جای پا جویان

Канал
Логотип телеграм канала جای پا جویان
@alirezaeizadehПродвигать
34
подписчика
شعرهای علی رضایی‌زاده برای ارتباط: @Rezaei9


نَفَسِ مرده‌ی نی‌انبان را
پوستین می‌زند نوای مَجاز؛
همچو نی
بی‌هراس و درلحظه
از نفس‌های زنده نغمه بساز...



#علی_رضایی_زاده
آبان ۱۴۰۳

@AliRezaeiZadeh


چه در خود داشتی نادیده ای دل؟
که هر زیباییِ نادیده‌ای را
چنین با شوق می‌جُستی به هر سو...




#علی_رضایی‌زاده
مهر ۱۴۰۳

@AliRezaeiZadeh

نیازی ملتمس در چهره‌ای آرام و بشکوهم
قرارِ کاهِ بر بادم، لهیبِ آتشِ کوهم

من آن آمیزه‌ی سوزنده‌ی تردید و اطمینان
جدالِ دائمِ انسان در استغنا و اندوهم...


‌#علی_رضایی_زاده
مرداد ۱۴۰۳

@AliRezaeiZadeh


اگرچه شانه نحیف است و بارِ غم انبوه
اگرچه میل ندارد غریقِ در اندوه

چگونه سر به گریبان بَرَد به بوی بهار؟
شکوفه‌ تا به تماشا شکفته از دلِ کوه...




#علی_رضایی_زاده
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
@AliRezaeizadeh


دلِ ترسیده‌ی سیلی‌خورده
نازکِ مستِ غزل‌خونِ هزارون‌تیکه
نمی‌لرزه زانوهات؟
شونه‌هات خم نمی‌شه؟
صبرِ آتیشِ صبوری داری؟
نای اندوهِت هست؟
.
دلِ آزرده‌ی محزونِ غریب
سوگوارِ بی‌شکیب
تو که دیگه بیست و یک سالت نیست
طاقتِ کوهت هست؟



#علی_رضایی_زاده
۱۴ دی ۱۴۰۲
@AliRezaeiZadeh


و سایه پاسخِ آرام و استواری بود
به نرگسانگیِ آفتابِ عالم‌تاب...




#علی_رضایی_زاده
آذر ۱۴۰۲

@AliRezaeiZadeh

آهنگِ عزای نوجوونا
بارونِ بهارو بی‌نفس کرد
پیراهنِ پیرامونو مشکی
تاکِ تهِ باغچه رو قفس کرد

ثابت نکنه بمونه غصه؟
جنگای جهانِ شب‌پرستا
چند پیک دیگه می‌رسه خورشید؟
حیف از دلِ ساده‌گیرِ مستا

خون بیشتر از خاکه توو کوچه
دیوونه خیال می‌کنه رنگه
ذاتِ همه خوبه وقتِ شادی
رسواییِ آدما توو جنگه

زن‌ها و هزار قرن تبعیض
ژینا و سپیده‌ها و ضحاک
سربای گلوله خالکوبی
شیرای شجاع پوزه بر خاک

صبر از همه بی‌قرارتر بود
ضدیتِ هر چیزی همونه
طاعون‌زدگی نشون‌مون داد
ظرفیتِ عقل توو جنونه

عشق آینه‌دارِ سوگِ ما شد
غم‌نامه‌ی دخترِ کفن‌پوش
فانوس شکست، راه گم شد
ققنوس یه خاکسترِ خاموش

کابوسِ شبونه‌ی سحرگاه
گهواره‌ی قرن‌های ما بود
لعنت به خیال و واقعیت
مرزِ شب و روزِ ما کجا بود؟

نیرنگ سرشتِ روزگاره
وارونه‌ترین جهان همینه
همسایه‌ی قاصدک نسیمه
یأس اومده آرزو بچینه...

ـ........

ای داد... یکی دیگه رو کشتن
ای داد... عزیزِ بی‌شکیبم
از چی بگم؟ از این‌همه تکرار؟
حرفی دیگه نیست توی جیبم...



#علی_رضایی_زاده
۸ آبان ۱۴۰۲
@AliRezaeiZadeh

سه قطره خون بر خاک
سه خشم و نفرت و اشک
به چاهِ کینه‌ی آتشفشانِ افسرده
سه شاخه داغِ عزیز
سه لاله‌ی پرپر
به دشتِ سرخ و سیاهِ حیات‌پژمرده
سه پتکِ ویرانگر
سه روزنِ دیگر
به فروپاشیِ دیواره‌ی ترک‌خورده...




#علی_رضایی_زاده
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
@AliRezaeiZadeh
این بهارانه، با احترام، تقدیم به تمامی زنانی که کوچکترین حقوق اولیه‌شان هنوز پایمال نگاه مسلط مردسالار است و به برهم‌زدن این نگاه به هر طریق می‌کوشند.



از دلِ شاخه آشیانه بزن
فارغ از حالِ ما جوانه بزن

خونِ دل را بشوی و سبز بمان
ریشه بر روی تازیانه بزن...


۲۵ اسفند ۱۴۰۱
#علی_رضایی_زاده
@AliRezaeiZadeh

برقصید بر گورِ من دوستان
که با پای خود رفتم از بوستان

چنان دانه‌ی سرو و پتکِ تگرگ
منم زندگی‌جُسته از راهِ مرگ

من از نفرتِ قارقارِ کلاغ
به آتش کشیدم خداوندِ باغ

مبادا به تکرارِ نوحه‌گری
من و قاتلم را به یاد آوری

من آوازِ صبحِ بهارآورم
به پاکوبِ شادی به یاد آورم




#علی_رضایی_زاده
۲۵ آذر ۱۴۰۱

@AliRezaeiZadeh

به نام خداوند رنگین‌کمان
خداوند بخشنده‌ی مهربان

خداوند جنگ و خداوند صلح
خداوند شام و خداوند صبح

خداوند باران و خورشید و برگ
خداوند توفان و سیل و تگرگ

خدای صداقت، خدای صفا
خداوند جاه و دروغ و دغا

خدای محبت، خداوند عقل
خدای جنون و خداوند قتل

خدایی که هست و خدایی که نیست
خدایی که هرگز ندانند چیست...

ـ

به نام خداوند رنگین‌کمان
که هم زاده هم می‌کشد کودکان



#علی_رضایی_زاده
۲۶ آبان ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh


دستِ دیوِ شر گلویی را به‌سختی می‌فشرد
چهره‌اش آبی‌کبود
دست و پا می‌زد برای زندگی
رهگذاری را صدا می‌زد:
کمک
در بیابان گر به انسانی صدایی می‌رسید...
ناگهان دستی رسید
ناجیِ فریاد شد
آهِ مظلومان گریبان‌گیرِ استبداد شد
دست‌دردست و غیور
خصم را در لحظه‌ای راهِ نفس بستند
جانِ پاکِ آدمی از شرِ دیو آزاد شد
چند شب بعد از هزار امّید و شوق
در کنارِ آتشِ گرمِ رفاقت-اتحاد
بحث‌ها بالا گرفت
دست‌ها چنگالِ خصم
زخم‌ها بر زخم‌ها
خون
برادر
خشم
خون
ناگهان این گردنِ آن را گرفت
رهرویی گم‌کرد‌ه‌راه از دور رقصِ سایه دید
بیشتر نزدیک شد
دستِ دیوِ شر گلویی را به‌سختی می‌فشرد
چهره‌اش آبی‌کبود
دست و پا می‌زد برای زندگی
رهگذاری را صدا می‌زد:
کمک
در بیابان گر به انسانی صدایی می‌رسید...
ناگهان دستی رسید
ناجیِ فریاد شد
آهِ مظلومان گریبان‌گیرِ استبداد شد
دست‌دردست و غیور
خصم را در لحظه‌ای راهِ نفس بستند
جانِ پاکِ آدمی از شرِ دیو آزاد شد
چند شب بعد از هزار امّید و شوق
در کنارِ آتشِ گرمِ رفاقت-اتحاد
بحث‌ها بالا گرفت
دست‌ها چنگالِ خصم
زخم‌ها بر زخم‌ها
خون
برادر
خشم
خون
ناگهان این گردنِ آن را گرفت
رهرویی گم‌کرد‌ه‌راه از دور رقصِ سایه دید
بیشتر نزدیک شد
دستِ دیوِ شر گلویی را به‌سختی می‌فشرد
چهره‌اش آبی‌کبود
دست و پا می‌زد برای زندگی
رهگذاری را صدا می‌زد:
کمک
در بیابان گر به انسانی صدایی می‌رسید...



#علی_رضایی_زاده
آبان ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh


در بهشتت جهنم آبادی‌ست
بند پیشِ جهانت آزادی‌ست

هرچه گفتی که نیستی هستی
سوگِ مرگت هیاهوی شادی‌ست...



#علی_رضایی_زاده
آبان ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh

مثل هر ابرِ تیره‌ی پُررعد
از دلِ آفتاب و آبِ زلال
به صد امّید شکل می‌گیری
و به طوفانِ خشم می‌میری...




#علی_رضایی_زاده
آبان ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
راهِ گریز
[شعری تازه از محمدرضا شفیعی کدکنی]


میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه.

به کامِ خویش نخواهد رسید، بی‌خردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخه‌های جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه.

مهر‌ماه ۱۴۰۱
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
نقشهٔ آزادی
[شعری تازه از محمدرضا شفیعی کدکنی]


▪️با نقطه، نقطه،
نقطهٔ خون،
خونِ رهروان
خونِ هزار مهسا خونِ بسی جوان

این نقشه بر سراسر میهن
در حال شکل‌گیری و گسترانگی
می‌گسترد به هرسو در بیکرانگی.

این نقشه را، شبانه، به یکبار
نتوان کشید و دید
در طول سالیانش، با خون توان کشید
با خون نسل‌ها
پررنگ و آشکار شود، در برابرت
تا ناکجایِ هرگزیِ حیرت‌آورت

این نقشهٔ شکفتگی و شادی وطن
این نقشهٔ رهایی و آزادی وطن

مهرماه ۱۴۰۱

بنگر به مشتِ در خون
در جامه‌های گلگون

بنگر به موی در باد
بشنو صدای فریاد

بنگر به جرأتِ زن
در چشمِ هارِ دشمن

وقتی دلی هراسان
رقصید در خیابان

زن با گلوی خسته
با دست‌های بسته

از خشمِ ترس و تحقیر
از دردِ زخمِ زنجیر

برمی‌کشد فریادی
«زن زندگی آزادی»




#علی_رضایی_زاده
مهر ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh

به سپیده رشنو.



به جولانگاهِ مزدورانِ جاهل
در این گُنگِ سکوتِ هم‌قطاران
به سانِ غرشِ رعدی خزانی
تو بی‌طاقت شدی هذیانِ تب را
به سانِ اخگری از آتشِ خشم
به سانِ آذرخشی ناگهانی
تو با آوارِ نورِ ناگزیرت
شکستی وحشتِ تاریکِ شب را...




#علی_رضایی_زاده
تیر ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh

نمی‌بایست و نمی‌خواستم هرگز زیر این تصویر از درختی کهن‌سال هیچ چیزی بنویسم. اما در عین حال، همیشه می‌خواستم از یک زیباییِ دیگر هم یاد کنم. حالا به هر حال و پس از غلبه بر این خواسته‌های متضاد، این عکس را بهانه می‌گیرم (می‌خواستم تقدیم کنم، اما دیدم چه مایه دارد از خودش مگر؟) که در خودم، برای خودم، و پیش چشم شما، تجلیل کنم از دو بیت از میانه‌ی ترانه‌ی درختِ ایرج جنتی عطایی، که از نظر من اگر فقط همین دو بیت را هم در زندگی سروده بود، برای افزودن چیزی از خویش به ادبیات فارسی کفایت می‌کرد. این دو بیت که تا امروز موجزترین و متعالی‌ترین کلماتی‌اند که در وصف و از زبانِ «درخت» خوانده‌ام. کلماتی که شاید این‌همه سال، در همراهی با مستانگی ِ آن اوجِ البته زیبا از موسیقی سیاوش قمیشی و صدای اِبی مستور مانده‌باشند:

«من صدای سبزِ خاکِ سربی ام
صدايی كه خنجرش رو به خداست
صدايی كه توی بهتِ شبِ دشت
نعره‌ای نيست ولی اوجِ يک صداست»


@AliRezaeiZadeh

جایی
کنارِ خاطره‌ی زخم‌های خویش
بی‌اعتنا به چیرگیِ باد یا تبر
یک نوجوانه باز برویان
هم‌چون درختِ تر...



#علی_رضایی_زاده
فروردین ۱۴۰۱
@AliRezaeiZadeh
Telegram Center
Telegram Center
Канал