شهید احمد مَشلَب

#قسمت_۲
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
قسمتی از فیلم #ایکس که دشمن #ندای_آسمانیِ سحر۲۳ رو شبیه سازی کرده! همه جهان میشنون صحبت شیطان رو! از الان دارن به مردم تفهیم میکنن که وقتی واقعی رخ بده، صدای شیطانه!! @AhmadMashlab1995 #متن رو بخونین👇👇
🌾 #صیحه_آسمانی 🌾

#قسمت_۲




 
🔷🔹وقتی که مردم این ندا را می­شنوند، فرد خوابیده بیدار می­شود و ایستاده می­نشیند و یا به حیاط خانه­اش می­رود و حتی دختران پرده نشین خارج می­شوند و پدران و برادرانشان را به یاری حضرت ولی عصر تشویق می­کنند[11] و همچنین مردم طوری شگفت زده می­شوند و در بهت و ناباوری فرو می­روند.

🔶🔸 به فرموده امام صادق (ع):
« وقتی مردم صدای این صیحه را می شنوند همانند کسی که مرغی بر روی سرش دارد بی حرکت می شود و همچنین گردن تمام دشمنان الهی خاضع می گردد و اگر در هر موردی اشکال و تردید وارد کنند در این باره نمی توانند.[12]»
 
🔷🔹همچنان که هم اکنون برخی اشکال می­کنند که چگونه ممکن است کسی در آسمان ندایی بدهد که تک تک افراد، در هر کجای عالم که باشند این صدا را بشنوند.  شاید در جواب این افراد که امر خداوندی را از چیزهای ساخته دست بشر کمتر می دانند بشود این را گفت که آیا در عصر کنونی که ماهواره و دیگر رسانه­ های صوتی و تصویری نتوانسته ­اند این کار را انجام دهند؟ یعنی به تک تک منازل و افراد وارد شوند و پیامشان را برسانند؟ آیا حداقل به اندازه این کار که از بشر برآمده نه بیشتر از آن از ید پرقدرت خداوند بر نمی­آید؟
 
🔶🔸خصوصیات صیحه آسمانی
از دور و نزدیک به یک صورت شنیده می­شود.[14] یعنی نه اینگونه است که کسی که نزدیک به مکان صیحه است آن را گوش خراش بشنود و کسی که دور است آهسته بشنود و صیحه به طور یکنواخت در همه جا شنیده می­شود که مردم نمی­توانند تشخیص دهند مکان صیحه از کجا است در حالیکه برخی از روایات بیان می­کند که جبرئیل بر سنگی در بیت المقدس نازل می­شود و ندا سر می­دهد.[15]
🔷🔹خصوصیت دیگر صیحه این است که هر کس آن را به زبان مادری خودش می شنود.[16] پس با این خصوصیاتی که از صیحه بیان شد حجت بر همگان تمام می شود و کسی نمی­تواند ادعا کند که از ظهور حجت خدا با خبر نشده و الا به سوی او می­شتافت و به او ایمان می­آورد.
 
🔶🔸امام صادق (ع) فرمودند:
پس از اینکه صیحه را شنیدید سجده کنید و بگوئید سبحان ربنا القدوس (منزه است پروردگار ماکه مقدس است) که اگر کسی چنین کند نجات می­یابد و کسی که مقابله کند هلاک می­شود.[17]
 
🔷🔹پس از این صدا، نام و یاد مهدی در دلها و بر سر زبانها می­افتد[18] و همه با هم از آنچه شنیده­اند سوال می­کنند و شاید از هم می­پرسند که مهدی کیست و این چنین مقامی دارد که اینگونه به نام او ندا سر می­دهند و یا آیا واقعا این صیحه همان ندای آسمانی وعده داده شده است؟ به خوبی می توان تصور کرد که چه شور و شعف توصیف ناپذیری دل مسلمانان را فرا می­گیرد تا آنجا که این سرور و شادی داخل قبر مومنان از دنیا رفته می­شود[19] و شادمانی نیز آنها را فرا می­گیرد از اینکه بالاخره حجت خدا را که منتظر ظهورش بودند و به خاطر اعتقاد به او و اهدافش این همه طعنه و تمسخر و شکنجه را از دشمنان به جان خریدند امر ظهورش فرا رسیده است. هنوز مردم در بهت و حیرت و ناباوری و شور و شعف به سر می­برند

🔶🔸 که ناگهان در هنگام غروب خورشید ندایی دیگر شنیده می­شود که:
« الحق مع فلان (عثمان) و شیعته»[20]
 
🔷🔹در برخی روایات « فلان » و در برخی دیگر «عثمان» آمده که به احتمال قوی منظور از عثمان شخص عثمان ابن عنبسه می­باشد. « ای مردم پروردگار شما از سرزمین خشکی از فلسطین آمده است.  پس با او بیعت کنید تا هدایت شوید و مخالفت نکنید[21] ».

🔶🔸در این هنگام است که تردید کنندگان به شک می­افتند که کدام ندا حق است و صحیح می باشد.
از امام صادق علیه السلام سوال شد چه کسانی به ندای اول و چه کسانی به ندای دوم پاسخ می دهند؟ حضرت فرمودند: کسی آن را تصدیق می کند که از قبل به آن ایمان آورده باشد.[22] سپس این آیه را تلاوت فرمودند:
أَفَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون.َ[23]
 
🔷🔹 سپس فرمودند: صدای جبرئیل از آسمان و صدای ابلیس از زمین است.  پس از صدای اول پیروی کنید و از صدای دوم دوری کنید که گول نخورید...
بعد از این است که دو جبهه حق و باطل علناً رو در رو در مقابل هم قرار گرفته و وعده پیروزی مستضعفان بر مستکبران محقق می­گردد.  


📚منابع:

[11] -غیب نعمانی ص251 و 252 و 258
[12] -همان، ص 263
[13] -قرآن کریم، سوره شعرا، آیه 4
[14]- بحار الأنوار، همان ؛ ج52، ص289
[15] -الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، همان ، ص 199
[16] كمال الدین ج2 ص650
[17]- روز رهایی ترجمه یوم الخلاص، ج 2، ص 618
[18] - آثار الصادقین، ج 29، ص 369
[19]  -همان، ص 227
[20] -الارشاد، ج2 ،ص 371
[21] - بصائر الدرجات، چاپ اول، ص 184
[22] -نعمانى، ص262
[23] -قرآن کریم، سوره يونس، آیه  35


@AhmadMashlab1995
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۲


تلوزیون رو روشن کردم.برفک تموم صفحه رو گرفته بود...منم از خدا خواسته برای این که بحثو عوض کنم گفتم:
-مامان جون تلوزیون خراب شده!!!
مادربزرگ با خونسردی گفت:
-چیزی نیست مادر.عمرش داره تموم میشه.هر وقتکی که اینطوری میشه پسر مهناز خانم میاد اینجا و درستش میکنه.الانم زنگ میزنم بیاد تا ببینم چش شده باز!!!
دستمو مشت کردم محکم فشار دادم که ناخونام فرو رفت توی دستم.مادر بزرگ از جاش بلند شد تا زنگ بزنه به مهناز خانم.
سریع از جام بلند شدم و گفتم:
-آخ مادر جون!!!من باید میرفتم جایی اصلا حواسم نبود...
مادر بزرگ برگشت سمتم گفت:
-کجا مادر!!؟؟؟بمون مهمون میاد زشته!
چشمامو تنگ کردم و گفتم:
-زود برمیگردم مادرجون.دیرم شده!!
مادر بزرگ نفسی کشیدو گفت:
-باشه مادر برو!ولی...
-ولی چی مادر جون؟؟
-داری میری تو راه برو همین روبه رو دم خونه ی مهناز خانم به پسرش بگو بیاد که من دیگه زنگ نزم.
چشمامو محکم بستم و بازکردم گفتم:
-نه مادر جون واقعا دیرم شده!!!
-از دست تو دختر باشه برو خودم زنگ میزنم.
آماده شدم چادرمو سرم کردم و سریع از خونه رفتم بیرون.
از در که رفتم بیرون یه نگاهی به در خونه ی علی انداختم و سریع راهمو کج کردم و رفتم.
سر خیابون مادر بزرگ یه پارک نسبتا بزرگ بود حدودای ده دقیقه تا یک ربع تا اونجا راه بود.
پیاده رفتم تا رسیدم.
داخل پارک شدم.راه اندکی رو قدم زدم تا رسیدم به یه نیمکت و همونجا نشستم.
با خودم فکر کردن که شاید اگر می موندم و علی می اومد بهتر بود!!
ولی بعد باخودم گفتم که نه بهتر شد که اومدم بیرون وگرنه از خجالت آب میشدم.شایدم دستو پامو گم میکردم.
از مادربزرگم که بعید نیست هر حرفیو بزنه و اون بنده خدا رو هم به خجالت بندازه!!دیگه میشد قوز بالا قوز!!!
حالا هم که اومدم بیرون و نمی دونم علی کی میره خونه ی مادربزرگ و کی برمیگرده!
تصمیم گرفتم نیم ساعتی توی پارک بشینم...
توی همین فکر بودم که یک دفعه متوجه ترمز یه موتور جلوی پام شدم.قلبم ریخت.خودمو سریع جمع و جور کردم.
موتور دو ترک بود.ترک پشت موتور با یه لحن نکبت باری گفت:
-به به خانم خشگله!اینجا چی کار میکنی.
قلبم شروع کرد به تپش!از جام بلند شدم سریع راهم رو کج کردم و رفتم سمت دیگه ای ولی متوجه شدم دارن میان دنبالم!!
اومدن طرفم و یکیشون گفت:
-منتظر کی بودی؟!حالا کجا با این عجله؟!برسونمت!
حرصم گرفته بود و از طرفی پاهام از ترس توان خودشو از دست داده بود!!!یه لحظه دورو بر پارک رو نگاه کردم و زدم توی سر خودم.هیچکس توی پارک نبود!
انگار به بن بست خوردم.هیچ راه فراری نداشتم.همینطور که ایستاده بودم و دنبال راه فرار میگشتم...
یکی از اون پسرای ولگرد چادرمو از سرم کشید...
دیگه هیچ چیزی نفهمیدم.
پام پیچ خوردو افتادم روی زمین شروع کردم به جیغ کشیدن و بلند بلند گریه کردن...
پوشیم پخش زمین شد...
غیر از صدای خنده ی اونا چیزی نمی شنیدم...

#ادامہ_دارد...

نویسنده:
#مریم_ســرخہ‌ای👉

@AhmadMashlab1995
Forwarded from شهید احمد مَشلَب (ماه علقمـ🌙ـه)
🎤 #مصاحبه_بامادرشهیداحمدمشلب
📺 #برنامه_تلویزیونی_صراط_لبنان

قسمت:2⃣
🍂🍁🍂🍁🍂
🎤 #مادرشهید:قبل از اینکه پسرم #احمد شهید شود در هیئت های زنانه بودم و ان شاالله ادامه خواهد داشت در حقیقت خیلی ارزش دارد .
در مقابل عطا مجاهدان و خستگی مجاهدین و بهترین جوان ها که کم سن و سال هم هستند،که درحقیقت عمل هایشان بزرگ است کسانی که وطن را ترک کردند و در راه جهاد رفتند و غریب هستند،هرکاری که انجام بدهیم خیلی کم و مقابل عطا و بخشش مجاهدان و فداکاری آن ها قابل شمارش نیست
🗣مجری : در ضمن این عمل دلخواه و انتخابی می باشد که کمک به مقاومت و هدف آن کمک به مجاهدان است که با کمک هایی اعم از سلاح،مهمات و حتی موادغذایی است،در نهایت قربانی کردن فرزندی در اوایل جوانی #شهیداحمدمشلب که با ویدیو و عکس هایش شناختیم.انسانی که خنده هایش تو را اسیر می کند و خوش اخلاقی اش باعث میشود حسی قشنگ نسبت به او در دل به وجود بیاید حتی اگر کسی اورا نشناسد باعث می شود به او علاقه داشته باشد.اگر کسی که او را بزرگ کرده باشد،چه دردی بر قلب شما دارد؟و چه احساسی میکنید و این احساسات را کجا خالی میکنید؟
🎤 #مادرشهید:هنگامی که خودت می دانی چرا فرزندت را قربانی کردی قربانی کردن او برای خدا و رضایت اهل بیت می باشد ورضایت اهل بیت همان رضایت خداوند است و آن قربانی برای صاحب عصر و زمان (عج) کسی که ظهور میکند و باید ظهور کند و پای خود را روی زمینی بگذارد که خون جوان هایمان روی آن است که باعث افتخار ما میشود این عمل باعث می شود صاحب عصر وزمان به ما نگاه کند ومورد رحمت ایشان واقع شویم
🌺اولین موردی که باعث آرامش برای شخص میشود قرار گرفتن مورد رحمت‌‌ #خداوند است 🌺
🌸و مورد دیگر اینکه در وطن خود هستی و تو را اسیر نکردند و تو را عذاب ندادند.در آرامش کامل عزیز باشی و اطرافت امن و امان باشد این ارزش ها باعث میشود صبر و تحمل کنیم🌸

🍁🍂🍁🍂🍁
#مصاحبه_باسیده_سلام_بدرالدین
#مادرشهیداحمدمشلب
#برنامهءتلویزیونےصراط
#قسمت_۲
#لبنان
#اولین_موردی_که_باعث_آرامش_شخص_میشود_قرارگرفتن_مورد_رحمت_خداوند_است
#عکس_مادرشهیدمشلب_درمراسم_تشییع
👈کپی با ذکر منبع👉
🌐قرارگاه فرهنگی مجازی شهیداحمدمشلب🌐
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#ورود_بہ_ڪربلا با احتیاط لاله‌ے ما را پیاده ڪن عباس جان، سه ساله‌ے ما را پیاده ڪن با احتیاط بار حرم را زمین گذار زانو بزن وقار حرم را زمین گذار #آمدارباب_به_کربلاواویلا 🆔 @AhmadMashlab1995
منزل به منزل با کاروان

قسمت دوم
🐪🌴🐪🌴🐪🐪🕊🐫🐎


محرم الحرام 61 ه . ق

🌹 ورود به کربلا 🌹


كاروان امام پس از حركت و طي مسيري كوتاه به منطقه‌اي رملي ‏كه با نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد. وقتي به آن جا رسيدند، حضرت ‏فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد: كربلا.حضرت فرمود: پروردگارا! از اندوه و بلا به ‏تو پناه مي‌برم. سپس حضرت فرمود:
توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اين جا ‏محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن ماست و به خدا در ‏اين جا حريم حرمت ما شكسته مي‌شود و جدم همين را به من خبر داده است...‏

سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده ‏شدند. حضرت در گوشه‌اي نشست و به اصلاح شمشير خود پرداخت در حالي كه اين ‏شعار را مي‌خواند:
اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته ‏و روزگار بدل نمي‌پذيرد و امور به خداي بزرگ بازمي‌گردد و هر موجود زنده‌اي اين راه را كه ‏من رفتم خواهد رفت.
زنان حرم ناله سردادند... ام ‏كلثوم صدا مي‌زد اي واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وای مادرم، اي واي يا فاطمه، اي ‏واي يا حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!‏

هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين (ع) و اصحابش را ‏گرفت و خبر مي‌رسيد كه از كوفه لشكر آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و ‏معلوم شد كه حسين (ع) و ياران همراهش كشته مي‌شوند. ابي‌عبدالله يارانش را جمع ‏كرد و خطبه‌اي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، مي‌بينيد كه ‏چه پيش آمده است. يعني صحبت از كشته شدن است.
خيلي مختصر مي‌فرمايد: از عمر ما به همين ‏اندازه باقي مانده است.
از آن جمله فرمايشات امام حسين (ع) است كه مي‌فرمايد:
آيا ‏نمي‌بينيد كه كار به جايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نمي‌شود و باطل رواج ‏يافته است و به معروف عمل نمي‌شود و از منكر نهي نمي گردد جا دارد كه مومن آرزوي ‏مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نمي‌بينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست.‏

مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به معركه ‏رسانده و گرماي طاقت‌فرسايش امان همه را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه ‏كرده بود امام (ع) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را ‏سيراب كنند و امام (ع) و ياران هم آب نوشيدند.‏

همچنين در اين روز امام حسين (ع) اولين خطبه خود براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به ‏وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد ‏اذان بگويد: سپس امام (ع) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين فرمود: 
اي مردم، من از خداي شما و شما پوزش مي‌طلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتی‌که ‏نامه‌هایتان رسيد قبل از اينكه من شما را بيابم، نامه‌هاي شما به من رسيد كه ما را ‏امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار هستيد، من به‌سوی شما آمدم اگر شما به عهدها و پیمان‌های خود، آن‌گونه كه من اطمينان يابم، به من ‏قول مي‌دهيد به سرزمين شما وارد مي‌شوم. 

آن‌ها ساكت بودند به مؤذن گفته شد اذان را ‏بگويد امام (ع) به حر گفت تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما بخوان ما نيز به همراه ‏تو نماز مي‌خوانيم سپس امام با آن‌ها نماز خواند.
#منزل_به_منزل
#قسمت_۲
🆔 @AhmadMashlab1995
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_۲


ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد:
"ما که خرج نقاشےمون هم خودمون دادیم ..."

لعیا دستپاچه به میان حرفش
دوید:
"ابراهیم! زشته! میشنون"!
اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: "دروغ که نمیگم، خب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده!"

همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی مےشد که یا باید با
میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله. این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم:
"ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟"
و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم:
"با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن!"

ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم
را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت.

ابراهیم هم وارث همین تلخےهای پدر بود که بےتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد.
لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند.

عبدالله، خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با
هر دو دستش تکاند و گفت :
"مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم.
باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم."
که مادر هم به نشانه تأیید سری
تکان داد و با گفتنِ "برو مادر، خیر پیش!" داخل حیاط شد.

ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار
دست دست میکرد که زنگ خانه به صدا در آمد.

عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم، متوجه شدم آقای حائری،
مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حیاط رفت
و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد.

کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد:

"حائری برامون مستأجر پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب میبره، گفت حیفه ملک خالی بیفته."


#ادامه_دارد...
#نویسنده: #فاطمه_ولےنژاد




🌹کانال رسمی شهیداحمدمشلب🌹
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995