@asheghanehaye_fatima
مردی کنار پنجره
از قلهای فرو میافتد
از سینه تا فسردگی آسمان
از نای تا فشردگی شهر
از خشم تا گرفتگی حنجره.
دیدارش از کنارهی بودن
رعبی چنان مهیب در اندامش ایجاد کرده است
کز استخوان و پوستش
اینک جدا
افتاده است.
در پردههای دور و جدای عصب
افسرده است.
آغازش از کدام بهانه است،
و چشمهایش را در کدام ویرانه از یاد برده است؟
زیبایی مدام جهان در کدام دیار
از یاد رفته است؟
کاینک زمان همیشه از این تنگنای بیروزن
آغاز میشود.
مردی کنار پنجره
در گریههای کودکیش -شاید-
میبیند کز انفجار یاخته سرشار بود،
فوج نسوج و خون
فوران داشت،
و تکهتکه شدن
آسمان بیفرجامی را میگسترد.
مردی کنار پنجره میبیند
کز هر سوی خیابان
دستی دراز میشود
و سایهای را در باد میرباید،
و نورها را خاموش میکند،
و دستی از کنارههای سپیداران
خاکستری سپید می افشاند.
وقتی که تشنهی همه آبهای عالم بود
دریا به ساحلی برهوتش افگند
که کرکسانش در هرم خاک
آتش گرفته بودند.
و اینک که جرعهای تنها آرامش میکند
تلخابهای رگانش را میفرساید،
و خشک میکند اندامش را؛
چندان که در کنار پنجره انگار
سنگی است
کز قلهای فرو میافتد.
#محمد_مختاری #انزوا...اون یکی رو یادته رشید بود؟ دستاشو تکون میداد. با عینک و سر فرفری وسط راهرو میگفت: "لبت کجاست که خاک چشم بهراه است..."
یهبارم خیال کردیم داره واسه دلبر میخونه، نزدیک بود سیراب شیردونش کنیم. چی شد اون؟ عشق صف نونوایی بود. هرچی از مدیریت پرسیدیم جواب سربالا داد. پاییز نبود؟ همین وختا بودا جونِ تو، که دیگه از نونوایی برنگشت، آخرم ورداشتن یه ورق کاغذ چسبوندن پشت شیشه، که خودسر شده، اشتباه شده باس ببخشین. آدم بهدلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟
#رادیو_چهرازی