View in Telegram
💥💥💥 برای بازگشتن دوباره باز می‌گردی و نخل‌های سوخته را سبز می‌کنی. به بوی ورزایم که بوی خاک و علف را گم کرده است زمین و آسمان را می‌کاوم هزار چادر آشفته را نشانم می‌دهند که آفتاب هر یک هر روز روی گرده­‌ی بمبی طلوع می‌کند. چقدر آشنا داشته‌ای و نمی‌دانسته‌ای ستارگان لبخند را به یادت می‌آورند و نیشکرها دلواپس قدم‌هایت آغوش گشوده‌­اند. درون صحرایی درون آسمان انقلاب حصیرِ سوخته‌ام را بر خاک می­‌کشم و باد بوی خون را از گوشه‌هایش به زادگاهم برمی‌گرداند. چه انفجارهایی مهتاب را می‌آراید ستاره روی شانه‌ی نخل‌های سوخته برمی‌آید و خواب در شبِ آتش گرفته تنها چشمان‌مان را می‌سوزاند. زمان برای‌مان کافی نیست زمان برای هیچ آواره­‌ای کافی نیست زمان میانه‌­ی همسایگان و هم‌بیابانی‌ها تقسیم شده‌ست کدام همسایه می‌تواند از تو بپرسد که چند سال‌ست نخندیده‌ای؟ کدام روزنه را در سینه‌ای گشوده‌ایم کز انتظار مالامالش وحشت نکرده باشیم؟ و جنگ زندگیت را آشکار کرد و جنگ دربدری‌های‌مان را آشکار کرد چه خارهایی در مردمک‌هایم روییده است چه آتشی ریه‌هایت را انباشته‌ست. چه کرده‌اند با عمرت چه کرده‌اند! چه کرده‌اند با انسان سرزمینم چه کرده‌­اند! برهنه بر گذر شرم و تفته در صف تاریخ درون صف‌ها با مرگ می‌جنگی درون صف‌ها با زخم با گرسنگی با جنگ می‌جنگیم و جنگ جنگ جنگ و آنقدر جنگیده‌ای که نامی از تو نمانده‌ست. چه تاب و توشی دارند این پوست‌های مفرغی کشیده بر رگ‌های بردباری و استخوان‌های دردمندی باستانی. بزرگی زخمی که سرزمینت را فرا گرفته گام‌هایت را از راه باز نمی‌دارد. چگونه زیبایت ننامند که جان آدمیان را دوام می‌بخشی و پایداری انسان را به آفتاب و گیاه می‌آموزی چگونه راز جهانت نخوانند که بی‌نشان می‌مانی تا نشان انسان باقی بماند. میان جان و تنت یقین ساده‌ای‌ست که داس‌ها و گاومیش‌ها را آرام می‌کند و “تانک‌فارم” را آرام می‌کند و زادگاه‌مان را آرام می‌کند. و نخل‌های سوخته می‌بینند که باز خواهی گشت. #محمد_مختاری https://t.center/alahiaryparviz38
Telegram Center
Telegram Center
Channel