🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥قسمت
#صد_و_پنجاه_وچهارمچهارمین نفر
نفسم بند اومد ...
😢همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم و تمام معذب بودنم شدت گرفت ...
🔥😢- 21 سال
نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی
👀و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ...
😑می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ...
😞اولین نفر وارد اتاق شد
🚶♂
محکم تر از اون
⚡️ من توی قلبم بسم الله گفتم
🗣و
#توکل کردم
🙏 حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم
🙄 کمتر خورد می شدم و روم
#فشار می اومد ...
⚡️یکی پس از دیگری وارد می شدن
🚶♂
هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ...
⏰و من، تمام مدت ساکت بودم
☹️دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم
👀 بدون اینکه از روشون چشم بردارم
می دونستم برای چی ازم خواستن برم
🙄 هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم ...
👌🍃در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم،
#مسئول بودم
👌این روند تا اذان ظهر ادامه داشت
📿 از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم ...
⚡️بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم ...
🙄وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد
👀 شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف
⚡️و خصوصیات شون حرف می زدن ...
🗣نفر سوم بودن که من وارد شدم ...
🚶♂
آقای علیمرادی برگشت سمت من
👀- نظر شما چیه آقای فضلی؟
🤔 تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ...
😊- فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما
☺️حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه
👌 جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره ...
😊کسی که کنار علیمرادی
نشسته بود، خندید ...
😂😐- اشکال نداره
😅حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی
👌اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی
⚡️و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی
〽️حرفش خیلی عاقلانه بود
👌 هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...
📣برگه ها رو برداشتم
📋و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم ...
👌از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید ...
😊زیر چشمی بهشون نگاه
می کردم تا هر وقت حس کردم
👀دیگه واقعا جا داره هیچی نگم
😐 همون جا ساکت بشم
👌اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن ...
🙄⚡️تا اینکه به نفر چهارم رسید ...
🚶♂
تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم
👌 ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود
😐✌️ تا این جمله از دهنم خارج شد ... آقای افخم همون کسی که سنم رو پرسیده بود
🙄با حالت جدی ای بهم نگاه کرد ...
👀- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید
🙄 به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم
👌ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد رد کردنش رو
می دید؟ ...
🤔⚡️نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود
😐 نگاهی که حتی یک لحظه هم
👌 اون رو از روی من برنمی داشت ...
😢ادامه دارد ...
📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی
@AhmadMashlab1995