عاشقانه های فاطیما

#خنده
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
📌


گاهی با وجود تمام بدی‌ها و خیانت‌ها، بعضی از آدم‌ها را به راحتی می‌بخشی، تنها به این دلیل که دوست داری هم‌چنان در زندگی‌ات حضور داشته باشند‌.



✏️ #میلان_کوندرا
📚 #خنده_و_فراموشی


@asheghanehaye_fatima
شنبه را
جوری بخند
تا صدای خنده ات
هفت روز هفته ام را
پر کند ... ♥️

#خنده_های_دلبـــــرجـان👌👍😉

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


بیش تر روز را در یکی از اتاق ها و گاهی در راهرو می نشست _در هر مکانی که ابرهای تیره اندود بر او هجوم می آوردند_ و بر این یا آن نکته ی زندگی زناشویی اش را تامل می کرد. به نظرش می رسید که او همیشه بی وفا بوده است و حالا آن لکه های قرمز، آثار بوسه های قرمز چسبناک را روی دستمال جیبی شوهرش دیده بود به یاد می آورد و درک می کرد...

#خنده_در_تاریکی
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima




پشت در مرگ پا به پا می کرد
جاده از فاجعه خبر می داد
عصر یک چند شنبه ی غمگین
اتفاق از #تو ناگهان افتاد

عصر یک چند شنبه ی غمگین
پای مردی به ماجرا وا شد
پا به پایش #قدم زدی، رفتی
بی تو من تا همیشه تنها شد

بی تو شب تا همیشه اش شب ماند
چادری شد که بر سرم افتاد
#عشق مثل پرنده ای زخمی
روی دستم تلف شد و جان داد

هر چه از من پس از تو باقی ماند
غرق در خلسه و #توهم شد
دست و پا زد میان مرگ و مرگ
ناگهان پشت ناگهان گم شد

خسته از این همه شب و کابوس
مرده ای نیمه شب به راه افتاد
زل زدم رو به #آسمان آن قدر
تا که چشمم به چشم ماه افتاد

در دل شب صدای من پیچید
اين منم #ماه من! پلنگی که...
پیش چشمت به خاک و خون غلتید
تو ولی مثل تکه سنگی که...

ناگهان دست تیره ی ابری
بی صدا از شبم تو را دزدید
خنده را روی #صورتم تف کرد
شعرها را به دفترم پاشید

خنده در خنده از دلت رفتم
گریه در گریه در دلم ماندی
خانه ات پر شد از گل و بوسه
شعر های مرا که #سوزاندی

بوسه روی لبت نشست و گل
پخش شد روی نقشه ی قالی
ناگهان توی #آیینه دیدم
یک مترسک شدم پر از خالی

در تنم یک #صلیب چوبی بود
روی هر شانه ام کلاغی که...
چشم هایم به ناکجا خیره
خالی از شور و اشتیاقی که...

پا به پای پیاده رو می رفت
مثل هر دفعه با سری پایین
از کنارم قدم زنان رد شد
سایه ی یک مترسک #غمگین


خواستم توی باورت مثل
مرد رویایی ات قوی باشم
خواستم شاعرت شوم رفتی
تا بدون تو #منزوی باشم

ساده از ماجرای من رفتی
خم به ابروي خود نياوردي
#گریه کردم که منتظر هستم
#خنده ات گفت بر نمی گردی

بی خیال تمام آدمها
بغض خود را گرفته ام در مشت
منتظر باش بشنوی یک روز
#شاعری_در_کرج_خودش_را_کشت...

#محمد_قره_باغی
@asheghanehaye_fatima


معجزه،
تويی . . .
كه پيچك ميشوى و
از تنِ قلبم بالا ميروى
و
#خنده هاى توست
كه ساعتِ گنجشكهاست . . .
ميخندى،
صبح ميشود . . .


#كيميا_عادلى_فر