🔸 کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی که در ابتدا به شکل مجموعهای سخنرانی در آکسفورد در فوریهی 2003 و همزمان با تدارک ایالات متحد برای حمله به عراق ارائه شد، شرحی است غنی، تحریکآمیز و فوقالعاده گسترده از امپریالیسم سرمایهداری در جدیدترین شکلهای آن. نویسنده برای چیدن صحنهْ تفسیری از امپریالیسم در مرحلهی کلاسیک آن بین سالهای 1884 و 1945 ارائه میکند، با این قصد که شالودهی نظری-تاریخی بحث خود را پی افکند. هاروی با این پسزمینه صعودِ ایالات متحد را به جایگاه قدرت جهانی بیسابقه در دوران پس از جنگ جهانی دوم توضیح میدهد و ماهیت هژمونیاش را ترسیم میکند. این نقطه عزیمت شرح هاروی از خود امپریالیسم جدید است که آن را پاسخی به سقوط سودآوری و مشکلات متعاقب انباشت سرمایه در کانون سرمایهداری از اواخر دههی 1960 تاکنون میداند. هدف نهایی هاروی درک رابطهی بین این امپریالیسم نئولیبرالی جدید، که در دوران بوش اول و کلینتون به اوج خود رسید، و پروژهی توسعهطلبانهی نظامی فوق امپریالیستی دولت بوش دوم است.
🔸 هاروی میکوشد درک خود را از امپریالیسم بر اساس دو منطق مفهومی متمایز، هرچند تاریخاً پیوسته و گسلناپذیر، استوار سازد. آنچه هاروی «منطق سرزمینی قدرت» مینامد، همان منطق دولتها است، «هستومندهایی دیرپا» که بهعنوان یک قاعدهی حکمرانی به « مرزهای ثابت سرزمینی محصورند». این منطق را کارگزاران دولتی، دولتمردان و سیاستمدارانی دنبال میکنند که «قدرتشان مبتنی بر کنترل یک قلمرو و ظرفیت بسیج منابع انسانی و طبیعی آن است». آنچه هاروی «منطق سرمایهدارانهی قدرت» مینامد، همانی است که در «فرایندهای نامرئی انباشت سرمایه» تجلی مییابد و از طریق شیوههای روزانهی تولید، تجارت، جریان سرمایه و غیره «در فضایی به هم پیوسته جاری میشود و در راستای هستومندهای سرزمینی، یا گریز از آنها، جریان مییابد.» این روند را شرکتهای سرمایهداری دنبال میکنند که «میآیند و میروند، تغییر مکان میدهند، ادغام میشوند یا از کسبوکار خارج میشوند»، آن هم در فرآیندی که به صورت فردی، اتموار، به دنبال سود هستند. هاروی میگوید برای درک امپریالیسم، «نکتهی اساسی این است که منطقهای سرزمینی و سرمایهدارانهی قدرت را متمایز از هم در نظر بگیریم.» اما حتی با فرض پذیرش این تمایز بهطور عام، چگونه باید آن را عملاً درک کنیم و دلالتهای آن دقیقاً چیستند؟
🔸 هاروی هشدار میدهد که آثار مرتبط با امپریالیسم اغلب بهطور مکانیکی استراتژیهای دولت و امپراتوری را بر حسب الزامات سرمایهدارانه درک میکنند. او ادعا میکند که دو منطق قدرت «مرتباً و گاهی تا مرز تضاد آشکار با یکدیگر درگیر میشوند.» اما هاروی هرگز به ما نمیگوید که چرا او انتظار دارد که منطق سرزمینی قدرت و منطق سرمایهدارانهی قدرت با هم تضاد پیدا کنند و مثالهای روشنگرانهی او حقانیت بحثش را اثبات نمیکنند.
🔸 مسئلهی اصلی این نیست که منافع دولت در تضاد با منافع سرمایه است. معمولاً حتی میتوان گروههایی با منافع قدرتمند ضدسرمایهداری را در نظر گرفت که هنگامی که حاکم میشوند، استراتژیهای بینالمللی را تا حدامکان همراستا با نیازهای سرمایه اجرا میکنند. شاهد آن تداوم سیاست خارجیِ، در واقع استراتژی امپریالیستیِ، احزاب کارگری یا سوسیالیستیای است که قدرت را در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در دوران استعمار، به دست میگرفتند. اما نکته این است که، حتی زمانی که همهی دولتها به طور منظم به دنبال منافع ناشی از انباشت سرمایهاند، ممکن است نتیجهی معکوس بهبار آورند. نیازی به ذکر این نکته نیست که دولتها با پیگیری سیاسی منافع سرمایههای ملی خود به رقابت و جنگ سوق داده میشوند... با این حال، به همان اندازه بدیهی است که در بسیاری از موارد، نتیجه به طرز فاجعهباری علیه منافع آنها بوده است. به بیان کلی، معضل این است که کنش هر دولتی بهراحتی میتواند واکنشهای سایر دولتها را به همراه داشته باشد که یک واکنش زنجیرهای را به راه میاندازد که هیچ یک از آنها قادر به کنترل آن نیست. این نوع واکنشهای زنجیرهای موضوع تاریخ بینالمللی است و اگرچه در تضاد با مقدمات استاندارد تاریخی-ماتریالیستی نیست ــ زیرا در اغلب موارد، دولتها تمام تلاش خود را برای اتخاذ استراتژیهایی مطابق با الزامات انباشت سرمایه انجام میدهند زیرا خلاف این امر معمولاً زیانبخش است ــ آنها به طور کامل توسط آن مقدمات توضیح داده نمیشوند، اما نیاز به تجزیه و تحلیل در شرایط خاص خود دارند....
🔸 نقد به حسن مرتضوی، با توجه به سابقهی فعالیت نظری او در حوزهی مارکسیسم، کاریست بس دشوار و جسورانه. اما در عین حال، نادیده گرفتن یادداشت اخیر او در فیسبوک با عنوان «پس از توفان» در نقد جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز بیاعتنایی آشکاریست نسبت به اشکال مختلف مبارزاتی که در بطن قیام جان و اعتلا یافتند. نوشتهی حاضر که در پاسخ به نقد مرتضوی نگارش شده است در واقع نقدی به طیفی از جریان چپ روشنفکری است که بیتوجه به سازوکار تشکلات صنفی و بدون شناخت نزدیک از پراتیک سیاسی فعالان این حوزه، نه تنها به سازمانیابی از پایین تشکلات کارگری بیاعتنا هستند، بلکه با تکرار دوگانهی حاکمیت-ساختهی «سیاسی/صنفی»، به جای حمایت از مطالبات معیشتی از اهمیت آنها میکاهند.
🔸 متن حاضر در میانهی غوغای شورانگیز چهارشنبهسوری، که در بستر خیزش جاری، از کارکرد معمول خود فرا رفت و رنگ مقاومت به خود گرفت و همزمان به تقویت و تعمیق قیام انجامید، نوشته شده است. اگر در این متن خشمی علیه نقد یکسویهی مرتضوی (با داعیهی نقد بیرحمانه) هست، تماماً متأثر از شوری است که رزم مستمر تودهای و مبارزات خستگیناپذیر کارگری هر روز به انحا و اقسام مختلف خلق میکند. با این حال، امیدوارم این نقد به سهم خود به گفتوگوهای انتقادی میان نیروهای چپ دربارهی آسیبشناسی جنبش «زن، زندگی، آزادی» دامن بزند.
مایکل هاناگان/ لیز گراند/ ناصر مهاجر/ بهروز معظمی ترجمهی: حسن مرتضوی
16 مارس فوریه 2019
🔸 متن زیر گفتوگویی است که بیست و چهار سال پیش بین اریک هابسبام، مورخ شهیر انگلیسی، و دانشجویانش در مدرسهی جدید برای تحقیق اجتماعی انجام شد و اینک در دو بخش به زبان فارسی منتشر میشود. بخش اول این متن ــ «مقدمه بر گفتوگویی با اریک هابسبام در سال ۱۹۹۵» ــ نوعی شرح حال اجمالی زندگی و نظرات هابسبام از زبان دو تن از شرکتکنندگان در این گفتوگو است. هر چند ابعاد پروژههای فکری هابسبام در یک دورهی طولانی زندگی، گستردهتر از آن است که بتوان در مقدمهای هشتصفحهای توضیح داد، اما مقدمهي یادشده شرح خوبی است از تکوین فکری هابسبام در قرنی که زندگیاش «بهشدت با رخدادهای مهم در تحول نظام سرمایهداری … گره خورده بود». بعد از این مقدمه، خودِ گفتوگوی اصلی آغاز میشود. پرسشهای جذاب و مناسبی که بیانگر چکیدهی وضعیت معاصر ماست، مانند زوال تدریجی اندیشههای روشنگری، جهان پس از فروپاشی اردوگاه شوروی، فراز و فرود انقلابها، ابعاد گوناگون توسعه در کشورهای گوناگون و رابطهی دمکراسی، آزادی و انقلاب مطرح میشوند و هابسبام صمیمانه و با همدلی به شرح نظراتِ خود درباره مسائل یادشده میپردازد. جدالهای فکری همیشه جذابند به ویژه جدالهایی فکری که به میراث قرنی میپردازند که هم به ما دور است هم سخت نزدیک. گفتوگوی زیر یکی از نمونههای جدال/همفکری دیدگاههاست.
گفتمان سلطنتطلبی کافیست در صفحات سلطنتطلبان چرخی بزنید یا در توییتر، کامنتهای آنان را خطاب به کسانی بخوانید که به «رضا»شان نقدی کرده باشند. حجم این همه توهین رکیک و سرشار از اشارات جنسیتی، نژادپرستی، قومپرستی و قلدرمنشانه از زبان تحصیلکردگان عمدتا خارج کشوری (و بیگمان داخل کشوری) بیسابقه است. خشونت کلامی صریح این افراد و تهدید به بگیر و ببند و اعدام و شکنجه در فردای هر تغییری، دلالت بر گفتمان ویژهای میکند. این گفتمان با چه هدفی انجام شود؟ چرا سلطنتطلبی به عنوان یک جریان سیاسی که ادعا دارد بدیل حکومت کنونی است، اکنون خود را کاملا بینیاز از ژست دمکراتیک و دمکراسیخواهی و «ایران برای ایرانیان» میداند؟
واکاوی ساده این کامنتها و نوشتهها و مطالبی که سلطنتطلبهای پیر و جوان، ورشکسته و سرحال نوشتهاند، نشان میدهد که آنان از همان اول روشن کردهاند که کارشان از همین امروز با سرکوب مخالفان و به زعم آنان همه کسانی شروع خواهد شد که غیر از ایشان فکر میکنند. به استدلال و ارائه مدرک نیازی ندارند. کافیست نقدی از شاهشان بکنی. کافیست از یک شعار مترقی دفاع کنی. کافیست به خودکامگی «شاه فقیدشان» اشاره کنی و بدتر از همه قلبشان را با حمایت از فلسطین به درد آوری. آنگاه رگبار کلماتی مرکب از خائن، وطنفروش، مزدور، عامل حماس و غیره غیره به سویت باریدن میگیرد.گویا این کلمات اسم رمزی است که همه انها را به هم وصل میکند.
اما سلطنت طلبی که یگانه پروژهی سیاسیاش برای آینده ایران، برقراری شکلی از «حکومت گذشته» است، به چه چیزی امیدوار است؟ بهنظر میرسد ادعای آنان متکی بر این است که «اکثریت بزرگ» مردم از حکومت فعلی و سیاستهای آن خسته و بیزار شدهاند و فقط و فقط میخواهند به روال خوش گذشته زندگی کنند. آنان برای تایید همدلی بالقوهی این «اکثریت بزرگ» با سلطنت به فاکتهایی مانند (۱) استقبال مردم ایران از تلویزیونهای ماهوارهای مانند من و تو و سردادهشدن شعار به نفع رضا خان در برخی تظاهرات (۲) به اسلامزدایی فزاینده و گرایش روزافزون مردم ایران به جلوههای فرهنگ غربی (۳) عدم رشد طیفهای دیگر اپوزیسیون سکولار (از جمله چپ) (۴) و البته در تحلیل نهایی، حمایت بخشی از طبقهی حاکم آمریکا و حکومتهای غربی از سلطنت متوسل میشوند.
آنان با تکیه بر این عناصر، حملهای تقریبا هماهنگ را به تمامی مخالفانی که به شکلی منتقد سلطنت هستند آغاز کردهاند. این حمله هر چند از دهانهایی کفکرده، رگهایی برآمده و دستانی متنشنج و مشتکرده شروع میشود، به هیچوجه جنبهای عاطفی یا عکسالعملی ندارد. هدف خلعسلاحکردن مخالفان و جاانداختن یک گفتمان ویژه است: مسیر کسب قدرت آنان باید از همان ابتدا از همهی عناصر مزاحم پاک شود و ضمن این پاکسازی عناصر ایدئولوژیک برای وحدت ملت با حکومت آینده به تدریج شکل بگیرد. گفتمان زشت سلطنتطلبان دقیقا در خدمت کارکرد تصاحب قدرت است. کسی از آنان در توییتر نوشته بود: «کامنتها را میخونی که همه چی بهت میگن. دیگه نمیتوانید بگویید چهارتا سلطنتطلب. حالا همه مخالف شما چپهای عوضی هستیم.»