سر و رویم پر از فریاد و ضجه،
لبانم را نمی‌توانم بر روی لبانت بگذارم
زیرا که دهانم بوی برق می‌دهد!

کلمه‌ها در دهانم به جان هم افتاده‌اند،
اگر بگریم
چشم‌هایم خواهند سوخت،
من نیز زمانی می‌دویدم
و موهایم موج‌موج در باد پرواز می‌کرد.

از زیر شکنجه می‌آیم
درد را با امید آمیختم،
برای به آغوش‌کشیدنم نزدیک مشو
من
دست‌هایم را نیز در آویزه‌های شکنجه‌گاه جاگذاشتم.

برایم
به دنبال بالینی نرم مباش،
جایی برای گذاشتن سرم می‌یابم
من اگر بخواهم که بخوابم
روی ابرهای پر از آذرخش نیز می‌خوابم.

تو
هرگز از پا میفت و از خود مگذر!
من این لاشه‌ی ناراستم را با خود می‌کشم،
اگر بهایش از دست دادن تو نیز باشد،
در پایان
من شکنجه را در زیر بار شکنجه شکست دادم!

#نوزات_چلیک
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Her şeyi yırtıp atabilirsin;
Ama bir gün bir kitap içinde
Saklanan mektup ya da fotoğraf
Sana tek el ateş eder.
Unutma!
Anılar ölümsüzdür, sen değil.

#Kadir_Aydemir

@asheghanehaye_fatima

تو می‌توانی
هرچیزی را پاره کنی و دور بیندازی؛
اما روزی
یک نامه‌ و یا یک عکس
که لای یک کتاب پنهان نگاهش داشته‌‌ای،
بی‌هنگام به تو شلیک می‌کند؛
فراموش نکن!
تو می‌میری
اما خاطره‌ها جاودانه‌‌اند...

#کادیر_آی‌دمیر
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima


Ölu bir yılan gibi yatiyordu aramizda,
Yorgun,kirli ve umutsuz geçmişim...

Oysa bilmediğin birşey vardı sevgilim,
Ben sende bütün aşklarımı temize çektim!

#Murathan_Mungan

مانند یک مارِ مرده
گذشته‌ی خسته،آلوده و ناامیدم
در میان‌مان می‌خوابید.

حال آن‌که محبوبم،
چیزی بود و نمی‌دانستی:
من
در تو
تمامی عشق‌های درونم را به پاکی کشاندم...

#مورات‌حان_مونگان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد



🔹غزل ۲۹ از #ویلیام_شکسپیر
🔹برگردان: #فرید_فرخ_زاد


🔷سانِت ( Sonnet) یا غزل‌واره سبکی از شعرسُرایی در ادبیّات بعضی زبان‌های اروپایی، از جمله انگلیسی، فرانسوی، و ایتالیایی است. سونت قطعه شعری‌ است که معمولاً دارای ۱۴ مصراع است و در پنج بحر سروده می‌شود. در مقایسه با ادبیات فارسی، سونت ساختاری بسیار شبیه به غزل دارد و در زمره‌ی ادبیات غنایی می‌گنجد. در سرودن سونت‌ها، معمولاً احساسات فردی،عشق، ستایش معشوق و اخلاقیات نقش بسیاری دارند. از معروف‌ترین سرایندگان غزل‌واره که در این زمینه صاحب سبک هستند، #فرانچسکو_پترارک و #ویلیام_شکسپیر را می‌توان نام برد.

🔷سونت شکسپیر دارای چهار بند است؛ سه بند چهارمصراعی و یک بند دومصراعی. در ۳ بند اول، مصراع‌های فرد (اول و سوم) و زوج (دوم و چهارم) هم‌قافیه هستند. معمولاً قافیه بین بندهای بعدی مشترک نیست. در بند نهایی نیز هر دو مصرع قافیه‌ی مشترک دارند که آن نیز با قافیه‌ی مصرع‌های دیگر متفاوت است.
مجموعه غزلیات شکسپیر شامل ۱۵۴ غزل‌واره است.

🛑( لازم به ذکر است که گویا شکل ابتدایی این غزل به شکل زیر که دارای مصاریع بیشتری‌ست بوده و شاعر در ویرایش‌های بعدی به شکل سانت مرسوم درآورده است و در عکس ضمیمه‌شده به اشتراک گذاشته شده است)

@asheghanehaye_fatima


When in disgrace with fortune and men's eyes
I all alone beweep my outcast state;
When I'm having bad luck and am looked down upon by other people,
I cry alone in self-pity;
And trouble deaf heaven with my bootless cries;
And look upon myself, and curse my fate;
And pray, though it seems like no one hears my prayers, and feel sorry for myself;

Wishing me like to one more rich in hope,
Featured like him, like him with friends possessed;
Wishing I were more like someone with more hope in his life, or someone very handsome, or popular;
Desiring this man's art, and that man's scope;

With what I most enjoy contented least;"
Wanting one person's talent, and another's opportunity, and things that usually make me happy only making me more upset;

Yet in these thoughts my self almost despising,
Haply I think on thee, and then my state,"
Even though I am hating myself, I happen to think of you, and then,
Like to the lark at break of day arising
From sullen earth, sings hymns at heaven's gate;
Like a lark that sings at dawn, my situation seems to brighten and become hopeful;
For thy sweet love remembered such wealth brings,
That then I scorn to change my state with kings.
Because thinking of your love makes me feel so rich that I wouldn't switch places with kings!

#William_Shakespeare
( Shake-Speares Sonnets/No29)

@asheghanehaye_fatima


آن هنگام که از بداقبالی خویش
و رسواییِ در میان مردم
در تنهایی‌ام بر آوارگی خود اشک می‌ریزم؛
آن زمان که خوشبخت نبودم
و به دیگران به دیده‌ی احترام نگریسته‌ایم
به خود ترحم کرده و می‌گریم؛

و گوش کر گردون را
با ناله‌های بیهوده‌ی خود می‌آزارم؛
به خود نگاهی انداخته
و به سرنوشت خویش نفرین می‌فرستم؛
و هنگامی که دعا می‌کنم
اگرچه می‌دانم
دعای مرا کسی نمی‌شنود
و از خویش شرمسار می‌گردم؛

آرزو می‌کنم
کاش همچون کسی بودم
که از من امیدوارتر
و دوستانش از من بیشتر است.

ای کاش
چون کسی بودم
به زندگی امیدوارتر از من
خوش‌روی‌تر یا مشهورتر؛
در تمنایِ هنر این مرد و قلمرو و جاهِ مردی دیگر بودن؛

با این حال
چنان خود را محروم می‌بینم
که
خواهانِ استعداد و فرصت‌ کسی دیگر بودن،
خواهان چیزهایی که مرا شاد می‌کنند،
هیچ خرسندم نمی‌کند.

حال
اگرچه با این اوهام
خود را خوار و حقیر می‌شمرم
اما به اتفاق تو را به یاد می‌آورم و دولت خود را؛
اگرچه از خود متنفرم
باری تو را به یاد می‌آورم
و سپس روح من
چون چکاوکی‌ در سپیده‌دم
از خاک عبوس به پرواز درمی‌آید
و بر دروازه‌ی بهشت سرود می‌خواند؛
مانند آن چکاوک آوازخوان در سحرگاه
وجود من روشن‌تر و امیدوارتر می‌گردد.

به یادآوردن عشق شیرین تو
چنان دولتی را برایم به ارمغان می‌آورد
که
مقام شاهان به چشمم خوار و حقیر می‌آید
زیرا که اندیشیدن به عشق تو
به من آنچنان شکوه‌ و ثروتی می‌بخشد
که از بودن در جایگاهِ پادشاهان عار دارم!

#ویلیام_شکسپیر
برگردان: #فرید_فرخ‌_زاد


🔷سانت۱۴ مصرعی
دارای سه بند چاهارمصرعی و یک بند دومصرعی
👇👇👇
@asheghanehaye_fatima

Beni güzel hatırla
Bunlar son satırlar...
Farzet ki bir rüzgardım
Esip geçtim hayatından
Ya da bir yağmur
Sel oldum sokağında
Sonra toprak çekti suyu
Kaybolup gittim,
Belki de bir rüyaydım senin için
Uyandın ve ben bittim...

Beni güzel hatırla
Çünkü sevdim seni ben
Her şeyini...
Sana sırdaş oldum
Dost oldum koynumda ağladın
Yüzüne vurmadım hiçbir eksikliğini
Beni üzdün kınamadım
Alışıktım vefasızlığa 
El oldun aldırmadım...

Beni güzel hatırla
Sayfalarca mektup bıraktım sana,
Şiirler yazdım her gece
Çoğunu okutmadım
Sakladım günahını sevabını içimde
sessizce gittim...
Senden öncekiler gibi sen de
Anlamadın...

Beni güzel hatırla
Sana unutulmaz geceler bıraktım
Sana en yorgun sabahlar...
Gülüşümü...
Gözlerimi...
Sonra sesimi bıraktım 
En güzel şiirleri okudum gözlerine baka baka...
Söylenmemiş merhabalar sakladım her köşeye
Vedalar bıraktım duraklarda...
Ne ararsan bir sevdanın içinde
Fazlasıyla bıraktım ardımda....

Beni güzel hatırla
Dizlerimde uyuduğunu düşün
Saçını okşadığımı
Üşüyen ellerini ısıttığımı
Mutlu olduğun anları getir gözünün önüne
Alnından öptüğüm dakikaları...
Birazdan kapını çalan kişi olabileceğimi düşün 
Şaşırtmayı severim biliyorsun? 
Bu da sana son sürprizim olsun 
Şimdi seninle yaşayan günleri ateşe veriyorum
Beni güzel hatırla 
Gidiyorum...


#Akif_OKTAY

@asheghanehaye_fatima

مرا زیبا به یاد بیاور
این‌ها آخرین سطرهایم هستند
خیال کن که بادی بودم
وزیدم و از زندگانی‌ات گذشتم؛
یا که بارانی بودم
در کوچه‌ات سیل شدم
سپس خاک
آب را در درونش فروکشید
گم شدم و رفتم؛
شاید هم برای تو
چون خوابی بودم
بیدار شدی و من تمام شدم...

مرا زیبا به یاد بیاور
چرا که من با تمام وجود دوستت داشتم؛
سنگ صبور رازهایت شدم
همدمت شدم و در آغوشم گریستی؛
از هیچ کم‌وکاست تو صحبتی نکردم،
مرا آزردی و شماتت نکردم
عادت به بی‌وفایی داشتم
بیگانه شدی و از آن هم گذشتم...

مرا زیبا به یاد بیاور
برایت چندین صفحه نامه به جای گذاشتم؛
هر شب برای تو شعرها نوشتم،
بسیاری از آن‌ها را نخواستم که بخوانی،
نیکی‌وبدی‌هایت را در دلم نگاه داشتم
و آرام رفتم...
تو نیز
هم‌چون آدم‌های پیش از تو،
درک نکردی...

مرا زیبا به یاد بیاور
برایت شب‌های فراموش‌نا‌شدنی یادگار گذاشتم؛
خسته‌ترین سحرها را
خنده‌ام را
چشم‌هایم را
سپس صدایم را بر‌جای گذاشتم؛
به هنگام تماشای چشم‌هایت
برایت زیباترین شعرها را خواندم؛
در هر گوشه و کنار
درود‌هایی به زبان نیامده را برایت نگاه داشتم،
در ایستگاه‌ها
وداع‌ها به یادگار گذاشتم...
هر آن‌چه را که از یک عشق می‌جویی،
من چندین برابرش را
پشت سرم به جای گذاردم...

مرا زیبا به یاد بیاور
لحظه‌هایی را تصور کن
که بر روی زانوانم به خواب می‌رفتی؛
نوازش کردن موهایت را
به گرم کردن دستان سردت،
تصور کن
لحظه‌هایی را که شادمان بودی
دقایقی را که پیشانی‌ات را می‌بوسیدم...
فکر کن
به اینکه می‌توانستم کسی باشم
که اندکی بعد درِ خانه‌ات را به صدا درمی‌آورد؛
می‌دانی من به حیرت‌انداختن را دوست دارم؟
این هم آخرین غافلگیری برای تو باشد،
اکنون
همه‌ی آن روزهایی که با تو زندگی کردم را به آتش می‌سپارم
مرا زیبا به یاد بیاور
می‌روم...

#آکیف_اوکتای /ترکیه
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghabehaye_fatima

Strephon kissed me in the spring,
Robin in the fall,
But Colin only looked at me,
And never kissed at all.

Strephon's kiss was lost in jest,
Robin's lost in play,
But the kiss in Colin's eyes
Haunts me night and day.

#Sarah_Teasdale

در بهار بود که استرافین مرا بوسید،
رابین در پاییز،
اما کالین فقط مرا نگاه کرد،
و هیچ‌گاه مرا نبوسید.

بوسه‌ی استرافین از روی شوخی بود و گم شد.
بوسه‌ی رابین سرگرمی بود و گم شد.
اما بوسه‌ای که در چشم‌های کالین بود
روز و شب
خاطرم را دربرگرفته‌ است...

#سارا_تیزدل
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima



Şu anda, sana güzel bir söz söyleyebilmek için, on bin kitap okumuş olmayı isterdim" dedi;
Gene de az gelişmiş bir cümle söylemeden içim rahat etmeyecek:
"Seni tanıdığıma çok sevindim kendi çapımda..

#Oğuz_Atay

@asheghanehaye_fatima

...گفت:
"همین لحظه برای این‌که بتوانم برایت چیزی زیبا بگویم
می‌خواستم که ده‌هزار کتاب خوانده‌باشم"؛
اما باز
اگر این جمله‌ی نه‌چندان پیش‌افتاده را هم برایت نگویم
درونم آرام نمی‌گیرد:
"از این‌که تو را شناختم با تمام وجودم خوشحال شدم..."

#اوغوز_آتای
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Ещё