مایکل هاناگان/ لیز گراند/ ناصر مهاجر/ بهروز معظمی ترجمهی: حسن مرتضوی
16 مارس فوریه 2019
🔸 متن زیر گفتوگویی است که بیست و چهار سال پیش بین اریک هابسبام، مورخ شهیر انگلیسی، و دانشجویانش در مدرسهی جدید برای تحقیق اجتماعی انجام شد و اینک در دو بخش به زبان فارسی منتشر میشود. بخش اول این متن ــ «مقدمه بر گفتوگویی با اریک هابسبام در سال ۱۹۹۵» ــ نوعی شرح حال اجمالی زندگی و نظرات هابسبام از زبان دو تن از شرکتکنندگان در این گفتوگو است. هر چند ابعاد پروژههای فکری هابسبام در یک دورهی طولانی زندگی، گستردهتر از آن است که بتوان در مقدمهای هشتصفحهای توضیح داد، اما مقدمهي یادشده شرح خوبی است از تکوین فکری هابسبام در قرنی که زندگیاش «بهشدت با رخدادهای مهم در تحول نظام سرمایهداری … گره خورده بود». بعد از این مقدمه، خودِ گفتوگوی اصلی آغاز میشود. پرسشهای جذاب و مناسبی که بیانگر چکیدهی وضعیت معاصر ماست، مانند زوال تدریجی اندیشههای روشنگری، جهان پس از فروپاشی اردوگاه شوروی، فراز و فرود انقلابها، ابعاد گوناگون توسعه در کشورهای گوناگون و رابطهی دمکراسی، آزادی و انقلاب مطرح میشوند و هابسبام صمیمانه و با همدلی به شرح نظراتِ خود درباره مسائل یادشده میپردازد. جدالهای فکری همیشه جذابند به ویژه جدالهایی فکری که به میراث قرنی میپردازند که هم به ما دور است هم سخت نزدیک. گفتوگوی زیر یکی از نمونههای جدال/همفکری دیدگاههاست.
🔸 خودمدیریتی در فضای الجزایر، به جنبش مردمیای اشاره دارد که بلافاصله در پی استقلال در سال 1962 ظهور کرد. این جنبش عمدتاً از طبقهی کارگر روستایی تشکیل شده بود که کنترل املاک استعماریای را به دست گرفت که جمعیت پیهنوار (مهاجران اروپایی) آن را رها کرده بود، جمعیتی که به یکباره و دستهجمعی طبق شروط توافق حاصله میان حکومت فرانسه و جبهه آزادیبخشِ میهنیِ الجزایر کشور را ترک کرده بود. کارگران در شهرها نیز کسب و کارها و کارخانههای کوچک را در فضای آشفتهی پس از آزادی به تصرف خود درآوردند. این اقدامات، دولت جدید را که در پی یک درگیری درونسازمانی در داخل جنبش ناسیونالیستی شکل گرفته بود، در عمل انجامشده قرار داد. با آنکه رهبران جبههی آزادیبخش میهنی هرگز خودمدیریتی را شکل سازماندهی اقتصادی مناسبی برای الجزایر پس از استقلال متصور نبودند، اما این شکل از سازماندهی هم راهحلی عملی برای مشکلات فوری اقتصادی ارائه کرد و هم متعاقباً بتوارهی ایدئولوژیک قدرتمندی شد برای پیکریابی ادعای استقبال کشور از سوسیالیسم.
🔸 در واقعیت اما، خودمدیریتی برای دولت الجزایر درحد اسطورهای بنیانگذارانه باقی ماند. با وجود آنکه خودمدیریتی توسط دولت جبههی آزادیبخش میهنیِ احمد بنبلا رسمی و سپس تئوریزه شد، در عمل در فاصله کوتاهی دولت جبههی آزادیبخش آن را از طریق وضع قوانینی که بهظاهر قرار بود کنترل کارگران را نهادینه کند به میزان قابلتوجهی محدود کرد. با این حال، گرچه قوانینی که خطوط کلی خودمدیریتی را مشخص میکردند دربردارندهی تناقضهای ذاتی بودند، دلایل زیربنایی خنثیشدن خودمدیریتی را باید در پویشهای جامعهی الجزایر در سطوح اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جست...
🔸 با توجه به مجموعهی شرایط حادی که در زمان استقلال حکفرما بود ــ بحران عظیم اقتصادی، عزیمت نزدیک به یک میلیون مستعمرهنشین (استعمارگران)، ویرانیهای ناشی از هشت سال جنگ، و جابهجایی سه میلیون نفر ــ شاید شایسته است بپرسیم آیا نمونهی الجزایر برای پژوهشی تطبیقی سودمند است یا خیر. با این حال این نمونه نه تنها با دیگر نمونههای کنترل کارگری، که بسیاری از آنها نیز در لحظات بحران اجتماعی متولد شدهاند، شباهتهای مهمی دارد، بلکه همچنین به روشنشدن شماری از پرسشهای نظری، بهویژه درباب بوروکراسی دولتی، رابطهی میان خودمدیریتی و دولت، منطق قدرت «اقتصادی» و «سیاسی» تحت کنترل کارگران و سرشت مبارزهی طبقانی در چنین شرایطی، یاری میرساند. هنگام تعمق در تاریخ خودمدیریتی باید این پرسشها را به خاطر داشت.
🔹چهارمین بخش از سلسسلهمقالات سایت «نقد» پیرامون تجربههای تاریخی جنبش کارگری و شورایی در لینک زیر بخوانید: