صدای اَرّهکِشی میرسید و بیدکُشی
صدا زدند بفرما به جشن عیدکشی
همین که رد شدم از در میان خون دیدم
هزار قفل در اندیشهی کلیدکشی...
به سمت پنجره رفتم زنانه گفت نیا!
که روزنامه مرا کشته با اسیدکشی
دو شغل روی دو سینی به من تعارف شد
یکی شهید شدن دیگری شهیدکشی...
شنیدم از لب چاقو که گفت نوشابه_
من از طناب شنیدم تو هم امیدکشی!
خروسخوان شده بود و برای مجلسیان
کلاغِ خان خبر آورد از نویدکشی
به اشک گریهکنان قاب عکس میخندید
نداشت هیچ مرادی به جز مریدکشی
فریبنوش و سکندرخوران سپس رفتند
به جنگ دشمن فرضی به ناپدیدکشی
عجب بکشبکشی شد تمام شد هیئت
حسین کشته شد اما در آن یزیدکشی...
#علی_فرزانه_موحد