آمین

#ابتهاج
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
К первому сообщению
🔺
🔹 تاریخ ایرانی:
از حال‌و‌ هوا و حرف‌هایی که به قول خودتان اعضای بزرگتر خانه درباره انقلاب می‌زدند، چیزی یادتان هست؟ یا مثلا زمانی که چاووشی‌ها از رادیو استعفا دادند؟

ارسلان کامکار:
نه من در سنی بودم که مثل بچه‌های الان اصلا به این چیزها فکر نمی‌کردم. مثل همین دعوایی که ما با آقای علی رهبری داشتیم و بعضی اعضای جوان ارکستر سمفونیک از ما ناراحت ‌شدند. این‌ها فقط می‌گفتند این بتهوون را بده بزنیم، درست مثل آن موقع من؛ فقط می‌خواستم ویولن بزنم و مدام از موتزارت و بتهوون بزنم. الان که این سوال را می‌پرسید تازه به این فکر می‌کنم که ما چه می‌کردیم، چه می‌خوردیم. تنها چیزهایی که به خاطر دارم این است که به خانه خواهرم و لطفی می‌رفتیم و آقای شجریان و بقیه هم می‌آمدند و در زیرزمین تمرین می‌کردند. من گاهی تماشاچی بودم و گاهی ساز می‌زدم یا شب‌ها شیفت بودیم و در همان زیرزمین نوار ضبط می‌کردیم. یک دلخوری‌هایی هم از بچه‌های چاووش داریم.


🔹چه دلخوری‌هایی؟ از چه کسانی دلخورید؟

از آقای ابتهاج و دیگران. وقتی صحبت از چاووش می‌شود، از همه صحبت می‌کنند، اما نه‌ تنها از کامکارها که حتی از حسن کامکار هم حرفی نمی‌زنند؛ کسی که تمام خانه و زندگی‌اش را در سنندج به قیمت ۳۵۰ هزار تومان حراج کرد؛ همه‌ چیز از خانه و قالی و بقیه وسایل، به تهران آمد و همه‌اش را برای خرید «دِک» - دستگاه ضبط صدا - داد. از صبح تا شب می‌نشست کارهای چاووش را ضبط می‌کرد. سوال من این است آقا شما که از چاووش یک، چاووش شش و... اسم می‌برید، چه کسی آن‌ها را تکثیر می‌کرد؟ چطور تکثیر می‌کردید؟ تا مدتی فقط پدرم بود که در همان دفتر چاووش آلبوم‌ها را تکثیر می‌کرد. گاهی من برای کمک می‌رفتم. تا دیروقت می‌ماندیم، تکثیر می‌کردیم، بعد لیبل می‌زدیم و جلد می‌کردیم.

🔹این‌ها در موسسه چاووش، تکثیر می‌شد؟

از اول نه. وقتی بیژن و پشنگ دانشجو شدند، در سه‌راه جمهوری کمی پایین‌تر از سینما آسیا، در ساختمان علومی، اتاق کرایه کرده بودند. بعد که ما هم آمدیم و بعدها که پدر و مادرم خانه‌ را فروختند و از سنندج به تهران آمدند همه همان‌جا بودیم. فکر کنید ما شش، هفت نفری در سه اتاق! بعدا پدرم طبقه هفتم همان‌جا را خرید و یکی از اتاق‌های آنجا را کلا اتاق ضبط و تکثیر کرد. بعد از آن همه این‌ها را به چاووش در خیابان حقوقی منتقل کرد. کم‌کم آقای‌ منوچهر آزادی‌ آمد و با لطفی و بچه‌ها دوست شد. او فقط پخش کارها را بر عهده گرفته ‌بود که ما دیگر دم خیابان نرویم، اما هنوز پدرم در یکی از اتاق‌های چاووش کارها را ضبط و تکثیر می‌کرد. بعدتر شرکت روح‌افزا را ثبت کردیم، اما از لحاظ مالی‌ نتوانست با بقیه شرکت‌ها رقابت کند و دیگر ادامه نداد. پدرم احتیاجی‌ به این چیزها نداشت، اما از روی‌ انسانیت باید آنچه را اتفاق افتاده، گفت.

🔹یک دلیل جدایی شما از گروه شیدا، همین دلخوری‌ها بود؟

نه چندان. بعد از آنکه خواهرم و لطفی جدا شدند، ما هم جدا شدیم. دقیقا یادم نیست، فکر کنم سال ۶۲ یا ۶۳ جدا شدند. البته یک دفعه نبریدیم و هنوز با گروه شیدا همکاری‌ می‌کردیم، اما گروه دیگر آن انسجام سابق را نداشت. چون دیگر شکل خانواده را از دست داده بود. الان همه می‌گویند گروه شیدا، فلانی‌ و فلانی‌ و... بودند، اما اسم کامکارها را نمی‌آورند. لطفی‌ البته استاد مسلم بود و شکی‌ در آن نیست، اما بچه‌های‌ ما این گروه را ساختند. شیدا در واقع آن رابطه خونی‌ میان لطفی‌ و ما بود. من و اردشیر کوچک بودیم، اما پشنگ، بیژن و ارژنگ بودند. اگر این‌ها نبودند، شیدا ‌بود، اما نه این شیدا، یک چیز دیگری ‌بود.

[ گفتگویی با ارسلان کامکار | طاهره رحیمی | وبسایت تاریخ ایرانی ]

#ارسلان_کامکار
#کامکارها
#موسیقی
#چاووش
#ابتهاج
@aminhaghrah
Audio
[ هنرِ گامِ زمان ]
شعر و صدای: #سایه
#صدا
#ابتهاج
@aminhaghrah