...
دختر خونه از وقتی که شوهر کرد و شوهرش گفته بود دوست نداره جلو مرد آواز بخونه دور موسیقی رو خط کشید و نخوند. مگه شب هایی که شوهرش مأموریت نظامی چند روزه بود و این زن دست بچه ها رو می گرفت و به یاد روزهای جوونی راهی خونه ی بیرون شهر برادر بزرگ تر می شد و صداشو که دیگه خشک و ناکوک شده بود رها می کرد که هنوز هم روح از تن می برد اون صدا.
ـ روح من از صدای تو ترک جهان من کند.
این شعر از سالها پیش و پیش از ازدواج این زن به یادگار مونده بود و از یکی از همنشین های همیشگی آقابزرگ بود که خیلی قبل تر دلباخته ی خواهر جورترین رفیقش شده بود و هیچوقت دستش به اون دختر نرسید که نه زورش به زور و نه به پول پدر تیمسار، افسر اسم و رسمدار و یوقور اون موقع می رسید. افسری که خواستگار محکمی بود و با اون کیا و بیایی که داشت معلوم بود ماهی از دستش سُر نمی خوره و برای رسیدن به منظورش هر کاری می کنه. رفیق آقابزرگ راز دل شو فقط یک بار و فقط برای یک نفر که همنشین و میزبان هر شبش بود فاش کرد و برای همیشه قصه ی عاشقی شو تو دلش خاک کرد و دیگه هم حرف شو نزد.
...
#بی مرگی
#رمان_حسن_فاضل #نشر_آناپنا @anapanapub