#رمان_دلارام_من #قسمت_هشتادمیگم این همه نظر صادق هدایت و نیچه رو درباره زندگی خوندی، نظر خدا رو هم بخون! نترس تاول نمیزنی!
همراهم زنگ میخورد، یعنی حامد پایین بیمارستان آمده دنبالم؛ صورت لاغر و رنگ پریده اش را میبوسم: میبینمت هفته دیگه انشالله.
- خداحافظ.
- یا علی عزیزم!
می دانم، کتابی بهتر از قرآن پیدا نمیکنم که بدهم بخواند، باید حرف های خدا را هم بشنود، بعد درباره زندگی قضاوت کند! باید اجازه دهم خدا خودش به یکتا بگوید که دوستش دارد... امیدوارم از روی آیه «أقَرب من حَبل الوَرید» چندبار بخواند.
پیام می آید: گفتی ادواردو خودشو پیدا کرد، مگه گم شده بود؟
از روی سوال چندبار میخوانم، چه سوال سختی! توضیحش در پیامک سخت است، مخصوصا اگر بخواهی کمتر ازاعتبارت کم شود و مجبور باشی همه حرفها را در یک پیام جا دهی؛ یعنی حدود 70 حرف!
جوابی که در ذهنم آمده را چند بار سبک و سنگین می کنم، بعد مینویسم: اولا سلام، دوما اون چیزایی که همه ادواردو رو باهاشمیشناختن،اصلنبودن،مخلفات بودن؛ ادواردو بین این مخلفات، اصلشو پیدا کرد.
نگاه که میکنم از یک پیام بیشتر شده، کمی فاصله ها را حذف میکنم، درست
نمیشود، بیخیال! در ادامه مینویسم: به سوره حشر رسیدی؟
و ارسال میکنم، به ثانیه نرسیده جواب می آید: منظورتو از مخلفات نمی فهمم! نه هنوز نرسیدم... این که رمان نیست تندتند بخونمش... تازه رسیدم به نساء. چطور؟
نه، دیگر نمیشود پیامکی حرف بزنیم، پیام میدهم: اینا از حیطه پیامک خارجه!مینویسد: همین الان میشه بزنگم؟ اگه کار نداری!
- خواهش میکنم!
هنوز پیام نرسیده که زنگ میزند، سلام کرده و نکرده میگوید:منظورتازمخلفات چیه؟
حرف را در ذهنم ورز میدهم: ببینم، خود تو چیه؟ کجاست؟
- امممم.... خودم... نمیدونم... قلبم... قلب توئه! اونی که قلب مالشه، اون کجاست؟ - نه اون که
- چه میدونم... بدنم!
- نه نشد! اون که بدن توئه! خودت! خود خودت!
- فکر م!
- اونم فکر توئه نهخودت! تو کیهستی؟
کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد: من خودمم! من منم! من حرف میزنم، فکر میکنم، راه میرم! من منم!
به جایی که میخواستم رسیدم؛ از اینجا به بعد را باید بیشتر دقت کنم: آفرین. پس تو نه لباسی، نه غذایی، نه پولی، نه بدنی... تو خودتی! ادواردو همین خودش رو پیدا کرد... کسی که خودشو پیدا کنه خداشو هم پیدا میکنه! سوره حشر فرموده هرکی خودشو فراموش کنه خدا رو هم یادش میره! ادواردو خودشو فراموش نکرد، فهمید حقیقت غیر از اون ثروت افسانه ای و عشق و حاله! همین!صدای نفس هایش را میشنوم؛ شاید کمی سنگین بوده برایش، بعد از تاخیری چند
ثانیه ای میگوید: پس چطور بفهمم کی ام؟
- ببین خدا چطور معرفیت کرده؟ مطمئن باش همونی. خدا هم گفته انسان چیه،
هم دستورالعملشو داده.
بازهم جواب نمیدهد. میگویم: میدونی... گاهی انقدر این مخلفات روی خود ما ر و می پوشونه که باید یکی بیاد کنارشون بزنه تا خودمون پیدا شیم؛ قرآن کارش همینه!
- دقیقتر بگو!
- وقتی قرآن میگه: زندگی دنیابازیچه ست، بعد یه جای دیگه میگه ما آدمو برای بازیچه نیافریدیم، این یعنی چی؟ یعنی دلیل اینکه خودمونو گم میکنیم اینه که مشغول بازی میشیم!
- منظورت اینه که دنیا بازیه؟
- زینتای دنیا بازیه؛ ولی دنیا جای امتحانه؛ اینکه ببینن تو سرت به بازی گرم میشه یا حواست به حساب و کتابت هست؟
- آخه کجاش بازیه؟ اینکه آدم یه زندگی مرفه داشته باشه، مسافرتای باحال بره،
خوشگل باشه، مشهور باشه... اینا به نظر من جدی اند! ولی اینکه آدم دلشو به اعتقاداتش خوش کنه یکم بچهگانه ست، این عقاید برای کسی نون و آب نمیشه!
شاید یکم آدمو آروم کنه ولی زندگی نمیشه!
حرفم را کمی مزمزه میکنم و جواب میدهم: بازی یعنی چی؟ ویژگی بازی چیه؟
- امممم... مثلا جدی نیست... تموم میشه و وقتی تموم شد تاثیری برای آدم نداره.
-آفرین... حالا فرض کن یه بازیگر یا خواننده معروف و خوش قیافهای...خونه و زندگی لوکسم داری... همه چیزایی که گفتی... تهش چی میشه؟
- خب خوش میگذرونم دیگه!
- بعدش؟
- بعدی نداره! عشق و حاله! لتبد میخوای نتیجه بگیری که بعدش میمیرن و تموم؟
- مالواموالشونکهخیلیجدیبود،نمی تونن با خودشون ببرن! میمونه دست
وارثشون؛ تیپ و قیافه شونم به دو روز نکشیده میوپوسه، بو میگیره و حال همه ازشون بهم میخوره! شهرت شونم که اون دنیا به کار نمیاد! دیدی... مثل بازی! تموم شد و به هیچ دردی نخورد!
آه میکشد . بعد از چند ثانیه میگوید: یعنی میگی اینا مخلفاتن؟
- اوهوم. اما عقاید و اعمال آدم، چیزایین که به روح گره میخورن، و تنها چیزایی که میمونن برات؛ حالا به نظرت کدومش بازیه؟
میخواهم بحث را جمع کنم؛ تا همینجا هم کافیست، او هم خسته شده، یادم
باشد بعدا برایش از مولایش بگویم...
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
🦋🕸..↷
「
@AhmadMashlab1995