🔻#یعقوب_دوستی مرد محبوب کودکی ام بود.
دهه ۶۰، انگیزه ی همراه شدن با پدر به وقت بازی خانگی در استادیوم تختی
#انزلی، بیشتر تماشای هنرنمایی او بود با شیپور چندشعبه ی فلزی اش تا بازی فوتبالیست ها توی زمین. من، از روی سکوها، مبهوت آن لشکر هزارهزار نفری می ماندم که چه طور رام و آرام، گوش به فرمان آهنگین شش تایی اش بودند تا پرشور و مست و مغرور، با هم و همراه بخروشند «
#ملوان » و آسمان ایران را بلرزانند...
خاطره از او فقط این نیست! روزهای کودکیم، روزهای ضعف بود و بیماری. امر پزشک بود به تزریق دارو که جان بگیرم. ترسِ آن همه آمپولِ صبح روزهای جمعه با «
دوستی»، هیچ می شد و گم می شد وقتی صدای شش تایی شیپورش از پشت در به گوش می رسید. مهربان و شیرین و صبور و سخاوتمند، استادیوم را می آورد خانه! می زد و می خواند و می رقصید و ترس می رفت و سرنگ دیگر تیز نبود و درد نداشت...
شنیدم «
دوستی» شهر را گذاشت و برای همیشه رفت آلمان. چه شد و چه طور دلش آمد شیپورهای سحرآمیزش را بگذارد توی صندوق نمی دانم. اما آن بار آخر که دیدمش خسته بود. مثل یک رهبر ارکستر پیر ایستاده روی صحنه ی تاریک. بی نوازنده و بی خواننده و بی تماشاچی...
#روزانه#فوتبال@aminhaghrah