💥💥💥
فقط در تهران فعالیت میکردید؟
دست بر قضا، در همین مواقع، حدود سال 1327، چاپخانه نفت آبادان برای انتشار روزنامه اخبار روز متعلق به شرکت نفت، کارگر حروفچین نیاز داشت و پیمانکار تعدادی کارگر استخدام کرد. من هم تصمیم گرفتم بروم آبادان و استخدام شدم. به خانواده که گفتم اول باور نکردند. شش، هفت ماهی آنجا بودم. کارگران چاپخانه آنجا قبلا در سال 1325 یک بار اعتصاب کرده بودند. سال 1327 که من رفتم دوباره صحبت از اعتصاب بود.
آرامآرام وقتی دیدند من هم به این موضوع علاقهمندم، دعوتم کردند به شورا. شورای تهران علنی بود، ولی شورای آبادان مخفی. جلسات مخفی چاپخانه آنجا تشکیل میشد. چاپخانه شرکت نفت خیلی بزرگ بود. ما هفت، هشت نفر بودیم که از تهران برای حروفچینی روزنامه در آبادان استخدام شده بودیم. در آن سنوسال (16 سالم بود) دلم برای خانواده خیلی تنگ میشد. تلفن مستقیم هم نبود و ارتباطات سخت. کارم که در آبادان تمام شد، من را به سازمان جوانان حزب توده معرفی کردند و در 1327 عضو آزمایشی سازمان جوانان حزب توده شدم. چند ماه بعد قضیه 15 بهمن و تیراندازی به شاه پیش آمد.
آن زمان بیشتر خاستگاه حزب توده روشنفکران و طبقه متوسط جدید بودند که زمان رضاشاه شکل گرفته بودند. ارزیابیتان از اصلاحات رضاشاه چه بود؟
اصلاحات رضاشاه اغلب درست بود، اما این اصلاحات با کمک کسانی مثل ابتهاج، داور، تیمورتاش و... انجام شد. همچنین ما باید به نظرات افرادی مثل مصدق و حسین مکی و ملکالشعرای بهار درباره رضاخان توجه کنیم و دراینباره نظرات آنها درست است. همه نظریات این افراد حاکی از این است که وقتی در شوروی انقلاب شد، در ایران کار به دست انگلیسیها افتاد و آنها توانستند با استفاده از قوای قزاق کودتا کنند و آدمی مثل رضاخان را بیاورند تا نفت را تضمینشده برایشان بفرستند. این وقایع در آثار مکتوب وجود دارد. انگلیسیها کاری به این چیزها نداشتند که در ایران باید امنیت ایجاد شود یا خانهای یاغی را باید سر جایشان نشاند یا چون دهقانان ناراحت بودند باید یکجانشینی صورت داد. این اقدامات کارهای خوبی بود و مصدق هم در مجلس پنجم این خدمات را انکار نکرد، ولی گفت اگر رضاخان پادشاه شود، خطرناک است چون او فردی ضدمشروطه است. بعد هم که رضاخان شعار جمهوری داد، روحانیونی مثل نائینی و... او را خواستند و گفتند همان بهتر که شاه شوی چون آنها «رپابلیک/جمهوری» را قبول نداشتند. به این ترتیب رضاخان قبول کرد بیاید شاه شود. اوایل هم که آمد، در عزاداریها و مراسم مذهبی شرکت میکرد.
یکی دیگر از خصوصیات بزرگ رضاشاه، مالدوستی شدید او بود به نحوی که همه جواهرآلات خانهایی را که سرکوب کرده بود، بالا کشید. جایی خواندهام که جواهرآلات خانم فخرالدوله گم میشود، به مختاری (رئیس شهربانی) تلفن میزند و میگوید جواهرات من گم شده است. مختاری میگوید خانم من فقط سفارش میکنم شما این قضیه را دنبال نکنید. چون او میدانست چه خبر است.
رضاشاه بسیاری از زمینهای اربابان را در گرگان، مازندران و... به نام خود زد. میرسیم به سال 1312. در آن سال میخواستند قرارداد دارسی را تمدید کنند و در ابتدا رضاشاه قرارداد را میاندازد داخل بخاری. همه خوشحال میشوند و جشنهایی برپا میشود، اما دادگاههای بینالمللی قبول نمیکنند چون به هر حال قراردادی رسمی بین دو طرف بوده است. بعد بلافاصله در عرض چند روز نظر رضاشاه عوض میشود و میگوید سریعتر تمامش کنیم و قرارداد را امضا کنید. انگلیسیها میخواستند قرارداد 60 سال دیگر هم تمدید شود. تیمورتاش مدام میگفته آقا صبر کنید. مصطفی فاتح در خاطرات خود میگوید رضاشاه به صورت عجیبی اصرار میکرد که قرارداد زودتر امضا شود، اما تیمورتاش مخالفت میکرده. رضاشاه از اینجا کینه تیمورتاش را به دل میگیرد.
همه اینها به کنار، تقیزاده هم که آن وقت رئیس مجلس سنا بود، میگوید من عاقد این قرارداد بودم و وجدانا ناراحتم، ولی همه میدانید که من آلت فعل بودم و فاعل دیگران بودند و میدانید که در آن شرایط نمیتوانستم کار دیگری بکنم. ولی الان میگویم که واقعا ناراحتم و کار بدی کردیم و از ما خواستند که 60 سال دیگر هم قرارداد را تمدید کنیم و کردیم. بعد از آن رضاشاه یکیک کسانی که بر ایستادگی بر سر این موضوع اصرار میکردند ازجمله تیمورتاش را کشت. آیا آقای تورج اتابکی این موضوعات را نخوانده که میآید اینگونه از رضاشاه دفاع میکند؟ یک کلمه راجع به این اتفاقات حرف نمیزند. آقای صادق زیباکلام که استاد سیاسی و تاریخ است، اینها را نخوانده؟! فرض کنید خاطرات فاتح را نخواندهاند، آن چند خط اعتراف معروف تقیزاده را هم نشنیدهاند که مصدق همان حرف را میگیرد و میبرد دادگاه بینالمللی و بدین وسیله حتی آن قاضی انگلیسی به نفع ایران رأی میدهد؟ آقای عباس میلانی که مدعی تاریخ است، این موضوعات را نخوانده؟