✍️ نفس ِپرتوان خود را در وجود عروسکهایش دمیده است. جان گرفتهاند، برایمان سعدی و حافظ و مولوی میخواندند، پای می کوبند و گذشتهها را پیش رویمان می آورند. غریبپور زندگی شادمان و لذتبخش و پرباری داشته و دردهایی به سهمگینی همین خلاقیت و تلاش. با جامهای سراسر سیاه، روی صحنه میآید و در برابر شوق تماشاچیان تعظیم میکند. با دلی شاد و در آرزوی آنکه این گام بزرگ را نیز همچون گامهای بلند پیشینش، به منزل مقصود برساند: آنجا که مدیریت فرهنگیاش در تالارهای نمایش، فرهنگسراها و خانه هنرمندان، روحش را همیشه زنده نگه میدارد.
✍️ وقتی نامت ایرج اعتصام باشد، کهنسالی معنای دیگری پیدا میکند. نسلها از پس یکدیگر میآیند. چهرههایی که اینجا و آنجا از جمع بیرون میآیند تا از او قدردانی کنند. همیشه خندان و همیشه امیدوار، با گسترهای شگفتآور از آثار: از شاهچراغ تا پارک ملت، از برکلی تا سن خوزه. او خاطرهای است مانا از نسلی که دیگر کمتر در دانشگاههایمان حضور دارند و خواهند داشت. خاطرهای از واقعیت و استحکام و زیبایی خود و شاگردانش. کنار آبی خنک، میان سبزیها، کودکی بازی میکند تا خاطره اعتصام ابدی شود.
✍️ می گویند شاعر تهران است. سپانلو در کوچههای قدیمی این شهر قدم میزند، گاه شبی است، دیر وقتی، سایهای میبیند. سایه، از هیچ کس نمیترسد و با شهامت و زبانی روشن و شیرین و شفاف سخن میگوید. اشعار او ظرافت آبهای خنکی را دارند که روزگاری در جویبارهای شهر ِ کهن ِ دوردست جاری بودند. چشمان تیز بینش شفاف تر شده اند. قلمویی از جنس واژگان، سایههای شهر را ترسیم می کند. شهر آنجاست و چیزی نمیگوید: خاموشتر از همیشه.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.