شعر ، ادبیات و زندگی

Канал
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
261
подписчик
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تجمع باشکوه معلمان بازنشسته سراسر ایران در تهران
مقابل سازمان برنامه و بودجه

یکشنبه ۲۶ فروردین۱۴۰۳

فراخوان تجمع برای فردا هم ادامه خواهد داشت

#اعتراضات_سراسری_معلمان
#همسان‌سازی‌بازنشستگان_مبتنی‌_بر_قانون_مدیریت_خدمات_کشوری

#نه_به_جنگ

🔹🔹🔹
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

#فقط_کف_خیابون_بدست_میادحقمان


https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

"از مردان جنگل"

بيا ”ترزا“
که اين آقا زبان انگليسی نيز ميداند
اگر چه لهجه اش زشت است
در اول روز ميپنداشتم آموزشی بس مختصر ديده است در ”ليما“
ولی بشنودم از ”پدرو“ که دانشگاه هم خوانده است
                                                  اما اندکی ژوليده انديش است
چو اين آواره شاعرمنش کاری دگر پيدا نخواهد کرد
و مزدش نيز بالا نيست
پذيرفتم که تا شش ماه يا يک سال اين جايش نگه داريم
که گاهی از برای خنده خوبست اين چنين مرد و چنين لهجه
و شايد هم کسی از دوستان گويد
خوشآيند است اين لهجه

به لب سيگار برگ دست چندم ايستاده مرد آواره
فراز چهره اش ابری ز دودی تلخ
و بر لب گوييا دارد سرودی تلخ:
ببين ای مرد، ای نامرد
به دستور تو در اين هشت ساعت، هشت انبار لبالب را تهی کردم
و کالاهای گوناگون آنها را
به فرمان تو بر گردونه ها هشتم
و چندين بار از سنگينی هر بار زخمی کاشتم بر دوش
دريغا گر درختانی که در آن بيشه ها صف بسته بودند
از کران تا بيکران
                                                                           چون لشکری انبوه
به کام آتش ترفند بد خواهان نميرفتند
چه ميکردم درين انبار با اين بار
الا ای مرد، ای نامرد آگه نيستی از سرگذشت من
اگر آن برکه را دست بد انديشان نميخشکاند
نميمردند گر آن ماهيان در ريگزاران و بيابانها
همين من اين منِ آواره آزرمگين غرنده ببر بيشه ها بودم
اگر آن آتش ديرين نمي افسرد
مسلسل داشتم بر دوش
چه شبهايی که در انبوهه تاريک جنگلها
به پيشاپيش همراهان چراغ افراشتم بر دوش
بلی فرزانه گان را ناسزاوار است
به جايی ميهمان بودن
ولی با ميزبانان کينه ورزيدن
منم اينسان که خود گفتم
شما افشانده ايد اين بذر را درکشتزاران روان من
گناهم نيست گر اين واکنش را کينه يی اهريمنی خوانند
اگر روزی شوم آگه
که يک بار دگر خيل گوزنان بيابانگرد
به جنگلهای پارين رو نهادستند
مرا ديگر نخواهی ديد در اين شهر با اين کار و با اين مزد
الا ای مرد، ای نامرد، ای تنديسه نامردمی ای دزد!

خوزه آنتونيو برينال

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

"عيساي مسيح"

روی جاده‌ی مرگت به تو برخوردم.
راهی که از اتفاق پیش گرفته بودم
بی‌آن که بدانم
تو از آن می‌گذری.

هیاهوی جماعت که به گوشم آمد
خواستم برگردم
اما کنجکاوی
مانعم شد.

از غریو و هیاهو
ناگهان ضعفی عجیب عارضم شد
اما ماندم و
پا پس نکشیدم.

انبوه بی‌سر و پاها با تمام قوت غریو می‌کشید
اما چنان ضعیف بود
که به اقیانوسی بیمار و خفه می‌مانست.

حلقه‌یی از خار خلنده بر سر داشتی و
به من نگاه نکردی.
گذشتی و
بر دوش خود بردی
همه‌ی محنت ِ مرا.

‌‌لنگستون هيوز
ترجمه: احمد شاملو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

باتو..!

باتو می خوانم..!
سرود رهایی..
با گلوی تپیده به خونم..
درمعبر بادها..!
باتو می روم..!
تا فلق بیداری..
تا راز ماندگاری
با تو می مانم..!
در میدانگاه سرخ آفتابکار..
با تو می رانم..!
تا ساحل کار
تاساحل نان
تا ساحل آزادی..
تاساحل عشق..شکوفه..شادی..

بهار1403
#عباس_احمدی

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 تجمع کشاورزان شرق اصفهان در سد آبشار

امروز ۲۵ فروردین‌ماه، کشاورزان شرق اصفهان به دنبال وعده‌ی مسئولین استان برای بازگشایی زاینده‌رود و تخصیص حق‌آبه‌ی کشاورزان و محیط زیست، با تراکتورهای خود در کنار سد آبشار دست به تجمع زدند و در انتظار بازگشایی زاینده‌رود هستند.

#اعتراضات_کشاورزان
#اصفهان

https://t.center/alahiaryparviz38
🔸بر اساس گزارش‌ها همسر و دختر #احمدرضا_عابدزاده، دروازه بان پیشکسوت فوتبال ایران، به دلیل #حجاب_اجباری بازداشت شدند.

رسانه‌های ایران اعلام کرده‌اند که دستگیری همسر و دختر آقای عابدزاده عصر روز شنبه ۲۵ فروردین در خیابان فرشته تهران رخ داده است.

خبرگزاری فارس نیز ضمن تأیید این خبر به موضوع «تنش و درگیری با مأموران طرح عفاف و حجاب» نیز کرده و گفته است که آن‌ها ساعتی پس از بازداشت آزاد شده‌اند.

فرمانده انتظامی تهران با وجود آن که «لایحه حجاب و عفاف» هنوز از سوی شورای نگهبان تأیید نشده است، اعلام کرده بود که این طرح از روز ۲۵ فروردین‌ اجرا می‌شود.

#نه_به_حجاب_اجباری
#به_خشونت_علیه_زنان_پایان_دهید
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

🔴 از قلم #سکینه_ملکی (صفا)
دبیر شیمی دبیرستان های بندر انزلی
#اخراجی_با_۲۸_سال_سابقه_خدمت


به نام خدای مهربان

می خواهم بنویسم
از هر انچه، نگفتنی است!
می دانم نوشته های طولانی، خواننده ندارند
اما
می خواهم بنویسم!
حتی اگر تنها خواننده نوشته هایم؛ خالقم باشد!

آموزش و پرورش #گیلان را چه می شود؟
به کدام سمت و سوی، راه می پیماید؛ که در بین مردمانش، هیچ جایگاهی ندارد؟
با معلمان سرزمینش چه می کند که مردمان کشورش  به حمایت از آنان برخواسته اند؟

آیا شرم نمی کند؟
۱۰ معلم؛ ۲۰ سال زندانی؟
چند معلم اخراجی؟
چند بازنشسته اجباری؟
قطع مزایای رتبه بندی، تا کی؟

چه شده است که ستم بر معلمان سرزمینش، چنین سهل و آسان گشته است؟
آیا به کسانی نمی اندیشند که قبل از آنان؛ در این جایگاه، مقام داشتند و حال هیچ اثری از آنان نیست؟

بی گمان روزگاری نه چندان دور، اینان نیز از این مقام قدرت به پایین کشیده خواهند شد تا عبرتی شوند برای آیندگان خود!
براستی که فراموش کرده اند آنچه بر گذشتگان پیش از اینان، پیش آمده است!

وقتی جناب کاظم صدیقی، پشت تریبون نماز جمعه پایتخت کشور، با لباسی مشابه لباس پیامبری که ادعای پیروی او را دارد؛ زمین خواری خود را توجیه و قابل چشم پوشی می داند!
چرا من، نه بعنوان یک معلم؛ که بعنوان یک انسان، نتوانم با فاش کردن حقایق؛ مردمم را آگاه کنم؟
که آنچه برمن و همکاران من می نویسند و اجرا می کنند، خود ظلمی عیان و آشکار؛ به روشنی آفتاب داغ تابستان است!

سلاح یک معلم، قلم اوست!
معلمی که روشنگری می آفریند و هوشیاری!
شجاعت می سازد و آزادگی!
آبادانی دارد و صلح و دوستی!


پس بگذارید باز هم بنویسم!

                                            
🔹🔹🔹
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

برای بازگشتن

دوباره باز می‌گردی
و نخل‌های سوخته را سبز می‌کنی.

به بوی ورزایم
که بوی خاک و علف را گم کرده است
زمین و آسمان را می‌کاوم
هزار چادر آشفته را نشانم می‌دهند
که آفتاب هر یک
هر روز
روی گرده­‌ی بمبی
طلوع می‌کند.

چقدر آشنا داشته‌ای و نمی‌دانسته‌ای
ستارگان لبخند را
به یادت می‌آورند
و نیشکرها
دلواپس قدم‌هایت
آغوش گشوده‌­اند.
درون صحرایی درون آسمان انقلاب
حصیرِ سوخته‌ام را بر خاک می­‌کشم
و باد بوی خون را از گوشه‌هایش
به زادگاهم برمی‌گرداند.
چه انفجارهایی مهتاب را می‌آراید
ستاره روی شانه‌ی نخل‌های سوخته برمی‌آید
و خواب در شبِ آتش گرفته
تنها چشمان‌مان را می‌سوزاند.

زمان برای‌مان کافی نیست
زمان برای هیچ آواره­‌ای کافی نیست
زمان میانه‌­ی همسایگان و هم‌بیابانی‌ها تقسیم شده‌ست
کدام همسایه می‌تواند از تو بپرسد
که چند سال‌ست
نخندیده‌ای؟
کدام روزنه را در سینه‌ای
گشوده‌ایم
کز انتظار مالامالش وحشت نکرده باشیم؟
و جنگ زندگیت را آشکار کرد
و جنگ دربدری‌های‌مان را آشکار کرد
چه خارهایی در مردمک‌هایم روییده است
چه آتشی ریه‌هایت را انباشته‌ست.
چه کرده‌اند
با عمرت
چه کرده‌اند!
چه کرده‌اند
با انسان سرزمینم
چه کرده‌­اند!
برهنه بر گذر شرم
و تفته در صف تاریخ
درون صف‌ها با مرگ می‌جنگی
درون صف‌ها با زخم
با گرسنگی
با جنگ
می‌جنگیم

و جنگ
جنگ
جنگ
و آنقدر جنگیده‌ای
که نامی از تو نمانده‌ست.

چه تاب و توشی دارند این پوست‌های مفرغی
کشیده بر رگ‌های بردباری
و استخوان‌های دردمندی باستانی.

بزرگی زخمی که سرزمینت را
فرا گرفته
گام‌هایت را از راه باز نمی‌دارد.
چگونه زیبایت
ننامند
که جان آدمیان را
دوام می‌بخشی
و پایداری انسان را
به آفتاب و گیاه می‌آموزی
چگونه راز جهانت
نخوانند
که بی‌نشان می‌مانی
تا
نشان انسان باقی بماند.

میان جان و تنت
یقین ساده‌ای‌ست
که داس‌ها و گاومیش‌ها را آرام می‌کند
و “تانک‌فارم” را آرام می‌کند
و زادگاه‌مان را آرام می‌کند.
و نخل‌های سوخته می‌بینند
که باز خواهی گشت.

#محمد_مختاری

https://t.center/alahiaryparviz38
🔻استعفای دسته جمعی ۲۰ تن از پرستاران بیمارستانی در چالوس

مدیر شبکه بهداشت و درمان چالوس به صحنه آمد و گفت که استعفای دسته‌جمعی صحت ندارد

استعفای دست کم ۲۰ پرستار در بیمارستان طالقانی چالوس امروز - سه شنبه - در فضای مجازی منتشر شد. در باره دلایل این استعفای جمعی آمده است:
«مشکلاتی نظیر عدم تجهیزات، دارو، حضور به موقع پزشکان، خدمات نامناسب و عدم مدیریت در این بیمارستان هر روز بیشتراز روز قبل به چشم می‌آید و البته مقامهای حکومتی تنها راهکار را تکذیب اخبار منتشر شده می‌دانند.»

مدیر شبکه بهداشت و درمان چالوس، نبود و نامناسب بودن تجهیزات پزشکی در بیمارستان  را تایید کرد و گفت: تا طلب های میلیاردی از بیمه تامین اجتماعی و سایر بیمه ها وصول نشود در بیمارستان برای ارایه خدمات با مشکلات و چالش مواجه خواهیم بود
۲۱ فروردین ۱۴۰۳

https://t.center/alahiaryparviz38
. مهین بلندگرامی؛ کارگر تمام وقت زنده بوشهر که عاشق شیرینی بود «مهین بلندگرامی»یکی از شخصیت‌های واقعی کتاب «احضار دوال پای رسوایی با پای سیب» سپیده قلیان است. مهین کُرد بود، سی ساله و کارگر تمام‌وقت زندان بوشهر؛ همان زندانی که سپیده آن را «آخر دنیا» توصیف کرده بود. مهین با تی شکسته مجبور بود ساعت‌ها خم شود و دستشویی‌ها و راهروها و همه‌جا زندان را بشوید و به باور سپیده، برای همین هم بوده که او شیرینی خیلی شیرین دوست داشته؛ چون آن‌همه کار کردن، قند خون را می‌اندازد. او بر اثر ابتلا به کرونا و عدم رسیدگی پزشکی در زندان جان باخت. گزارش ایران‌وایر درباره شخصیت‌های واقعی کتاب سپیده قلیان در لینک بیو با عنوان «شخصیت‌های واقعی، نام‌های ناآشنا و رنج‌های بزرگ؛ زنان کتاب سپیده قلیان کیستند؟» بخوانید. برای خواندن کتاب «احضار دوال پای رسوایی با پای سیب» به این لینک مراجعه کنید. https://publuu.com/flip-book/451556/1019097 #سپیده_قلیان #مهین_بلندگرامی #کتاب_احضار_دوال_پای_رسوایی_با_پای_سیب

#زن_زندگی_آزادی


https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

🔴 " هشتم مارس، روز جهانی زن گرامی باد"
شعری تقدیم به تمام زنان ایرانی

مژگان باقری

یک زن در اینجا زل زده در آینه، انگار
با خطِ چینها می کند هر دم مرور عمر
هر خط نشانِ زخمی از اندوه بی پایان
در راه دشوار و پر از سنگِ عبور عمر

با دلهره در انتظار نمره ی آخر
یک زن تمام قیمتش در دستِ صرافیست
شاید بیفتد از نگاه داورانِ شهر
آن زن که نبضِ زندگی در سینه اش جاریست

در من زنی یخ می زند هر روز
در چشم‌های سردِ آدم آهنی‌های مقوایی
در من زنی دل می کَند هر شام
از حسرت یک بوسه، بی پروای رسوایی

در من زنی چون رعد غران است
گاه عبور از جنگلی تاریک و سوت و کور
در من زنی چون ابر گریان است
با یاد عشقی ناتمام از سالهای دور

در من زنی در جستجوی لحظه‌ی خوشبخت
بر باد داده توشه‌ی راه و توانش را
در من زنی گم کرده در غوغای دلالان
آن گوهر باارزش روح و روانش را

در من هزاران زن، هزاران سال در زنجیر
در من هزاران آرزو گم گشته در تقدیر


#زن_زندگی_آزادی


🔹🔹🔹
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
‍ مردن به وقتِ تیرآهن

صورتم را به این مجسمه های سفید ببندم، کبوتران مرا بخورند
از سینه ام نفت بیرون می‌زند
و سینمایی که عاشقش بودم
تیرباران شده
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
ما انارهای منفجر ی بوده ایم
در مرزهای بی تسکین
از انگشت‌های‌مان
وقت نوشتن، اشک می‌آمد
نه! زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
هوا پر از صفی‌ست که‌ می‌رود رویاهایش را به جنگ ببازد
کافه‌های سرخ‌اش را روشن کند
و روی عرصه‌ی سیمرغ آدم‌خوار
بلند بنویسد: کرانه‌ی آواتار
من به استعاره امید ندارم
تنها دیوارم را با دیوانگی از این حروف، جدا کرده‌ام
مردن به وقتِ تیرآهن!
به وقتِ من
که اطراف این النگوهای زخم شده‌ام
مردن به وقت جان
به وقتِ «آفتابکاران»
ای تابیده بر جدای خیابان
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
هوا نبود، قصه نیست
تنها سینه‌ی من است که سینما به سینما جِر می‌خورد
در این شراب، شاهرگم را می‌زنند.

#پگاه_احمدی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
در حین محاکمه من در سال 1350 دادستان به رئیس دادگاه گفت این پرویز بابایی همان شخصی است که می‌گفتند عضو گروه «جریان» است و اینها جوانان را تحریک می‌کنند. استناد آنها هم به شعری بود که یکی از رفقای ما سروده بود و واقعا هم آن شعر مضمون چریکی داشت. از من پرسیدند آقای بابایی «جریان» چیست؟ گفتم چیز خاصی نیست و ما هم کار خاصی نمی‌خواستیم بکنیم. دستم هم به قلبم بود و می‌خواستم بگویم در بازجویی اذیتم کرده‌اند. واقعا هم در آن دوره بازداشت زیاد شلاق خوردم و شکنجه شدم. یادم می‌آید که موقع شلاق‌خوردن مفتاحی، رئیس اوین که رد می‌شد، گفت به آن یکی پایش هم شلاق بزنید. شلاق که به پای آدم بخورد روز بعدش محال است بتوانی مقاومت کنی. شلاق که جای خود دارد، چه برسد به اینکه ناخن انگشت دست و پایت را بکشند. بعضی‌ها را روی بدنشان چراغ پریموس گذاشته بودند.
در این دوره ما با گروه پویان و احمدزاده که مقالاتی در نقد جلال آل‌احمد نوشته بودند، ارتباط گرفته بودیم. البته کتاب احمدزاده «هم استراتژی هم تاکتیک» را قبول نداشتیم، ولی نظرات پویان در مجموع درست بود. او می‌گفت نمی‌شود ساواک بیاید گروه‌ها را بگیرد و دست روی دست بگذاریم و همه چیز به راحتی لو برود. گروه‌ها باید از خود محافظت کنند. دیدیم درباره حمل سیانور درست می‌گوید. کسی که در آن شرایط می‌خواهد فعالیت مسلحانه و جدی علیه رژیم بکند، باید وسایل لازم را در اختیار داشته باشد چون بعد از بازداشت می‌برند شکنجه‌اش می‌کنند و وادارش می‌کنند مصاحبه کند و اگر مصاحبه نکند او را می‌کشند. دو، سه نفر از رفقای ما را مثل مرتضی موسوی به همین نحو کشتند.
با گروه پویان که شروع به ارتباط‌‌گرفتن کردیم، ساواک یکی از رفقای ما به نام پرویز زاهدی را بازداشت کرد. بعدها فهمیدیم که آنها با سیاهکل ارتباط گرفته بودند. البته آن‌موقع هنوز نمی‌دانستیم، اما بعدا در زندان بیژن هیرمن‌پور را دیدم و فهمیدم گزارش‌های ما هم پیش او می‌رفته و در جمعشان از ما حرف می‌زدند. وقتی من را در سال 1350 گرفتند واقعا نمی‌دانستم چه کنم چون با چندین گروه در ارتباط بودم. قصد داشتیم اینها را با هم متحد کنیم. ناگفته نباشد که در آن سال‌ها هنوز محمدرضا سوداگر به ما کمک مالی می‌کرد. یکی، دو سال بعد از زندان به من هم کمک مالی می‌کرد.
آشنایی شما با جنبش فدایی چه زمانی بود؟
در زندان با بیژن هیرمن‌پور رابطه پیدا کردم که دانش تئوریک وسیعی داشت. سال 1350، چریک‌ها را که گرفتند او هم بازداشت شد. سیاهکلی‌ها همه رفقای ما بودند. در خانه ما برای پناه‌دادن به آنها همیشه باز بود. شیرین فضیلت‌کلام مدتی خانه ما مخفی بود. باجناق من، بهادر ملکی هم یک شب آمد که خون از بدنش می‌چکید. ویتامین کا به او تزریق کردیم تا خونش بند بیاید. شیرین دختر ناتنی عباس فضیلت‌کلام بود و با باجناق من مرتبط بود. پای زن من هم وسط آمد. شبی که شیرین به خانه ما پناه آورده بود، زنم چادر خودش را به شیرین داده بود. من آن‌موقع در زندان قزل‌حصار بودم. همه اینها رفقای ما بودند.
نظرتان درباره وضعیت کنونی چپ در ایران و جهان چیست؟
در وضعیت کنونی، چپ از نظر اقبال عمومی مردم و جامعه وضعیت بهتری نسبت به سال‌های قبل پیدا کرده است.
به جنبه مهم دیگری از فعالیت‌هایتان در عرصه فکری و فرهنگی بپردازیم. کار تألیف و ترجمه را از چه زمانی شروع کردید؟
از دهه 1340.
زبان انگلیسی را در زندان یاد گرفتید؟
بله. با محمدرضا سوداگر که بعدها چند پژوهش‌ اقتصادی مهم و چند ترجمه منتشر کرد، در زندان روزی 12 ساعت کتاب می‌خواندیم و ترجمه می‌کردیم. سال 1340 که بیرون آمدم، میرحسین سرشار یک شماره روزنامه نیویورک‌تایمز را برای من آورد و گفت در این شماره اعضای حزب کمونیست چین در 25 ماده از شوروی سر موضوع استالین انتقاد کرده‌اند. گفت این مطلب را بخوان و ببین می‌توانی ترجمه کنی. من شروع به ترجمه کردم و چون با اصطلاحات چپ مارکسیستی آشنا بودم، کار ترجمه را به راحتی انجام دادم. خود سرشار هم جواب سوسلوف را از روسی ترجمه کرد. این ترجمه را به روزنامه «اطلاعات» برد و این مطلب در 30 شماره در سال 1343-1344 در «اطلاعات» چاپ شد. مطلب جالبی بود.
این اولین ترجمه من بود. البته در داخل گروه «جریان» هم برخی مقالات را مثلا از حزب کمونیست انگلستان ترجمه می‌کردم، اما کتاب «تاریخ عرب» اولین کتاب ترجمه‌شده از من 50 سال پیش منتشر شده است. این کتاب درباره ظهور و سقوط امپراتوری عثمانی است و اخیرا تجدید چاپ شده است. از آن زمان به بعد به ترجمه آثار زیادی در زمینه فلسفه و جامعه‌شناسی پرداخته‌ام. با‌این‌حال خودم را مترجم واقعی نمی‌دانم. من هنوز خودم را یک دانشجوی تاریخ و فلسفه می‌دانم.
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
قبل از اینکه در سال 1327 عضو آزمایشی سازمان جوانان حزب توده شوید، چه کتاب‌ها یا جزوه‌های سیاسی‌ای می‌خواندید؟
کتاب‌های زیادی می‌خواندیم. من به آثار نویسندگان روس مثل ماکسیم گورکی، داستایوفسکی و تولستوی علاقه زیادی داشتم. البته آن موقع توده‌ای‌ها می‌گفتند داستایوفسکی منحرف است! جالب است که داستایوفسکی به نوعی در آثار خود فروپاشی نظام شوروی و حکومت‌های توتالیتر را پیش‌بینی کرده است. کتاب «جوان خام» را ویرایش کرده‌ام. «جنگ و صلح» تولستوی را به سختی خواندم. خلاصه اکثر وقتم به مطالعه کتاب و مطالب مختلف تاریخی، سیاسی و‌... می‌گذشت.
بعد از تیراندازی به شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام شد. بیانیه سازمان جوانان را دادند من بردم در چاپخانه‌ای کوچک چاپ کردم. نمی‌دانم چه کسی من را لو داد. یک روز آمدند سراغم. خانه را حسابی گشتند. مادرم نبود ولی مادربزرگم بود. بسیاری از کتاب‌هایم را با خودشان بردند. در آن سن کم مقاله هم نوشته بودم؛ بر اساس اطلاعات و طبق شنیده‌هایم توضیح داده بودم که رزم‌آرا باعث ترور شاه شده است. جالب است بعدها که اسناد این ترور درآمد، مشخص شد گویا واقعا همین‌طور بوده است. البته قطعی نیست، اما تحقیقات برخی از اشخاص از‌جمله انور خامه‌ای و دیگران بر این موضوع صحه گذاشته است.
از زندان 1334 بگویید. فضای بعد از کودتا در زندان چگونه بود؟
در آن دوره زندان، افراد زیادی را دیدم. اکثر رهبران بودند. برخی ابراز ندامت کرده بودند. فضای یأس‌آوری بر زندان حکمفرما بود. فضای گذشته دیگر حاکم نبود. حتی افرادی مثل مهندس منصف یا رحمت‌الله جزنی دیگر روحیه سابق را نداشتند. سال 1334 که زندان افتادیم اکثرا تنفرنامه می‌دادند. فضای مقاومت قبلی دیگر تمام شده بود. باقر مؤمنی و پرویز شهریاری را دوباره آنجا دیدم. دکتر بهرامی، دکتر یزدی و‌... هم بودند. من تنفرنامه ندادم. چند نفر از ما بودیم که با چاپخانه‌های مخفی سروکار داشتیم. حرف ما این بود که ما حروف‌چینیم و قانون ما را مسئول نکرده و باید صاحب چاپخانه را طبق قانون تعقیب کنید. با‌این‌حال به ما یک سال حبس دادند ولی 18 ماه کشیدیم.
بعد از دوران سرکوب بعد از کودتا فعالیت‌های سندیکایی را دوباره از چه زمانی آغاز کردید؟
سال 1340 من در راه‌آهن استخدام شدم. تصمیم گرفتم بیشتر بر کار سندیکایی متمرکز بشوم. با اعضای سندیکای فلزکار و مکانیک همکاری می‌کردیم. فردی به نام امیر واضح‌پور هم فعالیت داشت که کارمند شرکت دخانیات بود. بعد از انقلاب که فروهر وزیر کار شد، او مدتی معاون وزیر کار شد. بعد از چند ماه دوباره در سال 1340 من را بازداشت کردند. از راه‌آهن اخراجم کردند. بعد رفتم به چاپخانه کیهان. اولین بار آنجا بود که بیژن جزنی و عزیز سرمدی را دیدم. در بهمن 1340 که حمله‌ای به دانشگاه شد، فعالان چپ را گرفتند. جزنی و عباس سورکی بازداشت شدند. آنها جلوی دستگاه بسیار مقاوم بودند و با بازجوها برخورد تندی می‌کردند.
ماجرای گروه «جریان» چه بود و چند سال به فعالیت ادامه داد؟
باید چند سال به عقب برگردم. این گروه در سال 1335 تشکیل شد. من خودم آن‌موقع در زندان بودم. وقتی بیرون آمدم بقیه به من گزارش دادند و گفتند چنین گروهی تشکیل داده‌ایم. سال 1336 رفته بودند در قله توچال به مناسبت جشن اولین سالگرد تشکیل «جریان» آتش روشن کرده بودند. من از پایین آتش را در قله توچال دیدم. در ماجرای اختلافاتی که در 1347 به وجود آمد، پنج روز رفتیم در قله سی‌چال و بحث کردیم. شخصی به نام مصطفی رحمانی با خودش تفنگ آورده بود. چند روز با آنها بحث می‌کردیم که این حرف‌ها یعنی چه؟ مگر ما کی هستیم؟ چند نفریم کلا؟ هنوز نیرویی ایدئولوژیک هم نیستیم چه برسد به اینکه بخواهیم استراتژی کلی جامعه را تعیین کنیم. محاصره شهرها از طریق دهات دیگر چه صیغه‌ای است؟ خلاصه بعد رفتند این طرف و آن طرف علیه ما حرف زدند و ما را لو دادند. سال 1350 من را با بیژن چهرازی گرفتند که بمب ساعتی داشت. در دادگاه فهمیدند که من با آنها رابطه چندانی ندارم.
فردی به نام مصباح که دبیر شیمی بود از مدرسه سیانور آورده بود و داده بود به بیژن چهرازی که تازه از خارج آمده بود و ساواک دنبالش بود. علی عسگراولادی، پسر صادق عسگراولادی و برادرزاده آقای عسگراولادی مؤتلفه‌ای هم طرفدار چریک‌ها شده بود. صادق مرد خوبی بود. پسرش که طرفدار چریک‌ها شده بود از پدرش ناراحت بود که چرا سخنرانی کرده و آمده بیرون. در زندان هم‌سفره ما بود. سال 1350 که من را بازداشت کردند، آمده بود مادر مرا دیده و گفته بود پسرت زمانی با من زندان بود و حالا با پسر من (علی) در زندان است!
💥💥💥
فقط در تهران فعالیت می‌کردید؟
دست بر قضا، در همین مواقع، حدود سال 1327، چاپخانه نفت آبادان برای انتشار روزنامه اخبار روز متعلق به شرکت نفت، کارگر حروف‌چین نیاز داشت و پیمانکار تعدادی کارگر استخدام کرد. من هم تصمیم گرفتم بروم آبادان و استخدام شدم. به خانواده که گفتم اول باور نکردند. شش، هفت ماهی آنجا بودم. کارگران چاپخانه آنجا قبلا در سال 1325 یک بار اعتصاب کرده بودند. سال 1327 که من رفتم دوباره صحبت از اعتصاب بود.

آرام‌آرام وقتی دیدند من هم به این موضوع علاقه‌مندم، دعوتم کردند به شورا. شورای تهران علنی بود، ولی شورای آبادان مخفی. جلسات مخفی چاپخانه آنجا تشکیل می‌شد. چاپخانه شرکت نفت خیلی بزرگ بود. ما هفت، هشت نفر بودیم که از تهران برای حروف‌چینی روزنامه در آبادان استخدام شده بودیم. در آن سن‌وسال (16 سالم بود) دلم برای خانواده خیلی تنگ می‌شد. تلفن مستقیم هم نبود و ارتباطات سخت. کارم که در آبادان تمام شد، من را به سازمان جوانان حزب توده معرفی کردند و در 1327 عضو آزمایشی سازمان جوانان حزب توده شدم. چند ماه بعد قضیه 15 بهمن و تیراندازی به شاه پیش آمد.
آن زمان بیشتر خاستگاه حزب توده روشنفکران و طبقه متوسط جدید بودند که زمان رضاشاه شکل گرفته بودند. ارزیابی‌تان از اصلاحات رضاشاه چه بود؟
اصلاحات رضاشاه اغلب درست بود، اما این اصلاحات با کمک کسانی مثل ابتهاج، داور، تیمورتاش و‌... انجام شد. همچنین ما باید به نظرات افرادی مثل مصدق و حسین مکی و ملک‌الشعرای بهار درباره رضاخان توجه کنیم و در‌این‌باره نظرات آنها درست است. همه نظریات این افراد حاکی از این است که وقتی در شوروی انقلاب شد، در ایران کار به دست انگلیسی‌ها افتاد و آنها توانستند با استفاده از قوای قزاق کودتا کنند و آدمی مثل رضاخان را بیاورند تا نفت را تضمین‌شده برایشان بفرستند. این وقایع در آثار مکتوب وجود دارد. انگلیسی‌ها کاری به این چیزها نداشتند که در ایران باید امنیت ایجاد شود یا خان‌های یاغی را باید سر جایشان نشاند یا چون دهقانان ناراحت بودند باید یکجانشینی صورت داد. این اقدامات کارهای خوبی بود و مصدق هم در مجلس پنجم این خدمات را انکار نکرد، ولی گفت اگر رضاخان پادشاه شود، خطرناک است چون او فردی ضد‌مشروطه است. بعد هم که رضاخان شعار جمهوری داد، روحانیونی مثل نائینی و‌... او را خواستند و گفتند همان بهتر که شاه شوی چون آنها «رپابلیک/جمهوری» را قبول نداشتند. به این ترتیب رضاخان قبول کرد بیاید شاه شود. اوایل هم که آمد، در عزاداری‌ها و مراسم مذهبی شرکت می‌کرد.
یکی دیگر از خصوصیات بزرگ رضاشاه، مال‌دوستی شدید او بود به نحوی که همه جواهرآلات خان‌هایی را که سرکوب کرده بود، بالا کشید. جایی خوانده‌ام که جواهرآلات خانم فخرالدوله گم می‌شود، به مختاری (رئیس شهربانی) تلفن می‌زند و می‌گوید جواهرات من گم شده است. مختاری می‌گوید خانم من فقط سفارش می‌کنم شما این قضیه را دنبال نکنید. چون او می‌دانست چه خبر است.
رضاشاه بسیاری از زمین‌های اربابان را در گرگان، مازندران و... به نام خود زد. می‌رسیم به سال 1312. در آن سال می‌خواستند قرارداد دارسی را تمدید کنند و در ابتدا رضاشاه قرارداد را می‌اندازد داخل بخاری. همه خوشحال می‌شوند و جشن‌هایی برپا می‌شود، اما دادگاه‌های بین‌المللی قبول نمی‌کنند چون به هر حال قراردادی رسمی بین دو طرف بوده است. بعد بلافاصله در عرض چند روز نظر رضاشاه عوض می‌شود و می‌گوید سریع‌تر تمامش کنیم و قرارداد را امضا کنید. انگلیسی‌ها می‌خواستند قرارداد 60 سال دیگر هم تمدید شود. تیمورتاش مدام می‌گفته آقا صبر کنید. مصطفی فاتح در خاطرات خود می‌گوید رضاشاه به صورت عجیبی اصرار می‌کرد که قرارداد زودتر امضا شود، اما تیمورتاش مخالفت می‌کرده. رضاشاه از اینجا کینه تیمورتاش را به دل می‌گیرد.
همه اینها به کنار، تقی‌زاده هم که آن وقت رئیس مجلس سنا بود، می‌گوید من عاقد این قرارداد بودم و وجدانا ناراحتم، ولی همه می‌دانید که من آلت فعل بودم و فاعل دیگران بودند و می‌دانید که در آن شرایط نمی‌توانستم کار دیگری بکنم. ولی الان می‌گویم که واقعا ناراحتم و کار بدی کردیم و از ما خواستند که 60 سال دیگر هم قرارداد را تمدید کنیم و کردیم. بعد از آن رضاشاه یک‌یک کسانی که بر ایستادگی بر سر این موضوع اصرار می‌کردند ازجمله تیمورتاش را کشت. آیا آقای تورج اتابکی این موضوعات را نخوانده که می‌آید این‌گونه از رضاشاه دفاع می‌کند؟ یک کلمه راجع به این اتفاقات حرف نمی‌زند. آقای صادق زیباکلام که استاد سیاسی و تاریخ است، اینها را نخوانده؟! فرض کنید خاطرات فاتح را نخوانده‌اند، آن چند خط اعتراف معروف تقی‌زاده را هم نشنیده‌اند که مصدق همان حرف را می‌گیرد و می‌برد دادگاه بین‌المللی و بدین وسیله حتی آن قاضی انگلیسی به نفع ایران رأی می‌دهد؟ آقای عباس میلانی که مدعی تاریخ است، این موضوعات را نخوانده؟
💥💥💥
گزیده‌ای از گفت‌و‌گوی روزنامه شرق با پرویز بابایی سال 1400.
متولد چه سال و چه شهری هستید؟
متولد ۱۳۱۱ در تهران، محله گلوبندک هستم.
شغل پدرتان چه بود؟ محیط خانوادگی مانع شما به سمت فعالیت‌های سیاسی و فکری نشد؟
پدرم مفتش اداره دارایی بود و مسئولیت رسیدگی به اجناس قاچاق را بر عهده داشت. من چهار، پنج‌ساله بودم که مادرم از پدرم جدا شد. من تنها فرزند مادرم بودم و به همراه او و مادربزرگم زندگی می‌کردیم. مادربزرگم برای من نقش پدری داشت.
در همان محله گلوبندک؟
بله. پدر مادربزرگم تاجر بود و خانواده مادربزرگم از طبقات بالای تهران بودند. اکثر اقوام هم چاپچی بودند؛ چاپخانه مظاهری، چاپخانه سپهر، چاپخانه تابش، چاپخانه ایران، چاپخانه تهران و‌... . پدربزرگ و مادربزرگ من چند سال پیش از تولدم می‌روند مشهد و مجاور حرم می‌شوند. مادربرزگم دو داماد داشت، یکی از دامادهایش مذهبی و بازاری بود. داماد دیگرش شخصی به نام وثوقی بود که کارمند ادارات مهم دولتی و شاگرد آقا حسینقلی [موسیقی‌دان] بود. علاقه و کارهای موسیقی و آواز من هم از آنجا می‌آید.
وثوقی در شرکت نفت کار می‌کرد ولی بعدا قاضی شد. توده‌ای بود و من روزنامه «رهبر» (ارگان مرکزی حزب توده) را در خانه او می‌دیدم. بعد از مدرسه من را برای کار در چاپخانه یکی از اقوام به نام چاپخانه مظاهری در کوچه مروی گذاشتند. گاهی هم به چاپخانه حاجی‌مظاهری در اکباتان می‌رفتم. این همان چاپخانه‌ای بود که روزنامه محمد مسعود [روزنامه‌نگار، رمان‌نویس و مدیر روزنامه «مرد امروز»] آنجا چاپ می‌شد و او را در همان چاپخانه کشتند. خلاصه کنم در سال 1323-1322 بود که درس و مدرسه را گذاشتم کنار و شدم کارگر چاپخانه. این کار باعث شد به‌طور مرتب روزنامه بخوانم و از اخبار و اوضاع‌و‌احوال سیاسی روز آگاهی داشته باشم. آن موقع در مجلس چهاردهم بین سیدضیا و مصدق بر سر اعتبارنامه سید‌ضیا اختلاف پیش آمده بود و من که کارگر چاپخانه بودم، اخبار را از روزنامه «کارون» به روزنامه «کشور» (روزنامه طرفدار سیدضیا) می‌بردم.
تمام روزنامه‌ها را ورق می‌زدم. دو روزنامه «اطلاعات» و «کیهان» را مرتب به صورت کامل می‌خواندم. اخبار مجلس را پیگیری می‌کردم. شرح محاکمات رهبران حزب توده را می‌خواندم. هر رمانی را که دستم می‌رسید، تا تمام نمی‌کردم آرام نمی‌گرفتم و بدین ترتیب محیط زندگی‌ام زمینه ورود و علاقه‌مندی من به سیاست بود.
به این ترتیب محیط زندگی و فعالیت کاری باعث شد به تدریج وارد عرصه‌های سیاسی بشوید. چطور وارد فعالیت‌های کارگری شدید؟
بعد از شهریور 1320 اوضاع حتی از روزهای پس از انقلاب هم شلوغ‌تر بود. فضای نسبتا آزادی برای فعالیت مطبوعات ایجاد شده بود. احزاب و تشکل‌ها از‌جمله حزب توده و اتحادیه‌ها بسیار فعال بودند. اتحادیه کارگران چاپخانه هم جزء فعال‌ترین اتحادیه‌ها بود (باقر نوابی و محمد دهقان دبیران اتحادیه کارگران چاپخانه بودند که اول ماه مه ‌سال 1308 بازداشت شده بودند و تا شهریور 1320 در زندان بودند).
بحث حقوق کارگران در چاپخانه‌ها داغ بود و بحث پاداش، عیدی، سهمیه روزانه شیر به حروف‌چین‌ها و این قبیل خواسته‌های صنفی کارگری مطرح بود. روزی در چاپخانه مشغول کار بودیم که دو، سه نفر با بازوبندهای شورای متحده مرکزی حزب توده وارد چاپخانه شدند و گفتند امروز اول ماه مه ‌است، چرا کار را تعطیل نمی‌کنید؟ مدیر چاپخانه که پسر‌خاله‌ام بود و ترسیده بود، گفت خبر نداشتیم. او یک بار مرا کتک زده بود چون دیر سر کار رفته بودم. اعضای شورای متحده گفتند چطور نمی‌دانستید؟ سریع چاپخانه را تعطیل کنید و حقوق این یک روز تعطیل را هم باید به کارگران پرداخت کنید.
ما وقتی بیرون آمدیم، در خیابان ناصریه (ناصرخسرو) پشت پرچم اتحادیه‌های کارگری راه افتادیم و رفتیم جلو تا رسیدیم به اول خیابان فردوسی سر کوچه کیهان که مقر حزب توده بود. ناگهان جمعیتی حدودا صد هزار‌ نفری دیدم. به هیجان آمده بودم. این نخستین درک طبقاتی من بود که روی روحیه و ذهن من تأثیر مثبتی بر جای گذاشت. آن روز اول ماه مه‌ سال 1324 بود. سال بعد که جنگ تمام شد جمعیت بیشتری در مراسم روز جهانی کارگر شرکت کردند و قرار بود نماینده فدراسیون جهانی سندیکاها (‌لویی سایان) به ایران بیاید که چند روز بعد آمد. من بعد از چاپخانه مظاهری به چاپخانه اطلاعات در خیابان خیام آمدم. آنها هم پرکار بودند و قوم‌و‌خویش... . فردی به نام عباس مژده‌بخش آنجا کار می‌کرد که بعدا فهمیدم توده‌ای است. از کوهنوردان قدیمی بود و با منوچهر مهران که مدیر باشگاه نیروراستی بود، مرتب کوه می‌رفتند.
بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت درگذشت پرویز بابایی:

پرویز بابایی درگذشت! 

پرویز بابایی (۱۳۱۱ - ۱۴۰۳) مترجم و عضو قدیمی کانون نویسندگان ایران عصر روز هجدهم فروردین درگذشت. 

او از آن‌دست انسان‌هایی بود که تجسم خودساختگی‌اند، برآمدگان از اعماق که به اوج می‌رسند؛ چونان کارگری حروف‌چین که نویسنده و مترجمی کلام‌آفرین. آن‌چه او را در این راه همراه و یاور بود پشتکار، خستگی‌ناپذیری و آرمان‌های انسانی بود که تا واپسین دم حیات با خود داشت و آثار و اثرات آن‌ها را چه در کوشش‌های اجتماعی و چه در کنش‌های ادبی‌اش می‌توان مشاهده کرد و نیز در پذیرش عضویت کانون نویسندگان ایران.

اگر این‌یک را به سبب مخالفت تام و تمام با سانسور و دفاع از آزادی‌ بیان بی‌هیچ حصر و استثنا برگزید، برابری‌خواهی چراغ راهنمای کنش‌های اجتماعی‌ و انتخاب آثار برای ترجمه‌هایش بود: «تاریخ جهان» (کریس هارمن)، «اومانیسم و سوسیالیسم» (جورج نواک)، «پراگماتیسم در سنجش یا سوسیالیسم علمی» (جورج نواک)، «تاریخ عرب در قرون جدید» (ولادیمیر لوتسکی)، «زندگی و آثار رافائل»، «فرهنگ اصطلاحات فلسفه»، «گزیده نوشته‌های کارل مارکس» (کارل مارکس)، «کانت و فلسفه معاصر» (لوسین گلدمن)، «دموکراسی و انقلاب» (جورج نواک) عنوان‌های بخشی از تالیف‌ها و ترجمه‌های او است. پرویز بابایی که دیر زیست و نیک زیست، خود کتاب تاریخ شفاهی افت‌وخیزهای سیاسی و اجتماعی در ایران بود.

او نیز مانند بسیاری از انسان‌های آرمان‌خواه که در نظام‌های استبدادی برای بهتر کردن جهان پا به میدان می‌گذارند و کیفر می‌بینند در زمان پهلوی بارها به زندان افتاد که اولین آن در نوجوانی‌اش بود. در تمامی این سال‌ها کتاب‌هایش بارها گرفتار سانسور و حذف شد، با وجود این پرویز بابایی دمی از تلاش بازنایستاد و به آن‌چه باور داشت پشت نکرد. حضورش در جلسات کانون نویسندگان ایران تا جایی که توش و توان بدن یاری کرد مستمر بود. بارها در مقام رئیس سنی، مجمع عمومی کانون را افتتاح کرد و به آن رسمیت بخشید. بی‌گمان جای او به‌سادگی پر نمی‌شود.

کانون نویسندگان ایران درگذشت این یار و یاور دیرین خود را به خانواده و جامعه فرهنگی مستقل کشور تسلیت می‌گوید و در مراسم خاک‌سپاری او در کنار خانواده و دوستان او خواهد بود. یادش گرامی باد!

۱۹ فروردین ۱۴۰۳

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

بیانیه اعتراضی ۲۱ زندانی سیاسی، مدنی و عقیدتی

حکومت اسلامی در تداوم سرکوب سیستماتیک منتقدان سیاسی خود، دکتر سعید مدنی را به زندان دماوند تبعید کرد، تا کماکان حاکمان مدعی اقتدار اثبات کنند حتی از وجود مبارزی خشونت‌پرهیز همچون سعید مدنی‌، آنهم در بند و زندان چقدر پریشان میشوند که چنین مذبوحانه‌ تلاش می‌کنند تا اقتداری پوشالی برای خود بسازند.

گرچه در پس این فشارها و با وجود رنج مضاعف خانواده، اراده و توان سعید مدنی است که هرگز این آزارها، از محکومیت سنگین ۸ سال اخیر، بازداشت‌ها و انفرادی‌های طولانی و مکرر، بیش از ۷ سال زندان‌‌های سخت، سال‌ها تبعید، اخراج از دانشگاه و ممنوع‌القلمی نیز وی را از تحقیق و اندیشیدن و نوشتن باز نداشت تا کنش‌گری خیرخواهانه‌اش برای ایران را متوقف کند.

ما جمعی از هم‌بندیان و همسایه‌گان دکتر سعید مدنی در زندان اوین، ضمن محکوم کردن تبعید بی‌وجاهت وی و چنین تصمیم‌ها و اراده‌های نابخردانه‌ی سرکوبگران؛ یقین داریم در پس این روزهای تاریک و سیاه، پیروزی و آزادی ملت ایران فرا میرسد و آفتاب اندیشه‌ی نخبگان و دلسوزان این سرزمین و امثال مدنی‌ها بر این زادبوم خواهد تابید.

گلرخ ایرائی | علیرضا ارادتی | رسول بداقی | مصطفی تاجزاده | مهوش ثابت | امیرسالار داودی | ویدا ربانی | کیوان رحیمیان | حسین رزاق | مهران رئوف | مازیار سیدنژاد | رضا شهابی | سپهر ضیایی | سپیده قلیان | فریبا کمال‌آبادی | نرگس محمدی | عبدالله مومنی | روح‌اله نخعی | فائزه هاشمی | صدیقه وسمقی | مریم یحیوی

#تبعید_شکنجه_سفید


https://t.center/alahiaryparviz38
🛑 مریوان؛ صدور حکم غیرانسانی ۷۴ ضربه شلاق و دو سال حبس برای یک کودک کولبر


دانیال مام احمد کودک کولبر ۱۷ ساله و اهل مریوان توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران به ۲ سال حبس تعزیری و حکم غیرانسانی ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده ا

https://t.center/alahiaryparviz38
Telegram Center
Telegram Center
Канал