✍️ عمری برای زنان و تاریخ؛ آن کالبدهای دردمندی که عاشق میشدند، شعر میگفتند، تار میزدند و آرزو داشتند انسانهایی تمام و کمال باشند؛ اما سهمشان از زندگی، اغلب مردی بود مستبد و زورگو که آنها را به مرد مستبد و زورگوی دیگری تقدیم میکرد. سهم او از تاریخ، قاجار بود: سهم تاریکی در برابر روشنایی. حال آفتاب گرمی، به پوستی سپید جان میدهد. کتابها و دانشگاه و شاعران و انجمنهای زنانه و زنانی که در جهان اندرونی، دنیایی برونی میسازند. خواهران ِ دانایی و صلح ِ فردا.
✍️ صادق هدایت، بنیان گذاری حقیقی برای نقد ِ ورود ِ فرومایه ایران به مدرنتیه بود. زبان گزنده و طنز بیپایان، گستاخی ویرانگرانهاش علیه سنتها. شاید نثر گاه مبالغه آمیز و تندروانه او میتوانست واقعیاتی را پیش رویمان بگذارد؛ شاید این واقعیتها انگیزهای میشدند برای دگرگون کردنمان. هدایت همان وجدان بیداری بود که به آن نیاز داشتیم و داریم. همان آینهای که شکست، چون شکستیمش، همان تصویر ِ دلهرهآورمان از خویش که باید از نگاه و ذهنمان بزداییم.
✍️چهرهای که عکاس ِ چهرهها میشود: «آینهای در آینه». در خیابانهای پرشور آن زمستان، زنان و دختران در تب ِ انقلاب، سرما را کمتر احساس میکردند. مریم زندی، عکاس چهرهای هنر و ادبیات. بیش از هرچیز، عکاسی بود که توانست پای در صحراها بگذارد و با ترکمنها همنشین شود و خیابانهای شهر انقلابی را زیر پای گذارد و بهای سنگین ِ این قدمها را به جان بخرد.
✍️ فروغ فرخزاد با زندگی و با مرگ خود، با شعر و با سینمای خود، با عشقها و لذتهایش، با عواطف و جسمانیت خود، با اندوه سرشار، شادی بیپایان، صمیمیت وصفناپذیری که در هرآنچه میسرود، موج میزد، با خاطره دردناک و در همان حال زیبایی که از خویش بر جای گذاشت، بیشک سنگ بنایی قدرتمند برای زن مدرن ایرانی به شمار میآید و این نکته در آینده، بسیار بسیار بیشتر از امروز، نسل پس از نسل، آشکار خواهد شد.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ِ ننگ ِ خیانت ِ خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ نویسنده ای که درد را به کلمات تبدیل می کرد و به طنزی گزنده. زادگاهش اصفهان بود و تا به آخر، ستونی محکم برای مکتب ادبی این شهر. زندگی بسیار زود او را به آبادان کشید و سپس به عرصه ملی و در سختترین مبارزات برای آزادی و شرف انسانی، شریک کرد و به چهرهای جهانی بدل گرداند. گلشیری در همین راه نزدیکترین دوستانش را در فجیعترین شکلها از دست داد؛ برایشان اشکها ریخت و مرثیهها خواند؛ و سرانجام خود نیز دیگر نتوانست بار مصیبت جهان را بردوش بکشد و جاودانگی خود را با موجودات حیرت انگیز داستانهایش برایمان باقی گذاشت و رفت.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ِ ننگ ِ خیانت ِ خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ پرویز کلانتری معلم میلیونها کودک ایرانی بود. همه آنها که در کتابهای درسی برای نخستین بار روستاها، عشایر، مزارع سبز، کویر زرین و تاریخ پرفراز و نشیب ایران را با نقاشیهای او شناختند. یک نقاش آوانگارد و یک نویسنده تردست با طنزی تاثیر گذار، انسانی متعهد به عدالت و آزادی و خلاقیت. کلانتری محصول جامعه دهه چهل بود و از جمله آنها که پیش و بیش از هر چیز به هنر و کمتر از هر چیز به بازار و سلیقه عمومی فکر میکردند.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ِ ننگ ِ خیانت ِ خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ دکتر محمد مصدق بزرگ مردی بود که عمرش را برای کشور و مردمش گذاشت. ایران مدرن تا ابد مدیون هوشمندی و شهامت و شرافت او و کودتاگران تا ابد رسوای ِ ننگ ِ خیانت ِ خود نسبت به او خواهند ماند. مصدق نامی است که امروز چندان حضوری در عرصه عمومی و در شهرهای بزرگی که همگی با ثروت حاصل از درآمدهای نفتی ساخته شدند، ندارد؛ اما نامی است که جایش در دل هر ایرانی، امروز، فردا و برای همیشه برجای خواهد ماند.
✍️ سرزمین دوردست بود و جنگ و غرش توپها و هراسی که به دل کودکی کوچک افتاده بود. سالها چه زود گذشتند. پاریس، برلین و سرانجام تهران. نمایشگاههای پرافتخار. آن سالها چه زود گذشتند و آن زیبایی و طراوت و زنده دلی، چه ساده بر جای ماندند و گویی از جانش بر پرده نقاشی هایش جاری شدند. امروز گویی عقربه های ساعت متوقف شده اند و درودی در رویایی از رنگهای زنده جوانی غرق می شود.
✍️ نفس ِپرتوان خود را در وجود عروسکهایش دمیده است. جان گرفتهاند، برایمان سعدی و حافظ و مولوی میخواندند، پای می کوبند و گذشتهها را پیش رویمان می آورند. غریبپور زندگی شادمان و لذتبخش و پرباری داشته و دردهایی به سهمگینی همین خلاقیت و تلاش. با جامهای سراسر سیاه، روی صحنه میآید و در برابر شوق تماشاچیان تعظیم میکند. با دلی شاد و در آرزوی آنکه این گام بزرگ را نیز همچون گامهای بلند پیشینش، به منزل مقصود برساند: آنجا که مدیریت فرهنگیاش در تالارهای نمایش، فرهنگسراها و خانه هنرمندان، روحش را همیشه زنده نگه میدارد.
✍️بازیگوشی کودکان شرور و شادابی نوجوانان در جستجوی گوشههای گم شده را دارد. «مردمشناسی» ایران. صدها مقاله، دهها کتاب، بهترینها از آثار ایرانشناسی فرانسوی. جذابیت ِ شادابی ِ عمری پر حاصل. و حال در نیمه دهه هشتاد زندگی، متین و فروتن، آرام و ساده با همان شور و عشق شصت سال پیش به کار، اصغر کریمی، دوست خجول، عالِم بیادعا، جوان ِ ابدی.
✍️ عبدالله کوثری پیش از ترجمه ِواقعگرایی جادویی و ادبیات گسترده آمریکای لاتین و یونان باستان، اقتصاددان بود. و چه خوش اقبال بودیم که اقتصاد، رهایش کرد تا با واژگان و نثری به شکوه بیهقی، جان تازهای به زبانمان بدهد. دوستی بیمانند، فروتن، ساده و بیآلایش. روشنفکری به دور از شکلکهای روشنفکرانه، جایی میان تهران و مشهد، آرزویی شیرین با سیگاری بر لب و چشمانی نافذ.
✍️ عمری برای زنان و تاریخ؛ آن کالبدهای دردمندی که عاشق میشدند، شعر میگفتند، تار میزدند و آرزو داشتند انسانهایی تمام و کمال باشند؛ اما سهمشان از زندگی، اغلب مردی بود مستبد و زورگو که آنها را به مرد مستبد و زورگوی دیگری تقدیم میکرد. سهم او از تاریخ، قاجار بود: سهم تاریکی در برابر روشنایی. حال آفتاب گرمی، به پوستی سپید جان میدهد. کتابها و دانشگاه و شاعران و انجمنهای زنانه و زنانی که در جهان اندرونی، دنیایی برونی میسازند. خواهران ِ دانایی و صلح ِ فردا.
✍️هم دوره نقاشان و سینماگران دهه 40 است و گاه از اینکه کمتر همچون آنها دیده شده، کلامش تلخ میشود. سماواتیان زاده اصفهان است و تأثیرگرفته از نقشهای دوره صفوی. آثارش ابهامی دارند که کمتر در کار آن هنرمندان میبینیم، گونهای گریز از طبقهبندی، گونهای برونآمده از زیرخاکیهایی که پنداری تاریخ بر آنها نشانده. شاگرد ِ حیدریان و وقتی پای صحبتش مینشینی، دوست دارد از تجربه هنری یگانهاش بگوید .
✍️بازیگوشی کودکان شرور و شادابی نوجوانان در جستجوی گوشههای گم شده را دارد. «مردمشناسی» ایران. صدها مقاله، دهها کتاب، بهترینها از آثار ایرانشناسی فرانسوی. جذابیت ِ شادابی ِ عمری پر حاصل. و حال در نیمه دهه هشتاد زندگی، متین و فروتن، آرام و ساده با همان شور و عشق شصت سال پیش به کار، اصغر کریمی، دوست خجول، عالِم بیادعا، جوان ِ ابدی.
✍️ مصطفی ملکیان، فیلسوفی جدی است، با توان ِ خندیدن و در صف نخست پاسخ به جامعهای دردمند. لبخند شیرین ِ کودکان را دارد و فرزانگی ریشهدار ِ کهنسالان را. به سختی سر سخن را باز میکند تا از هستی بگوید، از آنچه بودیم، یا شاید باید میبودیم. حضورش برجسته و دلگرم کننده و گویی برآمده از جهانی دیگر و بهتر و اخلاقیترست؛ و گاه با دغدغهای نومیدانه در هندسه ِ هستیشناسانه جامعه ما، وحشت آنکه نتوانیم از دام دو خط ِموازی عقلانیت و تعصب بیرون بیاییم؛ جز با خون ِ گرم و خشکیده هابیلها بر دستان قابیلها.
✍️ سرزمین دوردست بود و جنگ و غرش توپها و هراسی که به دل کودکی کوچک افتاده بود. سالها چه زود گذشتند. پاریس، برلین و سرانجام تهران. نمایشگاههای پرافتخار. آن سالها چه زود گذشتند و آن زیبایی و طراوت و زنده دلی، چه ساده بر جای ماندند و گویی از جانش بر پرده نقاشی هایش جاری شدند. امروز گویی عقربه های ساعت متوقف شده اند و درودی در رویایی از رنگهای زنده جوانی غرق می شود.