شهید احمد مَشلَب

#یا_حسین
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شب هاے جمعـہ
تا بہ سحـر غبطہ مےخوریم،
بر زائرانِ "کرببلاے" تـو #یا_حسین{علیہ‌السلام}

#شب_جمعہ🕯
َـب‌زيـآرَتےاَربـآب‌جـآن🕊
#التماس_دعا🌱

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
«أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ»

♦️سلام بر آن‌که با خون زخم‌هایش شست‌وشو داده شد.
#یا_حسین
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله بالاترین #بهشٺ خدا در زمینּ سرخ پاییڹּ پاے حضرٺ #سلطانּ بے سر اسٺ ما را بہ #ڪربلا بطلب ایها الامام از هرچہ مےرود سخڹּ دوسٺ خوشتر اسٺ #سلام_اقا #یاحسین #روزتون_حسینی @AhmadMashlab1995
حـسیـن(ع)جانـم

گداے عشـق تو از هرڪسے ڪه پا بخورد
تو را ڪه داشتہ باشد غـمِ چہ را بخورد

تمام دغدغہ اش حسرٺ همین جملہ سٺ
خدا ڪندڪه مسیرم بہ ڪربلا بخورد

اللهم ارزقنا ڪربلا...

#سلام_آقا
#یا_حسین
#صباحکم_حسینی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_ششم گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهل_و_هفتم

از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم.

ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.

احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»

صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.

پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند.

با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.

پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم.

احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.

دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را #وحشیانه فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند.

مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.

کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.

تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از #وهابی‌های افغانستانی؟!»

جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!»

و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!»

قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.

از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.

رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.

گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم.

بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد.

صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.

گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

@AhmadMashlab1995
#زندگینامه_شهدا🔥
#روایت🔥

مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهڪ پژاڪ در عالم خواب دیدم ڪه همرزمان فرزندم لباس مشڪی به تن دارند و به خانه ما آمده‌اند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی ڪه صدایم ڪردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد #یا_حسین سر دادم...."

شهید صمد امیدپور در سال ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه امام حسین(ع) عضو #یگان_ویژه_صابرین شد...
شهید صمد امید پور چهره زیبایی داشتند و توی یگان به یوزارسیف معروف بود همیشه می گفت: "من اگر لیاقت #شهادت را داشته باشم، بزرگ‌ترین هدیه الهی است..."

سرانجام در شهریور سال نود در عملیات پاڪسازی مرزهای شمال غرب ڪشور از وجود اشرار و گروهڪ تروریستی پژاڪ در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و به فیض شهادت نائل شد.

#شهید_صمد_امیدپور🌷🌷

#هر_روز_با_یڪ_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
به پایان آمد این دفتر
اما حکایت ما با #حسین و خاندان اهل بیت (ع) همچنان باقیست...
محرم و صفر تمام شده
اما برای عشاق #حسین تازه آغاز زندگی است...
#عشق_ما_به_ارباب_پایان_ندارد
#با_حسین_تازه_زندگیمان_آغاز_میشود
ماه علقمــ🌙ــه
#دلنوشته
#یا_حسین
#جانم_حسین
@AHMADMASHLAB1995
محسن فتحیان (یاحسن)
@AHMADMASHLAB1995
🎧شور و روضه #غارت_زده_منم

برادر جان! غارت‌زده آن نیست که مالش را برده باشند؛
غارت‌زده کسی است که برادری چون تو را به خاک می‌سپارد


زبانحال امام حسین (ع) برای امام حسن (ع)
🎤با صدای #محسن_فتحیان
#یا_حسن
#یا_حسین
#پیشنهاد_دانلود
@AHMADMASHLAB1995
‍ ‍ ‍ همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش .
هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد .

وقتی از نام #عطرش می پرسیدیم ؛ همیشہ جواب #سر بالا می داد .

شهید ڪه شد در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود :
بہ #خدا قسم ؛ هیچ گاه بہ خودم #عطر نزدم .
هر وقت می خواستم #معطر شوم از تہ دل می گفتم : #یا_حسین (ع )

#شهید_علی_حیدری
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
༻﷽༺

#یا_حسین_ع🌷

عید امسال مرا لایق دیدار ڪنید
یا مرا گریہ ڪن صحن علمدار ڪنید

بهترین عیدےما دیدن شاه شهداسٺ
ڪاش یڪ گوشہ چشمے بہ من زار ڪنید

#السلام_علیک_یا_سیدالشهدا

@ahmadmashlab1995
༻﷽༺

#یا_حسین_جان🌷

خوش آن #صبحے ڪه آوردم ز تو نام
🌸ز شهد #عشق شیرین ڪردم این ڪام

#طلوع عشـق با نام تو زیباسٺ
🌸خوش آن عشقے ڪه گیرد ازتو فرجام

#السلام_علے_العشق
#صباحڪم_حسینے🌤

@ahmadmashlab1995
Forwarded from شهید احمد مَشلَب (Deleted Account)
شده ام بازهوایی به سرم شوق زیارت زده انگار
که تاکربوبلاقدرت پرواز مهیاکه سر منزلم آنجاست
و بین الحرمین اخر دنیاست...
#سید_شباب_اهل_الجنه
#یا_حسین
🌹کانال رسمی شهیداحمدمشلب🌹
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
#سحر ها چه حالی دارد پیشت #یا_حسین(ع)

بیچاره آن دلی که به آهی خمار نیست
وقتی اسیر لشکر زلف نگار نیست

#کربلای_معلی
#لایک
@AhmadMashlab1995
༻﷽༺

#یا_حسین_ع🌷

عید امسال مرا لایق دیدار ڪنید
یا مرا گریہ ڪن صحن علمدار ڪنید

بهترین عیدےما دیدن شاه شهداسٺ
ڪاش یڪ گوشہ چشمے بہ من زار ڪنید

#السلام_علیک_یا_سیدالشهدا

@ahmadmashlab1995
༻﷽༺

پر مےڪشد دلم بہ #هواے_حرم حسین
دارم بہ اشتیاقِ شما مےپرم حسین
خورشید از حوالے گنبد طلوع ڪرد
صبح اسٺ و باز نامِ تو را مےبرم #حسین
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
#یا_حسین_جان🍃

@Ahmadmashlab1995
༻﷽༺

#یا_حسین_ع❤️
از ازل قرعہ عشقٺ بہ من افتاد حسین
همہ ذراٺ وجودم شده فریادحسین
ازهمین فاصلہ‌ے دورسلامم بپذیر
ڪه خراب توشدم خانہ‌ات آباد حسین
#صبحم_بنامتان🌤
#ارباب_جان_سلام✋🏻🌷
@ahmadmashlab1995
❁﷽❁

🌿هر #سحر بعدِنمازم #یا_حسین سَر مےدهم
مرغ دل را بہ هواے #حرمٺ پر مےدهم

🌿من بہ عشق دیدن آن گنبد زیباے دوسٺ
یڪ سلام از راه دوربر #ابن_الحیدر مےدهم

🌹 #امیرےحسین_ونعم‌الامیر

@ahmadmashlab1995
Forwarded from عکس نگار
💠 صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ اَلْزَهْرٰا (س) 💠


توی ماشین که نشستم گفتم :
ببخشید عزیز میشه ضبط و خاموش کنی؟
▪️ گفت:
حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه...
▫️ گفتم:
میدونم... ولی عزادارم!
▪️ شرمنده و ضبط و خاموش کرد...
▪️ تسلیت میگم اقوام نزدیک؟
▫️ بله. مادرم از دنیا رفته....😔
▪️ واقعا متاسفم. داغ مادر خیلی بده... منم تو سن بیست و پنج سالگی مادرم و از دست دادم درک میکنم. البته مادرم مریض بود و زجر میکشید بندۂ خدا راحت شد.

بعد پرسید :
▪️مادر شما هم مریض بودن؟
▫️ نه. مجروح بود...
▪️ یعنی چی؟
▫️ یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش وتا میخورد کتکش زدن.
▪️ جدا"؟ شماهیچکاری نکردین؟
▫️ مانبودیم، وگرنه میدونستیم چیکارکنیم...
▪️ خدا لعنتشعون کنه,
یعنی اینقد ضربات شدید بود؟
▫️ آره مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت...
▪️ حاجی ببخشید!
عجب آدمای لعنتی بودن!
من خودم همه غلطی میکنم؛
گاهی عرق هم میخورم ولی پای ناموس که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم...

بغضم گرفت تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق خور مثل تو بودن مدینه... نمیذاشتن به ناموس علی(ع) جسارت بشه...
سکوتمو که دید گفت:
▪️ ظاهرا ناراحتتون کردم
▫️نه خواهش میکنم.
▪️واقعا داغ مادر بده!
مخصوصا اگه جوون باشه؟
▪️ آخی جوون بودن؟
▫️آره. فقط هجده ساله بود...
▪️ گرفتی مارو حاجی؟
شما که خودت خیلی بیشتر از هجده سالته چطور مادرتان...
حرفشو قطع کردم و گفتم:
▫️مادر شما هم هست... این هجده ساله مادر همه ما شیعه ها، حضرت زهراست...
مکث کرد و با تعجب نگام و بعد خیره شد به جاده...
گفت:
▪️آها ببخشید تازه متوجه شدم... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه(س) هم وجود داره...
راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بزارم...
جواب ندادم...
داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط؛
نوای آشنایی بود...

#یا_حسین_غریب_مادر...

من بودم و راننده و صدای بلند سیدجواد و نگاه خیسم به اطرف
#یاس_بی_نشان
#زهرا
کانال رسمی شهید احمد مشلب
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995