تو را نگاه میکنم و آفتاب میگسترد
به زودی روزمان را فرا میگیرد
بیدار شو با دل و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر
برای پراکندن شوربختی های شب.
تو را نگاه میکنم و همه چیز عریان میشود. زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:
دریای بی عشق سرد است..
آغاز جهان است این
موج ها آسمان را تاب میدهند
تو تاب میخوری در ملافه هایت
و خواب را به خویش میخوانی.
بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست ! می خواهم عمرم را با عشق به تو سر کنم
از دروازه های سپیده تا دریچه ی شب .می خواهم با تو رویا ببینم.
پیکری برای گذراندن عمری به دوست داشتن تو
دلی برای رویا دیدن بیرون از خواب تو..
@asheghanehaye_fatima#پل_الوآرمجموعه اشعار
ترجمه: جواد فرید