🔴برای رسول بداقی، جعفر ابراهيمی، سارا سیاهپور و سایر معلمان آزاده
دوختن، بر قامتِ فردای ما پاپوشها روی دیگِ هر تناقض، کوفتن، سرپوشها میچشد زهرِ شنیدنها و دیدنها کسی؟ بازهایی بسته مانده چشمها و گوشها ارّه بر پای درخت و غُرّشِ دندانههاش محو میشد در هیاهوی بسی خاموشها در درونِ گورهای دستهجمعی نقش بست وعدهگاهِ عشق بازیهای هم آغوشها بازتابِ نورِ خون بر پهنهی دریا کِشد چون سپیده سر زند از خاورِ مینوشها مغزِ نو میروید از نو، گرچه پیشِ روی ما گردن افرازند هر دم مارهای دوشها
« حسین منزوی » می نویسد: «گلولهای را به یاد ندارم که به نیّت پوست نازک آزادی شلیک شده باشد و سرانجام به قصد شقیقهی دژخیم کمانه نکرده باشد
چاقویی را به یاد ندارم که برای گلوی خوشآواز عشق از غلاف بیرون زده باشد و آخر دستهی خودش را نبریده باشد
حالا، هر چه میخواهید شلیک کنید و هر چه میخواهید چاقو بکشید»
عاقبت این تشت هم فرو خواهد افتاد وز سر عالم طنین مضحکه خواهد گذشت. و ما به سنگرها برمیگردیم و به زندگی، ما برنده ایم دستت را به من بده رفیق.. درخت #امید میوه اش می رسد و آواز سر میدهد تا حصول #آزادی...