آمین

#ایوان_کلیما
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
▪️
وقتی در مکزیک بودم، از سرخپوستی پرسیدم چند سالش است و او گفت : کوتاه زمانی دیگر شصت و پنج سال  می‌شود که شروع به مردن کرده‌ام. منظورش را نفهمیدم. و گفت در آنجا همه همین‌طوری سن‌شان را می‌گویند. آدم از لحظه‌ایی که به دنیا می‌آید شروع به مردن می‌کند‌...

 

در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی
#ایوان_کلیما
#روایت
#کتاب
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
تصمیم می‌گیرم در مورد مشکلی که با دخترم دارم با کشیش حرف بزنم.
می‌گوید:
«خانمِ جوانِ نازنین! مردم توقع دارند که یک کشیش همه چیز را به نبودِ ایمان نسبت بدهد اما ایمان، تنها چیزِ مهم نیست. "پل"ِ حواری از ایمان، امید و عشق سخن می‌گفت. و می‌گفت از میان این سه، عشق از همه مهمتر است. در این دوره و زمانه، ایمان داشتن به کتاب مقدس کار آسانی نیست. اما جوانها فقط فاقد ایمان نیستند. فاقدِ عشق‌اند...».


[ نه فرشته، نه قدیس | #ایوان_کلیما ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
من اما جان به در بردم؛ من آنقدر زنده ماندم که پایان جنگ را ببینم. برای من، نیروهای خیر، که عمدتاً در ارتش سرخ تجسم پیدا کردند، سرانجام پیروز شدند و، مثل بسیاری از کسانی که از این جنگ جان سالم به در بردند زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالباً این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می‌کنند، بلکه صرفاً نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می‌کنند.


[ روح پراگ | #ایوان_کلیما | خشایار دیهیمی | نشر نی ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
🔻
ساختمان‌های خیابان ما سرد و بی‌روح‌اند. این ساختمان‌ها را در سالهای پایانی دهه‌ی سی ساخته‌اند. هیچ سبک مخصوصی ندارند. مال زمانی هستند که بنای این لانه‌ها را شروع کردند. با این تفاوت که آن روز‌ها ساختمان‌ها را با آجر می‌ساختند نه با بتن آرمه و بیشترشان هم پنج طبقه بوند نه سیزده طبقه. مادرم می‌گوید پیش از جنگ مردم در فصل تابسات عدت داشتند صندلی‌هایشان را بیاورند بیرون. رویشان بنشینند و با هم گپ بزنند. آن روز‌ها عادت و رسم شهر این طور بود و مردم برای صحبت کردن وقت بیشتری داشتند. شاید گمان نمی‌کردند روزی گپ‌های تلوزیونی جای گفت‌و‌گوی رو درروی آدم‌ها را بگیرد.
به مادرم نگفتم که آن روز‌ها مردم هنوز از هم نمی‌ترسیدند. در طول جنگ مردم از اینکه عقیده‌شان را ابراز کنند می‌ترسیدند، می‌ترسیدند به قیمت جانشان تمام شود... راستی بر سر مردمی که زندگیشان را با ترس از ابراز عقیده سپری می‌کنند چه می‌آید؟ چه بسا یا از فکر کردن دست می‌کشند یا به گفت‌و‌گوهای تو خالی اکتفا می‌کنند.

[نه فرشته، نه قدیس | #ایوان_کلیما ]

#کتاب
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
🔻
تا به امروز هم کوچک ترین جزئیات آن روزی را به یاد دارم که در کنار حصار سیم خاردار زندان ایستاده بودم. حصاری که فهمیده بودم هرگز اجازه نخواهم یافت از آن عبور کنم و ستون بی پایان سربازان ارتش سرخ را تماشا می کردم با اسب های خسته شان، با نفرات فرسوده شان با تانک های کثیف شان، با توپ ها و ماشین های گل آلودشان که همه به صف بودند و برای نخستین بار شمایل استالین را دیدم، مردی که مدت ها بعد نامش برای من همان لحظه را تداعی می کرد. و من بی اختیار از این که می دیدم آزاد هستم گریستم.

در حین این که مشغول تماشا بودم یک آلمانی غیر نظامی را آن قدر کتک زدند که مُرد و تانکی از روی بدن یک زندانی عبور کرد که با حرص و ولع زیاد خودش را پرت کرده بود به سمت یک سیگاری که کسی روی زمین انداخته بود. اما هیچ یک از این ها نمی توانست حال و هوایی را که داشتم ضایع کند یا مرا از آن قله های رحمتم پایین بیاورد.

سال ها بعد، زمانی که به یاد کودکی ام افتادم و آن چه بر من گذشته بود، یک فکرِ تقریبن کفر آمیز از خاطرم گذشت: این فکر که همه ی آن سال های محرومیت ارزش درک آن لحظه ی یگانه ی احساس آزادی را داشت...

[ #روح_پراگ | #ایوان_کلیما ]

#کتاب
@aminhaghrah