تغزل معصوم
... و آن تغزل معصوم چشمهايت بود
كه در نهايت ايجاز بینهايت بود
تو از پرنده و باران و گل كه ميگفتي
هزار پنجرهٔ باز در صدايت بود
شگرف بودی و من محو میشدم در تو
كه انتهای نگاه من ابتدايت بود
تو ميرسيدی و هستی لطيف میآمد
تو میگذشتی و آيينه جای پايت بود
زمان گذشته و ديگر كسي چه میداند
از آن غريبهٔ غمگين كه آشنايت بود
به خون نشسته و چندیاست دم نمیگيرد
گلوی صبح كه روزی
غزلسرايت بود
تو هر كه باشی و هر جا ز من نخواهی خواست
به دست شب بسپارم دلی كه جايت بود
شب است و گمشده دارم كجای اين شهر است؟
دل سپيدهسرشتی كه روستايت بود
#سيد_اكبر_ميرجعفری#غزلhttps://t.center/akabr_mirjafari