✍️ مردآرام نشسته در گوشهای، قلمی در دست، چند کتاب روی میز، جهان را زیر و رو میکرد. اسماعیل سعادت، بسیاری از زیباترین زیباییهای جهان اندیشه را به ایرانیان آموخت یا بازآموخت: از ارسطو و اسپینوزا و میکل آنژ تا مونتنی و کانت و رولان و فیشته؛ و رویکردهایی گاه آنقدر متفاوت، که در یک سویش کنتس دو سگور قرار میگرفت و در سوی دیگرش، ناتالی ساروت. همان مرد لاغر اندام، با آن صورت لاغر و چشمان بزرگ وعینکی بزرگتر و صدایی به آرامش ِ نخستین روز آفرینش.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.