از این دست حکمتهایِ بیحُکم و شادابیهای شورمند، شاید که در شعرِ بسیاری یافته آید؛ امّا آنچه در شعرِ محمود حبیبی در مقام مقایسه با دیگر اشعار از این دست قابلِ دید و بازدید است، همان است که باید باشد؛ همان و همین که این مقوله و مقام در این پیکره و پیام بود، داعیه و دعویست و شاید مدّعی نیست که هیچ، به سمت و سویِ محویّت نفس و نَفَس در حرکت است. همان به تعبیر نیما از خویش کاستن تا به چیزی افزودن. شعری که از بقا سخن به میان میآورد؛ بقایی که ضمانتِ آن را فنایِ شخصِ شاعر، عهدهدار است و این طرز و گرایش هم از آغاز، عهدِ شعر پارسی بوده است. شعر حبیبی کسبی، انگاری و پنداری، بیدلانه، در هوای طرز تازه، بال میگشاید. تتبّع این طرز، به تازگی و طراوات از مطلع و مقطع شعرش و بیتهای میانیاش و از سلوک و سرورش پیداست؛ تتبّعی که هرچه مینگری از تقلید، به تقوا میگراید.